167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • بهشت عدن را بتوان خريدن
    وليکن خواجه را در کف بها کو
  • سراسر جمله عالم پر يتيمست
    يتيمي در عرب چون مصطفا کو
  • ور در عثمان گرفتي شرم کو و حلم کو
    سينه روشن بدين و ديده بيدار کو
  • عالمي پر ذوالخمارست از خمار خواجگي
    اي دريغا در جهان يک حيدر کرار کو
  • معلف اسبان تازي را خران بگرفته اند
    در چنين تشويش ملک اي زيرکان افسار کو
  • پيش ازين در راه دين بد صدهزار اسفنديار
    گرد هفت اقليم اکنون يک سپه سالار کو
  • کي نهي در راه هستي تو زمام نيستي
    مرده زنده کجا و خفته بيدار کو
  • نقشبند عقل و جان را در نگارستان عشق
    زان مي صاف ابد عمر ازل پرورد کو
  • محرمان را در حريم عشق چون نامحرمان
    کعبه نقش کعبتين و سبحه مهره نرد کو
  • چون نيست قبولي به سوي درد شما را
    در ماتم بي دردي تاريک رهي کو
  • جز چهره و جز غمزه او در صف ايام
    روي همه دولت و پشت سپهي کو
  • اي خازن فردوس بگو کز پي نزهت
    در خلد برين روي چنين جايگهي کو
  • معتوه شد از جستن معشوق سنايي
    خود در دو جهان سوخته بي عتهي کو
  • چو در دين بر خلاف امر و نهيي
    ز کامت ناله زير و بمي کو
  • بجز در عالم تسليم و تحقيق
    دلي پر غم و پشت پر خمي کو
  • ز بهر عدت گور و قيامت
    ترا در چشم دل نار و نمي کو
  • به عالم در فراوان سنگ و چاهست
    ولي چون عيسي بن مريمي کو
  • سنايي وار در عالم تو بنگر
    ز بهرش ارحمي و ترحمي کو
  • اگر فارغ شدي در دين ز دنيا
    بست رخ بي ريا دل بي غمي کو
  • آنکه گر تقويتي بايد ابر از سيرش
    ز نمي در وي از خاره دمد مهر گياه
  • که برافزون شدم از يک سخنش در يک روز
    همچو پنجي که دوم مرتبه گردد پنجاه
  • آوازه تو در هواي وحدت
    پيش از ازل و ابد خنيده
  • عرشي که سر آسيمه بود ز اول
    در زير قدمهايت آرميده
  • فراش تو نوح از نهيب طوفان
    در زورق اقبال تو خزيده
  • در مجلس تو جبرييل سامي
    بر درت مگس گير بر تنيده
  • در رسته سنت سنايي از دل
    داده خرد و عشق تو خريده
  • روز جواني گذشت موي سيه شد سپيد
    پيک اجل در رسيد ساخته کن راحله
  • تکيه مکن بر بقا زان که در آرد به خاک
    صولت شير عرين پيکر اسب گله
  • فرش تو در زير پا اطلس و شعر و نسيج
    بيوه همسايه را دست شده آبله
  • دزد به شمشير تيز گر بزند کاروان
    بر در دکان زند خواجه به زخم پله
  • صوفي صافي شوي بر در مير و وزير
    صوف کني جامه را تا ببري زان زله
  • در روي او بخنديد از بهر حال کو خود
    بر آفتاب خندد وقت وداع هر مه
  • عقل غريزتي را روح القدس نخواند
    در بارگاه وصفش جز ما تقول ويله
  • زخم سنان او را اه کردي اي سنايي
    هرگز کدام عاشق در وقت خه کند اه
  • چندانش مملکت باد اندر خضر که باشد
    دوران مهر و مه را در ملک او سفرگه
  • خليلت را به آتش در فکندند آزمايش را
    ندانستند از فضلت ز رعنايي و رسوايي
  • زمستان آري و حله بپوشاني جهان را در
    بهار آري بيارايي چنان جنات حورايي
  • وگر در راحتي افتي گمان بر کابن ياميني
    وگر بهتان سرايندت چنان مي دان مسيحايي
  • شبي نفروختي هرگز چراغي بهر يزدانت
    همه روزت همي بينم که در مهر تجلايي
  • نماني زنده در دنيا اگر ماهي و خورشيدي
    بخايد مرگ ناچارت اگر آهن همي خايي
  • اي بنده به درگاه من آنگاه بر آيي
    کز جان قدمي سازي و در راه درآيي
  • با قرب من آنگاه قرين گردي کز دل
    از جاه فرود آيي و در چاه درآيي
  • بخشنده چو ماييم ز ما بين که حقيقت
    ننگ ست به جز بر در بخشنده گدايي
  • خواهي که رها گردي ازين بيم مرا خوان
    در جمع فقيه الامم از بهر رهايي
  • يارب که مباديش فنايي که زمانه
    ناورده چنو نادره در دار فنايي
  • حقا که ز زيب سخن و زين جمالت
    ختمست در القاب تو زين العلمايي
  • چون عمر خطاب سر سنت و ديني
    چون حيدر کرار در علم و سخايي
  • پس درد کجا ماند در ديده دانش
    چون ديده او را ز لطيفي تو دوايي
  • صد مجلس پر در کني اي گوهر دانش
    چون آن دو بسد را به عبارت بگشايي
  • هر روز نوت خلعت تو منبر دولت
    تابنده کافي تو در مدح سرايي