167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • باد جولان تو در ميدان عشرت با بتي
    کش بود چوگان زلف اندر بر گوي ذقن
  • نفي و اثباتست اندر عاشقي
    صدمه در صور بقا خواهم زدن
  • همچو ايوب از براي مصلحت
    دست در صبر و بلا خواهم زدن
  • کفر و دين را در مقام نيستي
    بر نواي بي نوا خواهم زدن
  • خويشتن را در مصال «قل کفي »
    بر صف اهل رضا خواهم زدن
  • هم چو مستان در صف ميخوارگان
    نعره «اني ارا» خواهم زدن
  • اي سنايي با ثنايي هر زمان
    چنگ در آل عبا خواهم زدن
  • ديو طرارست پيش آهنگ حرب وي تويي
    سوزن تمهيد را در چشم اين طرار زن
  • در خرابات خرابي همچو مستان گوشه گير
    خيمه قلاشي اندر خانه خمار زن
  • پاي در ميدان مهر کمزنان ملک نه
    نرد بازيدي ز مستي حصل بر اسرار زن
  • گر همه دعوي کني در عاشقي و مفلسي
    چون سنايي دم درين عالم قلندروار زن
  • در چارسوي عنصر صد قافله غم هست
    يک نعره ز چالاکي بر قافله غم زن
  • در بوته قلاشان چون پاک شدي زر شو
    وندر صف مهجوران چون صبح شدي دم زن
  • در مجلس مستوران وندر صف رنجوران
    هم جام چو رستم کش هم تيغ چو رستم زن
  • چنگ در فتراک صاحبدولتي زن تا مگر
    برتر آيي زين سرشت گوهر و صرف ز من
  • راه رو تا ديو بيني با فرشته در مصاف
    ز امتحان نفس حسي چند باشي ممتحن
  • بار معني بند ازينجا زان که در صحراي حشر
    سخت کاسد بود خواهد تيز بازار سخن
  • باد و قبله در ره توحيد نتوان رفت راست
    يا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتن
  • مژه در چشم سنايي چون سناني باد تيز
    گر سنايي زندگي خواهد زماني بي سنن
  • با سخنهاي سنايي خاصه در زهد و مثل
    فخر دارد خاک بلخ امروز بر بحر عدن
  • لاجرم اکنون چنان کردي که در هر ساعتي
    کافري از جور دين بر خود بدرد پيرهن
  • مرحبا اي مهتري کز بيم تيغت در جهان
    پيش چشم دشمنانت خون همي آيد لبن
  • سرکشان را سر بسر نابود کردي در جهان
    تختهاشان تخته کردي حله هاشان را کفن
  • دامن تر دامنان عقل در آخال کش
    ساعد هودج کشان عشق پر خلخال کن
  • عشق را روز عزيمت باد بر فتراک بند
    عقل را وقت هزيمت خاک در دنبال کن
  • ز ره پنج در به يک دو سه مي
    چار ديوار عشق محکم کن
  • سرنگون در سقر فگن همه را
    دوزخ از چشمشان محشم کن
  • نقش ترتيب صوفيان فلک
    به يک آسيب جرعه در هم کن
  • يگانه عالمي بالله چگويم بيش از اين زيرا
    همان آبست اگر کوبي هزاران بار در هاون
  • گاه خلوت پيش رضوان زحمت مالک مخواه
    حور اگر در خلد يابي دعوت از سجين مکن
  • غيرت اوباش را در کوي او گردن بنه
    خسرو ايام را بي روي او تمکين مکن
  • چون «الم نشرح » شنيدي «رب يسرلي » بگوي
    چون ز جنت در گذشتي وصف ملک چين مکن
  • جادوي استاد را پيش دو بادام تو
    بسته شود پسته وار تيغ زبان در دهن
  • گردون هم عاشقست بر تو که هر صبحدم
    در هوس روي تو پاره کند پيرهن
  • در چمن روي تو غلتان غلتان رود
    مردمک چشم من بر گل و بر ياسمن
  • با دم خلقش مجو مشک سيه از خطا
    با سر کلکش مخواه در سپيد از عدن
  • در شب ميلاد او دايه دولت چه گفت
    آمد بانگ خروس «اذهب عنا الحزن »
  • در طلب آبرو سوي درش خلق را
    پاي ستون سرست چشم دليل بدن
  • گر چه به گاه سخن در بچکانم همي
    سود ندارد که من عرش بسنجم به من
  • جوي مي بيني روان در باغهاي دلبران
    عاشقان بيني چمان با جام مي اندر چمن
  • هاي هاي و هوي و هوي عاشقان و دلبران
    هر يکي در امتحان دلفريبي ممتحن
  • مطربان در من يزيد افگنده نعمتهاي خويش
    ماه رويان پيش ايشان پاي کوب و دست زن
  • مر مرا در مرغزار معرفت باشد مقام
    صيد باز اندر هوا نشناسم از صيد زغن
  • بسته بر ساعد گل عقد گهر
    سوده در کام سمن مشک ختن
  • غنچه همچون دل من با لب تو
    لاله همچون رخ تو در دل من
  • سوسن آنجا بر دويده تا ميان سرو بن
    نرگس آنجا خوش بخفته در کنار نسترن
  • چون عروس فکرت او چهره بگشايد ز لب
    نعره هاي «طرقوا» برخيزد از جان در بدن
  • مادحت عريان کجا ماند که گر مدح ترا
    بر مريد مرده خواند هم در اندازد کفن
  • گر کليمي سحر فرعون هوا را نيست کن
    ور خليلي غيرت اغيار را در هم شکن
  • از پي محنت گرفتاريم در حبس ابد
    نز پي راحت بود محبوس روح اندر بدن