نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
کشته شد
در
نوحه او مي گريست
اوست جمله هم کشنده و هم وليست
گفت هرچه
در
کفم کاله و زرست
او برد زين هر سه کو کاهل ترست
بوي صدق و بوي کذب گول گير
هست پيدا
در
نفس چون مشک و سير
گفت دانم مرد را
در
حين ز پوز
ور نگويد دانمش اندر سه روز
وآن دگر گفت ار بگويد دانمش
ور نگويد
در
سخن پيچانمش
دل قوي دار و بکن حمله برو
او بگرداند ز تو
در
حال رو
گفت اگر از مکر نايد
در
کلام
حيله را دانسته باشد آن همام
ور بجوشد
در
حضورش از دلم
منطقي بيرون ازين شادي و غم
در
دل من آن سخن زان ميمنه ست
زانک از دل جانب دل روزنه ست
ديوان شمس
اي رستخيز ناگهان وي رحمت بي منتها
اي آتشي افروخته
در
بيشه انديشه ها
در
سينه ها برخاسته انديشه را آراسته
هم خويش حاجت خواسته هم خويشتن کرده روا
اي طايران قدس را عشقت فزوده بال ها
در
حلقه سوداي تو روحانيان را حال ها
گر زنده جاني يابمي من دامنش برتابمي
اي کاشکي درخوابمي
در
خواب بنمودي لقا
خاموش کن آخر دمي دستور بودي گفتمي
سري که نفکندست کس
در
گوش اخوان صفا
اي موسي عمران که
در
سينه چه سيناهاستت
گاوي خدايي مي کند از سينه سينا بيا
چشم محمد با نمت واشوق گفته
در
غمت
زان طره اي اندرهمت اي سر ارسلنا بيا
اي قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت
کس نيست شاها محرمت
در
قرب او ادني بيا
ني قرص سازد قرصي يي مطبوخ هم مطبوخيي
تا درنيندازي کفي ز اهليله خود
در
دوا
ماندم ز عذرا وامقي چون من نبودم لايقي
ليکن خمار عاشقي
در
سر دل خمار را
جان غريب اندر جهان مشتاق شهر لامکان
نفس بهيمي
در
چرا چندين چرا باشد چرا
بگريخت او يوسف پيش زد دست
در
پيراهنش
بدريده شد از جذب او برعکس حال ابتدا
من عاشقان را
در
تبش بسيار کردم سرزنش
با سينه پرغل و غش بسيار گفتم ناسزا
شد خارها گلزارها از عشق رويت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند
در
ايمان ما
اي فصل باباران ما برريز بر ياران ما
چون اشک غمخواران ما
در
هجر دلداران ما
ان القلوب فرجت ان النفوس زوجت
ان الهموم اخرجت
در
دولت مولاي ما
جمله خيالات جهان پيش خيال او دوان
مانند آهن پاره ها
در
جذبه آهن ربا
اي مه افروخته رو آب روان
در
دل جو
شادي عشاق بجو کوري اغيار بيا
نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي
سينه مشروح تويي بر
در
اسرار مرا
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
در
مگشا و کم نما گلشن نورسيده را
ماه درست را ببين کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمين
در
وطن خراب ما
چو خورشيد حمل آمد شعاعش
در
عمل آمد
ببين لعل بدخشان را و ياقوت زکاتي را
شمس الحق تبريزي
در
برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را
اي ماه که
در
گردش هرگز نشوي لاغر
انوار جلال تو بدريده ضلالت را
گر ناز کني خامي ور ناز کشي رامي
در
بارکشي يابي آن حسن و ملاحت را
تو لقمه شيرين شو
در
خدمت قند او
لقمه نتوان کردن کان شکر ما را
کم گوي حديث نان
در
مجلس مخموران
جز آب نمي سازد مر مردم آبي را
نوشد لب صديقش ز اکواب و اباريقش
در
خم تقي يابي آن باده نابي را
ديوار و
در
خانه شوريده و ديوانه
من بر سر ديوارم از بهر علامت را
ماهيست که
در
گردش لاغر نشود هرگز
خورشيد جمال او بدريده ظلامت را
ياري که دلم خستي
در
بر رخ ما بستي
غمخواره ياران شد تا باد چنين بادا
در
بحر چو کشتيبان آن پيل همي جنبان
تا منزل آباقان تا روز مشين از پا
چون
در
دل ما آيي تو دامن خود برکش
تا جامه نيالايي از خون جگر جانا
اي ماه برآ آخر بر کوري مه رويان
ابري سيه اندرکش
در
روي قمر جانا
خورشيد پناه آرد
در
سايه اقبالت
آري چه توان کردن آن سايه عنقا را
اي بيخودي جان ها
در
طلعت خوب تو
اي روشني دل ها اندر دم تو جانا
در
آب فکن ساقي بط زاده آبي را
بشتاب و شتاب اولي مستان شبابي را
ماييم چو کشت اي جان سرسبز
در
اين ميدان
تشنه شده و جويان باران سحابي را
يقين گشت که آن شاه
در
اين عرس نهانست
که اسباب شکرريز مهياست خدايا
بسي خوردم سوگند که خاموش کنم ليک
مگر هر
در
درياي تو گوياست خدايا
چه نقشيست چه نقشيست
در
اين تابه دل ها
غريبست غريبست ز بالاست خدايا
هر چيز گمان بردم
در
عالم و اين ني
کاين جاه و جلالست خدايي نظري را
بر سينه نهد عقل چنان دل شکني را
در
خانه کشد روح چنان رهگذي را
در
هديه دهد چشم چنان لعل لبي را
رخ زر زند از بهر چنين سيمبري را
برخيز بخيلانه
در
خانه فروبند
کان جا که تويي خانه شود گلشن و صحرا
در
شهر چو من گول مگر عشق نديدست
هر لحظه مرا گيرد اين عشق ز بالا
چو تو
در
آينه ديدي رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا
غلط کردم
در
آيينه نگنجي
ز نورت مي شود لا کل اشياء
تو را
در
جان بديدم بازرستم
چو گمراهان نگويم زير و بالا
چو
در
عالم زدي تو آتش عشق
جهان گشتست همچون ديگ حلوا
خمش کن کو نمي خواهد ز غيرت
که
در
دريا درآرد همگنان را
دل و جان را
در
اين حضرت بپالا
چو صافي شد رود صافي به بالا
اگر
در
سر بگرداني دل خود
نه دشمن بشنود اسرار ما را
دلا چون طالب بيشي عشقي
تو کم انديش
در
دل بيش و کم را
يکي جانيم
در
اجسام مفرق
اگر خرديم اگر پيريم و برنا
چو ما
در
چنگ عشق اندرفتاديم
چه کم آيد بر ما چنگ و سرنا
ترنگ و تنتنش رفته به گردون
اگر چه نايد آن
در
گوش صما
بيا اي آفتاب جمله خوبان
که
در
لطف تو خندد لعل کان ها
گمان او بسستش زهر قاتل
که
در
قند تو دارد بدگمان ها
تو جان عيد و از روي تو جانا
هزاران عيد
در
اسرار ما را
چو ما
در
نيستي سر درکشيديم
نگيرد غصه دستار ما را
شما را عيد
در
سالي دو بارست
دو صد عيدست هر دم کار ما را
اي مطرب دل براي ياري را
در
پرده زير گوي زاري را
رو
در
چمن و به روي گل بنگر
همدم شو بلبل بهاري را
داني چه حيات ها و مستي هاست
در
مجلس عشق جان سپاري را
در
لعل بتان شکر نهادي
بگشاده به طمع آن دهان ها
اي داده به دست ما کليدي
بگشاده بدان
در
جهان ها
گر زانک نه
در
ميان مايي
برجسته چراست اين ميان ها
بربند زبان ما به عصمت
ما را مفکن
در
اين زبان ها
از سحر تو احولست ديده
در
ديده نهاده اي دوي را
چون چشم دگر
در
او گشاديم
يک جو نخريم ما يقين را
در
گردن اين فکنده آن دست
کان شاه من و حبيب و مولا
تا چند تو پس روي به پيش آ
در
کفر مرو به سوي کيش آ
در
نيش تو نوش بين به نيش آ
آخر تو به اصل اصل خويش آ
در
چشم تو ظاهرست يارا
آخر تو به اصل اصل خويش آ
در
پيش تو داشت جام باقي
شمس تبريز شاه و ساقي
اندر دل هيچ کس نگنجيم
چون
در
سر اوست شانه ما
عزلت گه چيست خانه دل
در
دل خو گير ساکني را
زيرا که دلست جاي ايمان
در
دل مي دار مؤمني را
در
خانه دل جز او نگنجد
دل داند رشک انبيا را
خاموش که آن جهان خاموش
در
بانگ درآرد اين جهان را
بگذار مرا که خوش بخسپم
در
سايه ات اي درخت خرما
اي عشق تو
در
دلم سرشته
چون قند و شکر درون حلوا
گستاخ مکن تو ناکسان را
در
چشم ميار اين خسان را
ايشان را دار حلقه بر
در
هم نيز نيند لايق آن را
مردم به اميد و اين نديدم
در
گور شدم بدين تمنا
در
ذکر به گردش اندرآيد
با آب دو ديده چرخ جان ها
چون
در
غم دوست جان بداديم
ما را غم او بزاد بي ما
من چو موسي
در
زمان آتش شوق و لقا
سوي کوه طور رفتم حبذا لي حبذا
در
ميان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بي چون کارها
هين خمش کن خار هستي را ز پاي دل بکن
تا ببيني
در
درون خويشتن گلزارها
صفحه قبل
1
...
1211
1212
1213
1214
1215
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن