167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • گر نه تهي باشدي بيشترين جوي ها
    خواجه چرا مي دود تشنه در اين کوي ها
  • با طلب آتشين روي چو آتش ببين
    بر پي دودش برو زود در اين سوي ها
  • در حجب مشک موي روي ببين اه چه روي
    آنک خدايش بشست دور ز روشوي ها
  • سنبله با ياسمين گفت سلام عليک
    گفت عليک السلام در چمن آي اي فتا
  • نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را
    سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را
  • خداي عشق فرستاد تا در او پيچيم
    که نيست لايق پيچش ملک تعالي را
  • بدتنک سد عظيم است در روش ناموس
    حديث بي غرض است اين قبول کن به صفا
  • به گوش جان بشنو از غريو مشتاقان
    هزار غلغله در جو گنبد خضرا
  • چو بر براق سفر کرد در شب معراج
    بيافت مرتبه قاب قوس او ادني
  • که دردميد در آن ني که بود زير زمين
    که گشت مادر شيرين و خسرو حلوا
  • چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خويش
    رسد نسيم بهارم چه خوش بود به خدا
  • امانتي که به نه چرخ در نمي گنجد
    به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا
  • فتاده ديدم دل را خراب در راهش
    ترانه گويان کاين دم چنين فتاد مرا
  • مبر وظيفه رحمت که در فنا افتم
    فغان برآورم آن جا که داد داد مرا
  • کجاست مطرب جان تا ز نعره هاي صلا
    درافکند دم او در هزار سر سودا
  • حلاوتيست در آن آب بحر زخارت
    که شد از او جگر آب را هم استسقا
  • هزار مشک همي خواهم و هزار شکم
    که آب خضر لذيذست و من در استسقا
  • به حق اين دل ويران و حسن معمورت
    خوش است گنج خيالت در اين خرابه ما
  • بپخته است خدا بهر صوفيان حلوا
    که حلقه حلقه نشستند و در ميان حلوا
  • هزار کاسه سر رفت سوي خوان فلک
    چو درفتاد از آن ديگ در دهان حلوا
  • دو ديده باشد پرنم چو در ويست مقيم
    فرات و کوثر آب حيات جان افزا
  • بلا درست و بلادر تو را کند زيرک
    خصوص در يتيمي که هست از آن دريا
  • دهان ببند و امين باش در سخن داري
    که شه کليد خزينه بر امين کشدا
  • شهيد گشته به ظاهر حيات گشته به غيب
    اسير در نظر خصم و خسروي به خل
  • به باغ رنجه مشو در درون عاشق بين
    دمشق و غوطه و گلزارها و نيرب ها
  • به پر عشق بپر در هوا و بر گردون
    چو آفتاب منزه ز جمله مرکب ها
  • زهي جهان و زهي نظم نادر و ترتيب
    هزار شور درافکند در مرتب ها
  • بلا درست بلايش بنوش و در مي بار
    چه مي گريزي آخر گريز توست بلا
  • پياله بر کف زاهد ز خلق باکش نيست
    ميان خلق نشستست در خلأست خلأ
  • زهي پياله که در چشم سر همي نايد
    ز دست ساقي معني تو هم بنوش هلا
  • چو لب به خنده گشايد گشاده گردد دل
    در آن لبست هميشه گشاد کار چرا
  • چون بخسپد در لحد قالب مردار ما
    رسته گردد زين قفص طوطي طيار ما
  • خود شناسد جاي خود مرغ زيرکسار ما
    بعد ما پيدا کني در زمين آثار ما
  • جهان در جهان نقش و صورت گرفت
    کدامست از اين نقش ها آن ما
  • چو در ره ببيني بريده سري
    که غلطان رود سوي ميدان ما
  • نه بر پشت گاويست جمله زمين
    که در مرغزار تو دارد چرا
  • در آن کارواني که کل زمين
    يکي گاوبارست و تو ره نما
  • در انبار فضل تو بس دانه هاست
    که آن نشکند زير هفت آسيا
  • تو در چشم نقاش و پنهان ز چشم
    زهي چشم بند و زهي سيميا
  • که نگزارد اين وام را جز فقير
    که فقرست درياي در وفا
  • در خاک فنا اي دل بمران
    کز راندن تو گردست مرا
  • مي ران فرسي در گلشن جان
    کز گلشن جان وردست مرا
  • در شادي ما وهمي نرسد
    کاين خنده گري پرده ست مرا
  • در رهبريت اي مرد طلب
    بر هر سر ره مردست مرا
  • هله زين جمله درگذر بطلب معدن شکر
    که شوي محو آن شکر چو لبن در زلوبيا
  • از براي علاج بي خبري
    درج کن در نبيذ افيون را
  • نخوت عشق را ز مجنون پرس
    تا که در سر چهاست مجنون را
  • اي صبا تو برو بگو از من
    از کرم بحر در مکنون را
  • صد دهل مي زنند در دل ما
    بانگ آن بشنويم ما فردا
  • آتش عشق زن در اين پنبه
    همچو حلاج و همچو اهل صفا
  • در دلم خون شوق مي جوشد
    منتظر بوي جوش جام تو را
  • ما هميشه ميان گلشکريم
    زان دل ما قويست در بر ما
  • فالق اصباحي و رب الفلق
    باز کني صد در و گويي درآ
  • صورت و معني تو شوم چون رسي
    محو شود صورت من در لقا
  • در دل تو جمله منم سر به سر
    سوي دل خويش بيا مرحبا
  • کبر و تکبر بگذار و بگير
    در عوض کبر چنين کبريا
  • بنگر در غيب چه سان کيمياست
    کو ز کف خاک بسازد تو را
  • بس کنم اين گفتن و خامش کنم
    در خمشي به سخن جان فزا
  • زلف برافشان و در آن حلقه کش
    حلق دو صد حلقه رباينده را
  • کوزه پر از مي کن و در کاسه ريز
    خيز مزن خنبک و خم برگشا
  • خيز که از هر طرفي بانگ چنگ
    در فلک انداخت ندا و صدا
  • در سرم افکن مي و پابند کن
    تا نروم بيهده از جا به جا
  • مست کن اي ساقي و در کار کش
    اين بدن کافر بيگانه را
  • در بن خانه ست جهان تنگ و منگ
    زود برآييد به بام سرا
  • فاش مکن فاش تو اسرار عرش
    در سخني زاده ز تحت الثري
  • جلوه گه جمله بتان در شبست
    نشنود آن کس که بخفت الصلا
  • خاتم شاهيت در انگشت کرد
    تا که شوي حاکم و فرمانروا
  • هرگز نبيني در جهان مظلومتر زين عاشقان
    قولوا لاصحاب الحجي رفقا بارباب الهوي
  • در گوش من باد خوش مژده اي داد
    زان سرو آزاد قم فاسقنيها
  • مي گفت من خوش وي گفت مي چش
    ما در کشاکش قم فاسقنيها
  • امشب ز خود افزونيم در عشق دگرگونيم
    اين بار ببين چونيم اين بار مخسب امشب
  • از هجر تو پرهيزم در عشق تو برخيزم
    شمس الحق تبريزم اي دوست مخسب امشب
  • مرا در سايه ات اي کعبه جان
    به هر مسجد ز خورشيدست محراب
  • غلط گفتم که اندر مسجد ما
    برون در بود خورشيد بواب
  • ز مستي در هزاران چه فتاديم
    برون مان مي کشد عشقش به قلاب
  • خمش کن ختم کن اي دل چو ديدي
    که آن خوبي نمي گنجد در القاب
  • شب ما روز آن استارگان ست
    که درتابيد در ديدار امشب
  • اي در غم تو به سوز و يارب
    بگريسته آسمان همه شب
  • دام شب آمد جان هاي خلايق بربود
    چون دل مرغ در آن دام طپيدم همه شب
  • هله صدر و بدر عالم منشين مخسب امشب
    که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب
  • نفسي فلک نيايد دو هزار در گشايد
    چو امير خاص اقرا به دعا گشايد آن لب
  • در هوايت بي قرارم روز و شب
    سر ز پايت برندارم روز و شب
  • تا نيابم آن چه در مغز منست
    يک زماني سر نخارم روز و شب
  • نير اعظم بدان شد آفتاب
    کو در آتش خانه دارد بي لغوب
  • هم ز حق رستيم اول در جهان
    هم بدو وا مي رويم از انقلاب
  • بانگ ما همچون جرس در کاروان
    يا چو رعدي وقت سيران سحاب
  • خوش کمانچه مي کشد کان تير او
    در دل عشاق دارد اضطراب
  • شاه در شهرست بهر جغد من
    کي گذارم شهر و کي گيرم خراب
  • تا روز دلبر ما اندر برست چون دل
    دستش به مهر ما را در گردنست امشب
  • بگشاي دست دل را تا پاي عشق کوبد
    کان زار ترس ديده در مأمنست امشب
  • بر روي چون زر من اي بخت بوسه مي ده
    کاين زر گازديده در معدنست امشب
  • والله که خواب امشب بر من حرام باشد
    کاين جان چو مرغ آبي در کوثرست امشب
  • برخوردم از زمانه چو او خورد مر مرا
    در بحر عذب رفتم و وارستم از عذاب
  • درياي عشق را دل من ديد ناگهان
    از من بجست در وي و گفتا مرا بياب
  • در آتشي بدمي شعله ها برافزود
    بجز غبار نخيزد چو دردمي به تراب
  • بنگر آخر که بي قرار شدست
    چشم در چشم خانه چون سيماب
  • چشم در عين و غين افتادست
    کار بگذشت از سؤال و جواب
  • شير بگفت مر مرا نادره آهوي برو
    در پي من چه مي دوي تيز که بردرانمت
  • ني که تو شيرزاده اي در تن آهوي نهان
    من ز حجاب آهوي يک رهه بگذرانمت
  • بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت
    پرباد چرا نبود سرمست چنين دولت