نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
خورشيد چو از حوت به برج حمل آمد
گويند ز سر باز جهان
در
عمل آمد
در
باغ خلل يافته و گلبن خالي
اکنون به بدل باز حلي و حلل آمد
فردوس شد امروز جهاني که ازين پيش
در
چشم همه کس چو رسوم و طلل آمد
نوک مژگانت بهر لحظه همي
در
ره عشق
آدم کافر و ابليس مسلمان آرند
زلف و خالت ز پي تربيت فتنه ما
عقل را کاج زنان بر
در
زندان آرند
چشمهامان ز پي تقويت حسن تو باز
فتنه را رقص کنان
در
قفس جان آرند
بوستان از خجلي پوست بيندازد از آنک
صورت روي تو
در
ديده بستان آرند
عاشقان از خم زلف تو چه ديدند هنوز
باش تا تاب
در
آن زلف پريشان آرند
کي به آساني عشاق ز دستت بدهند
که نه
در
دست همي چون تويي آسان آرند
عقد پروين بخمد چون دم عقرب
در
حال
چون سخن زان دو رده لولو مرجان آرند
آتش جانان گريبان گير جان آمد از آنک
آنهمه تر دامني
در
چشمه حيوان بماند
خسرو خسرو نسب بهرامشه سلطان شرق
آنکه بهرام فلک
در
سطوتش حيران بماند
کرد رفت از مردمان اندر جهان اقوال ماند
همعنان شوخ چشمي
در
جهان آمال ماند
صدرها از عالمان و منصفان يکسر تهيست
صدر
در
دست بخيل و ظالم و بطال ماند
از براي حرص سيم و طمع
در
مال يتيم
حاکمان حکم شريعت را مبتر کرده اند
قاريان زالحان ناخوش نظم قرآن برده اند
صوت را
در
قول همچون زير مزمر کرده اند
در
منازل از گدايي حاجيان حج فروش
خيمه هاي ظالمان را رکن و مشعر کرده اند
مالداران توانگر کيسه درويش دل
در
جفا درويش را از غم توانگر کرده اند
خون چشم بيوگانست آنکه
در
وقت صبوح
مهتران دولت اندر جام و ساغر کرده اند
جبه دزدان از ترازوها بر اطراف دکان
طبع را
در
جبه دزديدن مخير کرده اند
باز نقاشان روحاني به صلح چار خصم
از سراي پنجدر
در
خانه آرايي شدند
عاشقان
در
زير گلبنهاي پروين پاش باغ
از بنات النعش اندر شکل جوزايي شدند
تا وطاها باز گستردند پيران سپهر
قمريان چون مقريان
در
نوبت افزايي شدند
از پي چشم شکوفه دستهاي اختران
بر صلايه آسمان
در
توتياسايي شدند
تا عيار عشق عياران پديد آرند باز
زرگران نه فلک
در
مرد پالايي شدند
مطربان رايگان
در
رايگان آباد عشق
بي دل و دم چون سنايي چنگي و نايي شدند
دلق تا کوتاه تر کردند تاريکان خاک
روشنان آسمان
در
نزهت آرايي شدند
اي سنايي ز جسم و جان تا چند
برگذر زين دو بي نوا
در
بند
چکني بود خود که بود تو بود
که ترا
در
اميد و بيم افگند
تا بوي
در
نگارخانه کن
نرهي هرگز از بيوس و پسند
مقصد ما چو دوست پس
در
دين
ره چه هفتاد و دو چه هفتصد و اند
خر چنان شد که
در
گرفتن او
ساخت بايد ز زلف حور کمند
چند ازين لاف و بارنامه تو
در
چنين منزلي کثيف و نژند
در
ميان صدهزاران ني يکي ني بيش نيست
کز ميان او به حاصل شاکران شکر برند
در
ميان صد هزاران نحل جز يک نحل نيست
کز لعابش انگبين ناب جان پرور برند
ور همي گويي که من
در
آرزوي ايزدم
کو نشاني تا ترا باري سوي دلبر برند
کشتيي را پيش باد امروز
در
تازان کنند
کشتيي را باز از پيش بلا لنگر برند
مرد نابينا اگر
در
ره بساود با کسي
عيب دارند و ورا خصمان سوي داور برند
جوشها
در
سينه عشاق نيز از مهر تو
هر زماني تف وراي گنبد خضرا زند
راه بر عقل و عافيت بزند
ز آنچه او
در
ميان راه کند
گاه بيجاده را بطوع و بطبع
در
سر رنگ برگ کاه کند
بوي او کش عدم نبوييدي
گاهش از قهر
در
پناه کند
عشق را گه دلي نهد
در
بر
تا دل اندر برش سياه کند
گور با شرزه شير از عدلش
در
ميان شعر شناه کند
صعوه
در
چشم باز از امنش
از پي بيضه جايگاه کند
محترز باد ظلم از
در
او
تا چو نحل آرزوي شاه کند
دندانه کليد
در
دعويند ليک
همچون زبان قفل گه معني الکنند
چون
در
آن مصحف نظر کردم سراسر خط آن
رمزهاي مجلس محمدبن منصور بود
با «الم نشرح » چگويي مشکلي ماند ببند
با «فترضي » هيچ عاصي
در
مقام غم بود
خاک را
در
صدر جنت آبرويش جاه داد
آتش ابليس را از خاک او ماتم بود
صفحه قبل
1
...
1206
1207
1208
1209
1210
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن