167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • بلمه اي هان تا نگيري ريش کوسه در نبرد
    هندوي ترکي مياموز آن ملک تمغاج را
  • برفشان چندانک ما افشانده گرديم از وجود
    تا که هر قاصد بيابد در فنا مقصود را
  • تن چو کفشي جان حيواني در او چون کفشگر
    رازدار شاه کي خوانند هر اسکاف را
  • در نواي عشق آن صد نوبهار سرمدي
    صد هزاران بلبلان اندر گل و گلزار ما
  • سکه رخسار ما جز زر مبادا بي شما
    در تک درياي دل گوهر مبادا بي شما
  • اين هماي دل که خو کردست در سايه شما
    جز ميان شعله آذر مبادا بي شما
  • روز من تابيد جان و در خيالش بنگريد
    گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بي شما
  • بي ترازو هيچ بازاري نديدم در جهان
    جمله موزونند عالم نبودش ميزان چرا
  • پر در پر بافته رشک احد گرد رخش
    جان احمد نعره زن از شوق او واشوقنا
  • از وراي صد هزاران پرده حسنش تافته
    نعره ها در جان فتاده مرحبا شه مرحبا
  • شب شد و درچين ز هجران رخ چون آفتاب
    درفتاده در شب تاريک بس زلزال ها
  • تا بديدي دل عذابي گونه گونه در فراق
    سنگ خون گريد اگر زان بشنود احوال ها
  • چون درستي و تمامي شاه تبريزي بديد
    در صف نقصان نشست است از حيا مثقال ها
  • بال ها چون برگشايد در دو عالم ننگرد
    گرد خرگاه تو گردد واله اجمال ها
  • در طرب انديشه ها خرسنگ باشد جان گداز
    از ميان راه برگيريد اين خرسنگ ما
  • از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند
    همچو چنگ از بهر سرو تر خميدستي دلا
  • گاه تو گيري به بر در يار را از بيخودي
    چونک بيخودتر شدي گيرد کنارت ساقيا
  • آن که در حبسش از او پيغام پنهاني رسيد
    مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را
  • اي خداوندا براي جانت در هجرم مکوب
    همچو گربه مي نگر آن گوشت بر معلاق را
  • آن يکي صوفي مقيم صومعه پاکي شده
    وين مقامر در خراباتي نهاده رخت ها
  • ترس جان در صومعه افتاد زان ترساصنم
    مي کش و زنار بسته صوفيان پارسا
  • همچو درياييست تبريز از جواهر و ز درر
    چشم درنايد دو صد در ثمين تبريز را
  • از فراق شمس دين افتاده ام در تنگنا
    او مسيح روزگار و درد چشمم بي دوا
  • عاقبت بيني مکن تا عاقبت بيني شوي
    تا چو شير حق باشي در شجاعت لافتي
  • ديده هاي کون در رويت نيارد بنگريد
    تا که نجهد ديده اش از شعشعه آن کبريا
  • هستي جان اوست حقا چونک هستي زو بتافت
    لاجرم در نيستي مي ساز با قيد هوا
  • گه خيال خوش بود در طنز همچون احتلام
    گه خيال بد بود همچون که خواب ناسزا
  • اي ملوکان جهان روح بر درگاه تو
    در سجودافتادگان و منتظر مر بار را
  • محو مي گردد دلم در پرتو دلدار من
    مي نتانم فرق کردن از دلم دلدار را
  • نفسي يار شرابم نفسي يار کبابم
    چو در اين دور خرابم چه کنم دور زمان را
  • به ميان حبس ناگه قمري مرا قرين شد
    که فکند در دماغم هوسش هزار سودا
  • در زاهدي شکستم به دعا نمود نفرين
    که برو که روزگارت همه بي قرار بادا
  • ساغري چند بخور از کف ساقي وصال
    چونک بر کار شدي برجه و در رقص درآ
  • در ميان شکران گل ريز کن
    مرحبا اي کان شکر مرحبا
  • جزو جزو تو فکنده در فلک
    ربنا و ربنا و ربنا
  • يوسفا در چاه شاهي تو وليک
    بي لوايي بي لوايي بي لوا
  • چون نمايي آن رخ گلرنگ را
    از طرب در چرخ آري سنگ را
  • در هواي چشم چون مريخ او
    ساز ده اي زهره باز آن چنگ را
  • در ميان عاشقان عاقل مبا
    خاصه اندر عشق اين لعلين قبا
  • ننگ آيد عشق را از نور عقل
    بد بود پيري در ايام صبا
  • از يکي آتش برآوردم تو را
    در دگر آتش بگستردم تو را
  • چون شکستي جان ناري را ببين
    در پي او جان پرانوار را
  • هيچ گل ديدي که خندد در جهان
    کو نشد گرينده از خار قضا
  • هيچ بختي در جهان رونق گرفت
    کو نشد محبوس و بيمار قضا
  • گر چه صورت مرد جان باقي بماند
    در عنايت هاي بسيار قضا
  • جوز بشکست و بمانده مغز روح
    رفت در حلوا ز انبار قضا
  • گر تو عودي سوي اين مجمر بيا
    ور برانندت ز بام از در بيا
  • ور صفات دل گرفتي در سفر
    همچو دل بي پا بيا بي سر بيا
  • در گمان و وسوسه افتاده عقل
    زانک تو فوق گماني فاسقنا
  • اي دل رفته ز جا بازميا
    به فنا ساز و در اين ساز ميا
  • تا فسرده نشوي همچو جماد
    هم در آن آتش بگداز ميا
  • من چو هدهد بپريدم به هوا
    تا رسيدم به در شهر سبا
  • آب حيات حقست وان کو گريخت در حق
    هم روح شد غلامش هم روح قدس لالا
  • آب حيات لطفت در ظلمت دو چشم است
    زان مردمک چو دريا کردست ديدگان را
  • پس ز اول ولادت بوديم پاي کوبان
    در ظلمت رحم ها از بهر شکر جان را
  • از سينه پاک کردم افکار فلسفي را
    در ديده جاي کردم اشکال يوسفي را
  • هر جا که چشمه باشد باشد مقام پريان
    بااحتياط بايد بودن تو را در آن جا
  • در نورت اي گزيده اي بر فلک رسيده
    من دم به دم بديده انوار مصطفا را
  • درده ميي ز بالا در لا اله الا
    تا روح اله بيند ويران کند جسد را
  • عاشق خموش خوشتر دريا به جوش خوشتر
    چون آينه ست خوشتر در خامشي بيان ها
  • نک جوق جوق مستان در مي رسند بستان
    مخمور چون نيابد چون يافت بوي ما را
  • ديوار گوش دارد آهسته تر سخن گو
    اي عقل بام بررو اي دل بگير در را
  • گر ذره ها نهانند خصمان و دشمنانند
    در قعر چه سخن گو خلوت گزين سحر را
  • اي جان چه جاي دشمن روزي خيال دشمن
    در خانه دلم شد از بهر رهگذر را
  • لطف تو مطربانه از کمترين ترانه
    در چرخ اندرآرد صوفي آسمان را
  • تا سر هر نهالي از قعر بر سر آيد
    معراجيان نهاده در باغ نردبان را
  • درهاي گلستان ز پي تو گشاده ايم
    در خارزار چند دوي اي برهنه پا
  • قدي چو سرو خواهي در باغ عشق رو
    کاين چرخ کوژپشت کند قد تو دوتا
  • جان ها شمار ذره معلق همي زنند
    هر يک چو آفتاب در افلاک کبريا
  • در آسمان ز غلغل لبيک حاجيان
    تا عرش نعره ها و غريوست از صدا
  • تا روز ترويه بشنو خطبه بليغ
    وانگه به جانب عرفات آي در صلا
  • کوهي که در ره آيد هم پشت خم دهد
    کاي قاصدان معدن اجلال مرحبا
  • ما سايه وار در پي آن مه دوان شديم
    اي دوستان همدل و همراه الصلا
  • چه جاي مقتدا که بدان جا که او رسيد
    گر پا نهيم پيش بسوزيم در شقا
  • ما را ز شهر روح چنين جذب ها کشيد
    در صد هزار منزل تا عالم فنا
  • صاحب مروتي ست که جانش دريغ نيست
    ليکن گرت بگيرد ماندي در ابتلا
  • گر در عسل نشيني تلخت کنند زود
    ور با وفا تو جفت شوي گردد آن جفا
  • زندان شده بهشت ز ناي و ز نوش عشق
    قاضي عقل مست در آن مسند قضا
  • در عيدگاه وصل برآمد خطيب عشق
    با ذوالفقار و گفت مر آن شاه را ثنا
  • مي خواست سينه اش که سنايي دهد به چرخ
    سيناي سينه اش بنگنجيد در سما
  • از راه روغناس شده آب آتشي
    آتش شده ز عشق هوا هم در اين فضا
  • آري خداي نيست وليکن خداي را
    اين سنتي ست رفته در اسرار کبريا
  • مجموع چون نباشم در راه پس ز من
    مجموع چون شوند رفيقان باوفا
  • ديوارهاي خانه چو مجموع شد به نظم
    آن گاه اهل خانه در او جمع شد دلا
  • آمد بهار خرم آمد نگار ما
    چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما
  • پاينده باش اي مه و پاينده عمر باش
    در بيشه جهان ز براي شکار ما
  • شد ماه در گدازش سوداش همچو ما
    شد آفتاب از رخ او يادگار ما
  • آب چو خاکي بده باد در آتش شده
    عشق به هم برزده خيمه اين چار را
  • عشق که چادرکشان در پي آن سرخوشان
    بر فلک بي نشان نور دهد نار را
  • حلقه اين در مزن لاف قلندر مزن
    مرغ نه اي پر مزن قير مگو قار را
  • پيش ز نفي وجود خانه خمار بود
    قبله خود ساز زود آن در و ديوار را
  • زنده نديدي که تا مرده نمايد تو را
    چند کشي در کنار صورت گرمابه را
  • هر طرفي صف زده مردم و ديو و دده
    ليک در اين ميکده پاي ندارند پا
  • از کرمت من به ناز مي نگرم در بقا
    کي بفريبد شها دولت فاني مرا
  • در رکعات نماز هست خيال تو شه
    واجب و لازم چنانک سبع مثاني مرا
  • در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست
    مهتري و سروري سنگ دلاني مرا
  • عمر ابد پيش من هست زمان وصال
    زانک نگنجد در او هيچ زماني مرا
  • بيست هزار آرزو بود مرا پيش از اين
    در هوسش خود نماند هيچ اماني مرا
  • چونک ببارد مرا ياوه ندارد مرا
    در کف صد گون نبات بازگذارد مرا
  • اي در ما را زده شمع سرايي درآ
    خانه دل آن توست خانه خدايي درآ