167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در بلا چندي بماند صابر و شاکر شود
    داغ غيرت برنهد چون رغبتش با آن بود
  • در دبيرستان عشق از عاشقان آموز ادب
    تا ترا فردا ز عزت بهره مردان بود
  • از هوا منطق نيارد هرگز اندر راه دين
    بندگي را عقل بندد بر در فرمان بود
  • در تماشاي ره عشق نيابي تو درست
    تا ز نهمت چمنت کوه و بيابان نشود
  • اي سنايي نزني چنگ تو در پرده قرب
    تا به شمشير بلا جان تو قربان نشود
  • آن عنايت ازلي باشد در حق خواص
    ور نه هر بيهده بي فضل به ديوان نشود
  • هر کسي علم همي خواند ليکن يک تن
    چون جمال الحکما بحر در افشان نشود
  • تا بد و نيک جهان پيش تو يکسان نشود
    کفر در ديده انصاف تو پنهان نشود
  • تا تو در دايره فقر فرو ناري سر
    خانه حرص تو و آز تو ويران نشود
  • هر که در مصر شود يوسف چاهي نبود
    و آنکه بر طور شود موسي عمران نشود
  • دامن عشق نگهدار که در ديده عقل
    سرو آزاد تو جز خار مغيلان نشود
  • کم زن بد دل يک لخت به عذرا نزند
    عاشق مصلح در مصلحت جان نشود
  • خواجه گر مردي زين نکته برون آي و مپاي
    صوفي صافي در خدمت دهقان نشود
  • در سراپرده فقر آي و ز اوباش مترس
    سينه جاهل جز غارت شيطان نشود
  • چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک
    مرو را خدمت تو قيد گريبان نشود
  • آنکه در درد بماندي ز بلاي شيطان
    هر کرا مجلس او آيت درمان نشود
  • باد بر درگه يزدانت قبول از پي آنک
    بنده بر هيچ دري چون در يزدان نشود
  • چو دل نهادي بر نور روز هم در وقت
    زمانه گويد خيز و نماز شام رسيد
  • چو باز در شب تاري خوشت ببايد خفت
    خروس گويد برجه که نور صبح دميد
  • قصه يوسف مصري همه در چاه کنيد
    ترک خندان لب من آمد هين راه کند
  • مي قباي آتشين دارد شما در بر کشيد
    شمع تاج آتشين دارد شما بر سر نهيد
  • در فريب آباد گيتي چند بايد داشت حرص
    چشمتان چون چشم نرگس دست چون دست چنار
  • از جهان نفس بگريزيد تا در کوي عقل
    آنچه غم بودست گردد مر شما را غمگسار
  • در جهان شاهان بسي بودند کز گردون ملک
    تيرشان پروين گسل بود و سنان جوزا فگار
  • و آن سياهي کز پي ناموس حق ناقوس زد
    در عرب بوالليل بود اندر قيامت بونهار
  • پرده دار عشق دان اسم ملامت بر فقير
    پاسبان در شناس آن تلخ آب اندر بحار
  • گرد خود گردي همي چون گرد مرکز دايره
    اي پي ايني بسان خشک مغزان در دوار
  • پاس خود خود دار زيرا در بهار تر هوا
    پاسبانت را تره کوکست و ميوه کوکنار
  • هيزم ديگي که باشد شهپر روح القدس
    خانه آرايان شيطانرا در آن مطبخ چه کار
  • شد طبع جهان معتدل از تو که نيابي
    در شهر يکي ذات گرانجان و سبکبار
  • عقلي که ز داروت مدد يافت به تحقيق
    در تخته تقدير بخواند همه اسرار
  • آنها که يکي حبه ز حب تو بخوردند
    در دام اجل هيچ نگردند گرفتار
  • خواريم از آنست که زين شهرم ازيرا
    در بحر و صدف خوار بود لولو شهوار
  • در عافيت خير و سخا باد هميشه
    اسباب بقاي تو چو خيرات تو بسيار
  • تا کي از خانه هين ره صحرا
    تا کي از کعبه هين در خمار
  • حلقه در گوش چرخ و انجم کن
    تا دهندت به بندگي اقرار
  • گاهت اندر مزارعت فکند
    جرم کيوان چو خوک در شد يار
  • گاه مهرت نمايد از سر کين
    مر ترا در خيال زر عيار
  • عمر امسال و پار ضايع کرد
    هر که در بند يار ماند و ديار
  • برگذر زين جهان غرچه فريب
    در گذر زين رباط مردم خوار
  • بود بگذار زان که در ره فقر
    تن حصارست و بود قفل حصار
  • نشود در گشاده تا تو به دم
    بر نياري ز قفل و پره دمار
  • دعوي دل مکن که جز غم حق
    نبود در حريم دل ديار
  • زان که در قعر بحرالاالله
    لا نهنگي ست کفر و دين او بار
  • چه روي با کلاه بر منبر
    چه شوي با زکام در گلزار
  • آب حيوان چو شد گره در حلق
    زهر گشت ار چه بود نوش و گوار
  • کي درآيد فرشته تا نکني
    سگ ز در دور و صورت از ديوار
  • تا تو را يار دولتست نه اي
    در جهان خداي دولت يار
  • عقل در کوي عشق ره نبرد
    تو از آن کور چشم چشم مدار
  • گر نخواهي که بر تو خندد خلق
    نقد خوارزم در عراق ميار