167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • راز اين پرده نيابي اگر از نفس هوا
    در کف نيستي تو، علم طغيان نيست
  • تيريست بلا در روش عشق که هرگز
    جز ديده درويش مر او را سپري نيست
  • در بحر غمان غوطه خور از روي حقيقت
    کاندر صدف عشق به از غم گهري نيست
  • بار از خداوند مچخ زان که کسي را
    در پرده اسرار خدايي گذري نيست
  • در روشني عشق چه خوشي بود آن را
    کاندر چمن صنع خدايش نظري نيست
  • کي ميوه رحمت خورد آنکس که ز اول
    در باغ اميدش ز عنايت شجري نيست
  • اي در ره عصيان قدمي چند شمرده
    باز آي کزين درگه به مستقري نيست
  • آن ابر گهرپاش که در علم چنويي
    مر چارگهر را گه زايش پسري نيست
  • نام عمر از عدل بلندست وگر ني
    يک خانه ندانم که در آنجا عمري نيست
  • اي قدر تو گشته سفري در ره دانش
    کو را بجز از حضرت جنت حضري نيست
  • بر درگه جبار ترا باد مقيمي
    زيرا به از آن در به جهان هيچ دري نيست
  • در حريم حرمت آگينش چو عرش
    دختر فغفور و قيصر داه باد
  • ريزه هاي زر و سيم قلب چرخ
    در سرا ضرب کفش درگاه باد
  • جز سنايي در وفا و بندگيش
    تا ابد چرخ دو تا يکتاه باد
  • همچو مردان يک قدم در راه دين بايد نهاد
    ديده بر خط «هدي للمتقين » بايد نهاد
  • توبه ات روح الامين دان نفس شارستان لوط
    در مثل شبه حقيقتها چنين بايد نهاد
  • آب اول داد بايد بوستان را روز و شب
    وانگهي دل در جمال ياسمين بايد نهاد
  • دفتر عصيان خود را سوخت خواهي گر همي
    دفتر عشق بتي در آستين بايد نهاد
  • چو اندر باردان من يکي ذره نمي گنجد
    چگونه کل موجودات را در باردان دارد
  • معانيهاي بسيارست اندر دل مرا ليکن
    نگنجد چون سخن در دل زبان و ترجمان دارد
  • نايد ز جمال روح روحي
    تا عشق تو در ميان ندارد
  • از يوسف خوشتري که در حسن
    «آن » داري و يوسف «آن » ندارد
  • در عالم عشق کو نسيمي
    کز زلف تو بوي جان ندارد
  • در بزم ببين که چون عطارد
    دارد سخن و دهان ندارد
  • در رزم نگر که همچو جوزا
    بندد کمر و ميان ندارد
  • پاسبانان در و بام تواند
    چرخ و خورشيد و مه گيتي نورد
  • آن نقره که در مدت شش ماه نهاد ابر
    يک تابش خورشيد زرافزاي هبا کرد
  • شکل دبران آنکه بر چرخ چولاييست
    کاشنيد که او چرخ در جود چو لا کرد
  • در جنت علت نبود ليک به دنيا
    علم تو جهان را به صفت جنت ما کرد
  • بست در صومعه و خويش را
    چاکر و شاگرد خرابات کرد
  • ماند سنايي را در دل هوس
    صومعه پر هزل و خرافات کرد
  • برفشان آن گهر که کافر ازو
    در سقر زينهار خواهد کرد
  • بي قرار آفريده اي در طبع
    کيست کش با قرار خواهد کرد
  • تا بيني که همچو هر سال او
    در زمانه چه کار خواهد کرد
  • تا چو فخر دو کون در يکشب
    نه فلک را گذار خواهد کرد
  • آب گوهر شود در آن کاني
    که ازو افتخار خواهد کرد
  • خواب را در دو چشم خلق از امن
    قوت کوکنار خواهد کرد
  • گردد آتش حصار امنش اگر
    آب را در حصار خواهد کرد
  • مهترا پا و سر در آب از شرم
    خويشتن را يسار خواهد کرد
  • شادمان زي که در بقات سده
    اين چنين صدهزار خواهد کرد
  • رايت و رويت منور او
    ماه را در حصار خواهد کرد
  • آب در حلق دشمن از قهرت
    شعله شعله چو نار خواهد کرد
  • بحر در يک نفس به دولت او
    صد بخور از بخار خواهد کرد
  • بيخ جانم به شربتي از جود
    در تنم استوار خواهد کرد
  • هر دل که از قبول غمش روي در کشد
    اقبال آسمانش به پيش فنا کشد
  • در موکبي که روح قدس مرکبي کند
    پيدا بود که لاشه ما تا کجا کشد
  • بود شما چو نار شود در مصاف عشق
    شو ما بدا که کينه بود شما کشد
  • در چارسوي حکم چو بانگ بلا بخاست
    جانهاي پاک سوخته پيش صلا کشد
  • در دم سوار گشت بر اسب هواي تو
    وين بار هرزه هرزه خر آسيا کشد
  • آن خسروي که بي مدد فضل و عدل او
    جان در بهشت عدن وبال وبا کشد