نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
صف ديوان بينم اينک
در
مقام جبرييل
بيشه شيران شرزه شد پناه هر شکال
دولتي بود آن دوالي کش عمر
در
کف گرفت
ورنه عمر هست بسياري نمي بينم دوال
زحير حد ثاني ورا بود منزل
نه
در
مشاهد قربي جلال اوست جدال
به کنه ذاتش غفلت عقول را از غيب
نه
در
سرادق مجدش علوم راست مجال
نه قهر باشد او را تغير اندر وصف
نه
در
صنايع لطفش بود فتور و زوال
هر آنکه
در
صفتش شبه و مثل انديشد
بود دل سيهش نقش گير کفر و ضلال
نهاده
در
دل خورشيد آتشين گوهر
بداده چهره مه را هزار نور و نوال
بريده است به مقراض عزت و تقديس
زبان تيغ خليقت ز مدحتش
در
قال
به عزتش بشتابد بهار
در
جوشش
به امر اوست روان سيل دجله سيال
گشاده اند زبان
در
ثناي او مرغان
چو عندليب و چکاوک چو طوطي و چو دال
مدبري که ندارد شريک
در
عزت
معطلي ست بر او وجود عقل فعال
نهاده
در
دل عشاق سرهاي قدم
چگونه گويد سر ازل زبان کلال
هر آنکه شربت سبحاني وانالحق خورد
به تيغ غيرت او کشته
در
هزار قتال
تا عقل تو
در
عالم جان رخت فرو کرد
برداشت از آنجا سپه عارضه محمل
در
دين محمد چو عمر صلبي اگر چند
بر طرف زبان داري احکام اوايل
در
گوش من از ضعف دلم وقت شنودن
چون صور پسين آمدي آواز جلاجل
شد معتدل اين طبع بر آنگونه که
در
طبع
من باز ندانم متضاد از متشاکل
دو چشمم بر آبست و پر آتشم دل
سر آورده بر خاک و
در
دست بادم
ببردم به تن رنج
در
کنج محنت
که گنج خرد بر دل خود نهادم
بهر حال و هر کار آيد به پيشم
خداوند باشد
در
آن حال يادم
شب و روز غرقه
در
احساس اويم
که تاجيست احسان او بر چکادم
چون نقاب از چهره ايمان براندازد زند
خيمه ادبار خود کفر از خجالت
در
ظلم
سرفرازان قريش از زخم تيغش ديده اند
هر يکي
در
حربگاه اندازه خود لاجرم
مصطفا و مجتبا آن کز براي خير حال
در
اداي وحي جبريلش نديدي متهم
سفر نکردمي از بهر بيشي و پيشي
اگر بسنده بدي
در
حضر به ما حضرم
ز ريگ و قطر مطر
در
شمر فزون آيد
عيوب باطنم ار شايدي که بر شمرم
صدف شمار دم از ديده پر
در
رو غواص
صدف شناس شناسد که سنگ بي گهرم
رفيق رفت به الهام
در
سفينه نوح
ز هر غريق فرومانده من غريق ترم
«مگر» نشناختم اندر زمين دل به هوس
نرست و عمر به آخر رسيد
در
«مگر»م
ز نور فطنت
در
ظلمت شب فطرت
چو چشم اعما نوميد مانده از سحرم
بدين دو ژاژ مزخرف به پيش چشم خرد
چو گنده پيري
در
دست بنده جلوه گرم
سپر ندارم
در
کف به دفع تير فلک
چو ايمنم که طريق سداد مي سپرم
هميشه منتظرم هديه هدايت را
وليک مهدي
در
مهد نيست منتظرم
عنايت ازلي هم عنان عقلم باد
که از عنا برهاند به حشر
در
حشرم
با روي نهفتگان دل يک دم
در
پرده غيب عشقها بازم
کوفي و قريشي طبيعت را
در
بوته لطف و مهر بگدازم
بخ بخ اگر اين علم برافرازم
در
تفرقه سوي جمع پردازم
از راهبران عشق ره پسرم
با پاک بران دو کون
در
بازم
بر فرش فنا به قعده ننشينم
در
باغ بقا چو سرو بگرازم
اين گنج که تو ختم من از هستي
در
بوته نيستيش بگدازم
ز بهر دو طامات و ژاژ و مزخرف
همه ساله با خلق
در
شر و شورم
همي سام را هيز خوانم پس آن گه
چو کاووس پيوسته
در
بند تورم
نه بهر ورع کم کنم ناحفاظي
ورع چه که خود نيست
در
خرزه زورم
گر نخواندي «رحمة للعالمين » يزدان ترا
در
همه عالم که دانستي صمد را از صنم
«طرقوا» گويان همه
در
انتظارت سوختند
آب از سر گذشت اي مهتر عالي همم
ندانم
در
عرب يک خانه کو را
نبودست از براي دينت ماتم
تو آن مردي که
در
ميدان مردان
تو داري پهلواني چون غشمشم
ترا
در
صومعه بود ار شفاعت
بديدي تا به ساق عرش بلغم
شب ديجور شد ز روز جدا
زان که بد صبح
در
ميانه حکم
چو دو خصم قوي که
در
پيکار
صلح جويان جدا شوند از هم
صفحه قبل
1
...
1211
1212
1213
1214
1215
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن