167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • خود به صورت نگر که آمنه بود
    صدف در احمد مختار
  • هر چه نز راه دين خوري و بري
    در شمارت کنند روز شمار
  • بره و مرغ را بدان ره کش
    که به انسان رسند در مقدار
  • زان که بر دست عشق بازانند
    ملک الموت گشته در منقار
  • بر سر دار دان سر سرهنگ
    در بن چاه بين تن بندار
  • خواجگان بوده اند پيش از ما
    در عطا سخت مهر و سست مهار
  • همچنين در سراي حکمت و شرع
    آدمي سير باش و مردم سار
  • خدمتي کز تو در وجود آمد
    هم ثناگوي و هم گنه پندار
  • در طريقت همين دو بايد ورد
    اول الحمد و آخر استغفار
  • تا نگردي فاني از اوصاف اين ثاني سقر
    بي نيازي را نبيني در بهشت کردگار
  • در لطف لبان تو لطيفي ست ستمکش
    وز قهر ميان تو ضعيفي ست ستمکار
  • در روزه چو از روي تو ما روزه گرفتيم
    اي عيد رهي عيد فراز آمده زنهار
  • ترکانه يکي آتش از لطف برافروز
    در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنه کار
  • در عذر پذيرفتن و بر عيب نديدن
    بنگر سوي سلطان نکو خوي نکوکار
  • بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز
    بهرام فلک بر در او کديه زند بار
  • نيست عشق لايزالي را در آن دل هيچ کار
    کو هنوز اندر صفات خويش ماندست استوار
  • صدهزاران کيسه سوداييان در راه عشق
    از پي اين کيميا خالي شد از زر عيار
  • کيست آنکو ساعتي در بحر مهرت غوطه خورد
    کش بدست از آتش شوق تو يکساعت قرار
  • گر نبودي باغ رايش را نهالي بس قوي
    اين چنين شاخي ازو پيدا نگشتي در ديار
  • زيب معني بايدت اينک شنيدي اي پسر
    نقش ماني بايدت رو معتکف شو در بهار
  • قطره آبي که آن را از هوا گيرد صدف
    روزگار آن را تواند کرد در شاهوار
  • ماه گردي گر بيابي آتشي از نور علم
    بحر گردي گر بيابي در علم آبدار
  • يادگار مصطفا در راه دين علمست علم
    هيچ جاهل بي تعلم فقر کي کرد اختيار
  • اينهمه ز اقبال و علم اوست ورنه در جهان
    يوسفان بي خرد بسيار بينم دلفگار
  • ابلهي باشد براختن تيغ چوبين بر کسي
    کو به کمتر کس ببخشد در زمان صد ذوالفقار
  • زان که ايشان در جهان ديوانگان حضرتند
    بند ايشان را نشايي دست از ايشان باز دار
  • گر شبي طلعت نمايد در يمن نجم سهيل
    صد هزاران پوست خلعت گردد اندر هر ديار
  • سمع کو تا بشنود امروز آواز اويس
    خضر کو تا در شود غواص وار اندر بحار
  • آهوي خود پيش افتد مرد بايد چون عمر
    چون عمر در زين نشيند بوالحسن بايد سوار
  • عالمي وامانده اند از عدل اندر حبس خود
    مفلسان بي گناهانند اي دل در گذار
  • دل گرفت احرام در بيت الحرام آب و نان
    هم دل اندر محرم خلوت سراي شهريار
  • در اوايل چار مي گفتند بنيان جهان
    دور ما آخر برآرد هم دمار از هر چهار
  • کرد از تف سخاوت خود همچو چوب خشک
    در کامهاي خلق زبانهاي افتخار
  • گر بنگرد به خشم سوي چرخ و آفتاب
    در ساعتي دو ليل بخيزد ز يک نهار
  • خاکي که يافت سايه حزم تو زان سپس
    از باد کوه کن نبرد در هوا غبار
  • آبي که يافت آتش عزمت کند چو وهم
    در نيم لحظه چنبر افلاک را گذار
  • گويي که هست بر بشره نزد خاطرت
    آنها که در عروق مفاصل بود نثار
  • در زينهار خويش نگهدارم از بلا
    اي خلق را به علم تو از مرگ زينهار
  • تا گرفت او روزه پيوسته در تابوت مرگ
    خون همي گريند بهر او جهاني روزه دار
  • روي پر آژنگشان از اشک خون هست آن چنانک
    در ميان طبله شنگرف پشت سوسمار
  • دوستان را جاي شکر و تهنيت ماندست از آنک
    ار صدف بشکست ازو برخاست در شاهوار
  • اي پدر را ناگهاني ديده در خاکي خموش
    وي پدر را ناگهاني ديده بر چوبي سوار
  • آنک در پيش صحابان فضل او گفتي رسول
    تا قيامت داد علمش کار خلقان را قرار
  • معني سه بار گفتن بوحنيفه را چراغ
    ماضي و مستقبل و حال از علومش در حجار
  • تا نماز شما نامد بوحنيفه پيش شاه
    چيره گشته دهري آنجا شاه بد در انتظار
  • آنک مي دارند روزه گويد ار او راست مزد
    ساغري مي بايدم معشوق زيبا در کنار
  • آدمي در روشنايي صنعتش پيدا کند
    کار صانع بر خلاف اين بود انديشه دار
  • نطق گويايي و بينايي و سمع آرد پديد
    هفت چشمه در بدستي استخوان باده بار
  • در مثل گويند مرواريد کژ نبود چرا
    کژ همي بينم چو زلف نيکوان دندان يار
  • ليک چندان زيب دارد کژ مژي دندان او
    کآن نيابي در هزاران کوکب گردون گذار