167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • از دام تو دانه اي و مرغي
    در جام تو قطره اي و مردي
  • خارست همه جهان و آنگه
    روي تو در آن ميانه وردي
  • در راه تو نيست عاشقان را
    جز داعيه تو ره نوردي
  • در تو که رسد به دستمزدي
    تا از تو نبود پايمردي
  • در عشق تو خود وفا کي آيد
    از خشک و تري و گرم و سردي
  • در شهر تو نيست جز سنايي
    بي وصل تو جز که ياوه گردي
  • در راه حقيقت نشوي قبله احرار
    تا قدوه اصحاب لباسات نگردي
  • تا در صف اول نشوي فاتحه «قل »
    اندر صف ثاني چو تحيات نگردي
  • شه پيل نبيني به مراد دل معشوق
    تا در کف عشق شه او مات نگردي
  • محکم نشود دست تو در دامن تحقيق
    تا سوخته راه ملامات نگردي
  • زان خط که تو بر عارض گلنار کشيدي
    ابدال جهان را همه در کار کشيدي
  • بر ماه به پرگار کشيدي خط مشکين
    دلها همه در نقطه پرگار کشيدي
  • هر دل که ترا جست چو ديوانه مستي
    در سلسله زلف زره دار کشيدي
  • زنار پرستي مکن اي بت که جهاني
    در سلسله زلف چو زنار کشيدي
  • بس زاهد و عابد که بر آن طره طرار
    از صومعه در خانه خمار کشيدي
  • دل جايگاه دارد اندر ميان آتش
    تو در ميان آن دل چون جايگاه داري
  • مست ثناي عشقست در مجلست سنايي
    گر هيچ عقل داري او را نگاه داري
  • در جزع تو هست عاشقان را
    يک غمزه و صد هزار خاري
  • جز خنده تو که داشت در دهر
    يک شکر و نه فلک شکاري
  • در رزم تو هيچ دل نپوشد
    بر تن زره ستيزه کاري
  • راه و صفت عشق ز اغيار يگانه ست
    نيکو نبود در ره او جفت پذيري
  • تا در چمن صورت خويشي به تماشا
    يک ميوه ز شاخ چمن دوست نگيري
  • اي سنايي چو تو در بند دل و جان باشي
    کي سزاوار هواي رخ جانان باشي
  • در دريا تو چگونه به کف آري که همي
    به لب جوي چو اطفال هراسان باشي
  • دلبري را من به چنگ آورده بودم در جهان
    اي دريغا دلبرم کز چنگ شد يکبارگي
  • ترا دهرست بدخواهي نشسته در کمين گاهي
    ز غداري به هر راهي بگسترده ترا دامي
  • آبروي عاشقان در خاکپايش تعبيه ست
    خاکپايش را ز بهر آب سر گردم همي
  • با سنايي و سنايي گشتم اندر عشق او
    باز در وصف دهانش پر درر گردم همي
  • بي ديده ز لطف تو بخواند
    در جان تو سوره نهاني
  • با قد تو کژ و کوژ در باغ
    چالاک و شان بوستاني
  • در راه تو هيچ دل نشد خوش
    تا جانش نگشت کارواني
  • اي در دو جهان ز تو رسيده
    آوازه کوس «لن تراني »
  • اي در دل و جان من نشسته
    يک جال دو جاي چون نشيني
  • بي روي تو عقل من نه خوبست
    در خاتم عقل من نگيني
  • گاه آن آمد بتا کاندر خرابي دم زني
    شور در ميراث خواران بني آدم زني
  • شه خوبان آفاقي به خوبي در جهان طاقي
    به لب درمان عشاقي به رخ خورشيد خرگاهي
  • با مايه جمالت نايد ز مهر شمعي
    در سايه سليمان نايد ز ديو شاهي
  • گرد سم سمندت بر گلشن سمايي
    در زلف جعد حوران مشکيست جايگاهي
  • حقا و ثم حقا آنگه که بزم سازي
    روح الامين نوازد در مجلست ملاهي
  • در جنب آبرويت آدم که بود؟ خاکي
    با قدر قد و مويت يوسف که بود چاهي
  • در ملک خوبرويي بس نادري وليکن
    نادرتر آنکه داري ملکي به بي کلاهي
  • برخي رويتان من اي رويتان چو ماهي
    وي جان بيدلان را در زلفتان پناهي
  • بوسه همي رفت چو باران ز لب
    در طرب و خنده و درهاي و هوي
  • در ذات لطيف تو حيران شده فکرتها
    بر علم قديم تو پيدا شده پنهانها
  • در سينه هر معني بفروخته آتشها
    بر ديده هر دعوي بر دوخته پيکانها
  • از نور در آن ايوان بفروخته انجمها
    وز آب برين مفرش بنگاشته الوانها
  • مشتاق تو از شوقت در کوي تو سرگردان
    از خلق جدا گشته خرسند به خلقانها
  • از رشته جانبازي بر دوخته دامنها
    در ماتم بي باکي بدريده گريبانها
  • از نفس جدا گشته در مجلس جانبازي
    بر تارک بي نقشي فرموده دل افشانها
  • گر در عطا بخشي آنک صدفش دلها
    ور تير بلا باري، اينک هدفش جانها