167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • زان که از قاعده قسمت در پرده راز
    چرخ پيمايان دورند و ستاره شمران
  • هيچ تاوان نبود در دو جهان بر من و تو
    چون برين گونه گذاريم جهان گذران
  • در زمين از سخا و فضل و هنر
    چون محمد تکين بغراخان
  • آنکه شد تا سخاش پيدا گشت
    بخل در دامن فنا پنهان
  • از پي چشم زخم بر در جود
    کرده شخص نياز را قربان
  • هر که در فر سايه کف تست
    ايمنست از نوائب حدثان
  • در همه ديده ها چو کاه سبک
    بر همه طبعها چو کوه گران
  • چنگ در دل چو عاشق مفلس
    دست بر کون چو مفلس عريان
  • تيز سيصد قرابه در ريشش
    با چنين عشق و با چنين پيمان
  • دو گوش زي سخن او نهاده اند نقات
    دو چشم در هنر او گشاده اند اعيان
  • کند چو سندان در مشت سونش آهن
    کند به تيغ چون سونش به زخمها سندان
  • از آن سپس که همه «نحن غالبون » گفتند
    فگند در دلشان «کل من عليها فان »
  • اياستوده تر از هر که در جهان مردست
    که از شجاعت تو کرده حاسدت نقصان
  • بگفتم اين قدر از مدحت تو با تقصير
    پسنده باشد در شعر نام تو برهان
  • اندر ملک امان علي راست
    دل در غم غربت تو بريان
  • بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بود
    بر در دل بودن و فرمان جانان داشتن
  • عقل ناکس روي را مصحف در آب انداختن
    عشق برنا پيشه را شمشير بران داشتن
  • بر در ميدان الا الله تيغ لا اله
    هر قريني کونه زالله بهر قربان داشتن
  • خوب نبود سوخته جبريل پر در عشق تو
    آن گه از رضوان اميد مرغ بريان داشتن
  • هر دم از روي ترقي بر کتاب عاشقي
    «جددوا ايمانکم » در ديده جان داشتن
  • از براي پاکي دين در سراي خامشي
    عقل دانا زندگاني را به زندان داشتن
  • از براي غيرت معشوق هم در خون دل
    اي دريغا هاي خون آلود پنهان داشتن
  • خوب نبود عيسي اندر خانه پس در آستين
    از براي توتيا سنگ سپاهان داشتن
  • دين ز درويشان طلب زيرا که شاهان را مقيم
    رسم باشد گنجها در جاي ويران داشتن
  • چند بر باد هوا خسبي همي عفريت وار
    خويشتن در آب و آتش همچو ديوان داشتن
  • راستي اندر ميان داوري شرطست از آنک
    چون الف زو دور شد دستي در امکان داشتن
  • کار عاقل نيست در دل مهر دلبر داشتن
    جان نگين مهر مهر شاخ بي بر داشتن
  • بندگان را بندگي کردن نشايد تا توان
    پاسبان بام و در فغفور و قيصر داشتن
  • يوسف مصري نشسته با تو اندر انجمن
    زشت باشد چشم را در نقش آزر داشتن
  • اي درياي ضلالت در گرفتار آمده
    زين برادر يک سخت بايست باور داشتن
  • بحر پر کشتي ست ليکن جمله در گرداب خوف
    بي سفينه نوح نتوان چشم معبر داشتن
  • چون درخت دين به باغ شرح حيدر در نشاند
    باغباني زشت باشد جز که حيدر داشتن
  • هفت زندان را زباني برگشايد هفت در
    از براي فاسق و مجرم مجاور داشتن
  • بگذر از رنگ طبيعت دست در تحقيق زن
    ننگ باشد با پدر نسبت به مادر داشتن
  • زير پاي حرص دنيا چون دلت فرسوده شد
    دلبر همت چه سود آنگاه در بر داشتن
  • ناجوانمردي و بدديني بود کز ناکسي
    در مزاج اين جان صافي را مکدر داشتن
  • عقل محرم تا بود دستور سلطان بدن
    کي به ناواجب رود فرمان جان در ملک تن
  • جان جهاني لشکر عالي نسب دارد همي
    هر يکي با کار و باري در جهان خويشتن
  • بي تکلف مرکباني آوريده زير ران
    کآفتاب انگيز باشد نعلشان در تاختن
  • کرده اندر بزمگه نفس ارادي را قدح
    ساخته در رزمگه روح طبيعي را مجن
  • هر زمان گويند اين دستور کروبي نژاد
    شاه روحاني نسب را در ميان انجمن
  • خدمت عالي معين الدين والدنيا گزين
    چنگ در فضل ابونصر احمدبن فضل زن
  • شادباش اي آنکه اندر فرودين خشم تو
    در کف بدخواه تو الماس گردد نسترن
  • دير زي اي آنکه اندر فر ماه لطف تو
    شعله آتش شود در مجلست شاخ سمن
  • سرفرازي چون ترا زيبا بود در مملکت
    خلعت سلطان اعظم خسرو گردون شکن
  • آدمي اندر فرايض فر تو جويد ز رب
    وز خدا لطفت همي خواهد فرشته در سنن
  • خضر اگر در انتهاي عمر خورد آب حيات
    بد ترا ز ابتدا آب حيات اندر لبن
  • از تو آموزد جوانمردي جوانمردي از آنک
    با جوانمردي رود در ملک تو هر پيرزن
  • تا نباشد گوي جهل اندر بر چوگان عقل
    تا نباشد مرکب تحقيق در ميدان ظن
  • نيکخواهت باد چون تحقيق بر راه طرب
    بدسگالت باد چون ظن در بيابان محن