167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شود محشور در سلک بخيلان در صف محشر
    اگر شهرت ز احسان مطلب افتاده است حاتم را
  • (سبکروحي چو باد صبح در گلشن نمي آيد
    که ريزد در قدم چون برگ گل صائب بيانم را (کذا))
  • نظر کن در ترازو داري آن خورشيد تابان را
    اگر در پله ميزان نديدي ماه کنعان را
  • مکن در مد احسان کوتهي در روزگار خط
    که نشتر مي کند خشکي رگ ابر بهاران را
  • در آن فرصت که در ديوانگي ثابت قدم بودم
    ز لنگر کشتيم بي بال و پر مي کرد طوفان را
  • معطر شد در و ديوار از افکار من صائب
    اگر چه در صفاهان نيست بو، سيب صفاهان را
  • ز چشم شور زاهد جام در دستم نمکدان شد
    سزاي آن که در مجلس دهد ره هوشياران را!
  • نهادي چون قدم در راه از دلبستگي بگذر
    که مي گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
  • مزن زنهار در کوي مغان لاف زبردستي
    که زور مي حصاري مي کند در خم فلاطون را
  • حديث توبه را با ساده لوحان در ميان افکن
    مکن در کار پي بر کردگان اين نعل وارون را
  • خرام بي خودي دست طمع در آستين دارد
    مده در مجلس مي جلوه آن بالاي موزون را
  • هواي دامن صحراست ليلي را مگر در سر؟
    که دل در سينه مي لرزد چو برگ بيد مجنون را
  • مرا در چرخ آورده است صائب طفل خودرايي
    که از شوخي گذارد در فلاخن کوه تمکين را
  • ز قرب بوالهوس صد خار دارم در جگر صائب
    چسان بلبل تواند ديد در گلزار گلچين را؟
  • همان در پيش چشمش گرد خجلت بر جبين دارد
    اگر در سرمه خوابانند صد شب چشم آهو را
  • به افسون مي توانستم پري در شيشه کرد، اکنون
    ميسر نيست آرم در خيال آن آشنا رو را
  • غنيمت دان در اينجا اين دو نعمت را، که در جنت
    نخواهي يافت خط سبز و رنگ آفتابي را
  • مده در جوش گل چون لاله از کف ميگساري را
    که نعل از برق در آتش بود ابر بهاري را
  • ندامت چون لبم را در ته دندان نفرسايد؟
    چو گل در خنده کردم صرف، ايام جواني را
  • به اميدي که چون باد بهار از در درون آيي
    چو گل در دست خود داريم نقد زندگاني را
  • ز پاس هيچ دل غافل مشو در عالم وحدت
    که دارد در بغل هر غنچه اينجا گلستاني را
  • شود آسان دل از جان بر گرفتن در کهنسالي
    که در فصل خزان، برگ از هوا گيرد جدايي را
  • کند ليلي چنين گر جلوه مستانه در صحرا
    شود هر لاله بر مجنون من ميخانه در صحرا
  • نمي گرديد ياد شهر، مجنون مرا در دل
    اگر مي داشتم از سنگ طفلان خانه در صحرا
  • چو مجنون در سرم تا بود شور عشق، مي آمد
    صفير ني به گوشم نعره شيرانه در صحرا