نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
راز اين پرده نيابي اگر از نفس هوا
در
کف نيستي تو، علم طغيان نيست
تيريست بلا
در
روش عشق که هرگز
جز ديده درويش مر او را سپري نيست
در
بحر غمان غوطه خور از روي حقيقت
کاندر صدف عشق به از غم گهري نيست
بار از خداوند مچخ زان که کسي را
در
پرده اسرار خدايي گذري نيست
در
روشني عشق چه خوشي بود آن را
کاندر چمن صنع خدايش نظري نيست
کي ميوه رحمت خورد آنکس که ز اول
در
باغ اميدش ز عنايت شجري نيست
اي
در
ره عصيان قدمي چند شمرده
باز آي کزين درگه به مستقري نيست
آن ابر گهرپاش که
در
علم چنويي
مر چارگهر را گه زايش پسري نيست
نام عمر از عدل بلندست وگر ني
يک خانه ندانم که
در
آنجا عمري نيست
اي قدر تو گشته سفري
در
ره دانش
کو را بجز از حضرت جنت حضري نيست
بر درگه جبار ترا باد مقيمي
زيرا به از آن
در
به جهان هيچ دري نيست
در
حريم حرمت آگينش چو عرش
دختر فغفور و قيصر داه باد
ريزه هاي زر و سيم قلب چرخ
در
سرا ضرب کفش درگاه باد
جز سنايي
در
وفا و بندگيش
تا ابد چرخ دو تا يکتاه باد
همچو مردان يک قدم
در
راه دين بايد نهاد
ديده بر خط «هدي للمتقين » بايد نهاد
توبه ات روح الامين دان نفس شارستان لوط
در
مثل شبه حقيقتها چنين بايد نهاد
آب اول داد بايد بوستان را روز و شب
وانگهي دل
در
جمال ياسمين بايد نهاد
دفتر عصيان خود را سوخت خواهي گر همي
دفتر عشق بتي
در
آستين بايد نهاد
چو اندر باردان من يکي ذره نمي گنجد
چگونه کل موجودات را
در
باردان دارد
معانيهاي بسيارست اندر دل مرا ليکن
نگنجد چون سخن
در
دل زبان و ترجمان دارد
نايد ز جمال روح روحي
تا عشق تو
در
ميان ندارد
از يوسف خوشتري که
در
حسن
«آن » داري و يوسف «آن » ندارد
در
عالم عشق کو نسيمي
کز زلف تو بوي جان ندارد
در
بزم ببين که چون عطارد
دارد سخن و دهان ندارد
در
رزم نگر که همچو جوزا
بندد کمر و ميان ندارد
پاسبانان
در
و بام تواند
چرخ و خورشيد و مه گيتي نورد
آن نقره که
در
مدت شش ماه نهاد ابر
يک تابش خورشيد زرافزاي هبا کرد
شکل دبران آنکه بر چرخ چولاييست
کاشنيد که او چرخ
در
جود چو لا کرد
در
جنت علت نبود ليک به دنيا
علم تو جهان را به صفت جنت ما کرد
بست
در
صومعه و خويش را
چاکر و شاگرد خرابات کرد
ماند سنايي را
در
دل هوس
صومعه پر هزل و خرافات کرد
برفشان آن گهر که کافر ازو
در
سقر زينهار خواهد کرد
بي قرار آفريده اي
در
طبع
کيست کش با قرار خواهد کرد
تا بيني که همچو هر سال او
در
زمانه چه کار خواهد کرد
تا چو فخر دو کون
در
يکشب
نه فلک را گذار خواهد کرد
آب گوهر شود
در
آن کاني
که ازو افتخار خواهد کرد
خواب را
در
دو چشم خلق از امن
قوت کوکنار خواهد کرد
گردد آتش حصار امنش اگر
آب را
در
حصار خواهد کرد
مهترا پا و سر
در
آب از شرم
خويشتن را يسار خواهد کرد
شادمان زي که
در
بقات سده
اين چنين صدهزار خواهد کرد
رايت و رويت منور او
ماه را
در
حصار خواهد کرد
آب
در
حلق دشمن از قهرت
شعله شعله چو نار خواهد کرد
بحر
در
يک نفس به دولت او
صد بخور از بخار خواهد کرد
بيخ جانم به شربتي از جود
در
تنم استوار خواهد کرد
هر دل که از قبول غمش روي
در
کشد
اقبال آسمانش به پيش فنا کشد
در
موکبي که روح قدس مرکبي کند
پيدا بود که لاشه ما تا کجا کشد
بود شما چو نار شود
در
مصاف عشق
شو ما بدا که کينه بود شما کشد
در
چارسوي حکم چو بانگ بلا بخاست
جانهاي پاک سوخته پيش صلا کشد
در
دم سوار گشت بر اسب هواي تو
وين بار هرزه هرزه خر آسيا کشد
آن خسروي که بي مدد فضل و عدل او
جان
در
بهشت عدن وبال وبا کشد
صفحه قبل
1
...
1205
1206
1207
1208
1209
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن