167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • غوطه در مي زدن از باده مرا سير نکرد
    ماهي از آب محال است شود سير در آب
  • آه را نيست اثر در دل آن سرو روان
    مي کند پيچ و خم موج چه تأثير در آب
  • بر سبک مغز، خموشي است گران در مستي
    که نفس را نتوان داشت به زنجير در آب
  • تو که بي پرده رخ خود ننمايي در خواب
    چه خيال است به آغوش من آيي در خواب؟
  • ذره پيوست به خورشيد و تو از همت پست
    در ته دامن افلاک، چو پايي در خواب
  • چگونه چشم تو در خواب حرف مي گويد؟
    ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب
  • در راه سالکي که چو خاشاک شد سبک
    هر موجه اي پلي است خدا آفرين در آب
  • از اشک گرم شد دل سوزان من خنک
    وا شد به روي من در خلد برين در آب
  • زينسان که من به فکر فرو رفته ام، نرفت
    غواص در تلاش گهر اين چنين در آب
  • چشم عيش صافي از ايام در پيري مدار
    نيست غير از درد کلفت در ته جام حيات
  • در قفس مي افکند مرغ فلک پرواز را
    هر که در ملک عدم مي بندد احرام حيات
  • هر که را اينجا به سيلي آسمان خواهد نواخت
    در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت
  • تا چه خونها در دل مردم به بيداري کند
    چشم مخموري که خون عالمي در خواب ريخت
  • در گلوي شمع، اشک از تنگي جا شد گره
    بس که در بزم تو بر بالاي هم پروانه ريخت
  • گريه در دنبال باشد خنده بي وقت را
    خنده زن چون گل اگر در خون شنا مي بايدت
  • دست زرين کرم را نيست در دلهاي تنگ
    اين يد طولي که او را در گشاد عقده هاست
  • نيست در هر دل که کوه غم، نمي پيچد از او
    چون صدا در کوهسارش بيشتر نشو و نماست
  • هر چه هر کس را بود در دل، مصور مي کند
    اين چنين نقاش آتشدست در عالم کجاست؟
  • در چنين عهدي که مردم خون هم را مي خورند
    مي کشد هر کس که پا در دامن عزلت بجاست
  • نعل من چون آب از هر موجه اي در آتش است
    در رياض آفرينش سرو بالايي کجاست؟
  • عمر ما چون موج، دايم در کشاکش مي رود
    روزي ما چون صدف هر چند در دامان ماست
  • گوشه گيران زود در دلها تصرف مي کنند
    بيشتر دل مي برد خالي که در کنج لب است
  • هر که را ديديم در عالم گرفتار خودست
    کار حق بر طاق نسيان مانده، در کار خودست
  • تنگ خلقي هر که را انداخت در دام بلا
    متصل در زير تيغ از چين ابروي خودست
  • غنچه دل را به بوي يار در بر مي کشيم
    اين گره در رشته ما جانشين گوهرست