نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
ز بهر آبروي عاشقان را
خرد را
در
جهان عشق خر کن
صفا را خاوري سازش ز رفعت
نشانرا
در
کسوفش باختر کن
برآمد سايه از ديوار عمرت
سبک چون آفتاب آهنگ
در
کن
مهر تو گردنکشان را صيد تو کرد آنگهي
پادشه امروز گشتي
در
جهان آواز کن
با مغان اندر سفالي باده خور
دست با زردشتيان
در
جام کن
آخر ترا که گفت که
در
جام بي دلان
وقت علاج سرکه کن و انگبين مکن
اي دل ار مولاي عشقي ياد سلطاني مکن
در
ره آزادگان بسيار ويراني مکن
همره موسي و هارون باش
در
ميدان عشق
فرش فرعوني مساز و فعل هاماني مکن
در
خراباتي که اين گويد که فاسق شو بشو
وندران مجلس که آن گويد مسلماني مکن
در
ديار تو نتابد ز آسمان هرگز سهيل
گر همي بايد سهيلت قصد کن سوي يمن
عقل با عشق
در
نمي گنجد
زين دل خسته رخت برد برون
نابوده شبي شادان از وصل تو اي جانان
در
هجر مرا کشتي آخر چه وبالست اين
خواجه سلام عليک آن لب چون نوش بين
توشه جانها
در
آن گوشه شبپوش بين
در
بر تنگ شکر مار جهانسوز بين
بر سر سنگ سياه صبر جگرجوش بين
ساقي فردوس را از پي بازار او
بر
در
ميخانه ها بلبله بر دوش بين
زلفش يکسو فگن و آنگه
در
زير زلف
جان سنايي ز عشق خسته و مدهوش بين
بيدل و بيجان منم
در
غم هجران او
خواجه سلام عليک عاشق مدهوش بين
اسب را باز کشيدي
در
زين
راه را کردي بر خانه گزين
گر نيابم وصل رويش باشد از وي اينقدر
عمر يارب مي گذارم
در
غم تيمار او
برگشاده به عشق و لاف زبان
خويشتن بسته
در
حمايت تو
هست بي تحفه نشاط و طرب
آنکه او نيست
در
حمايت تو
بلفضولانرا سوي تو راه نبود تا بود
کبريا
در
بادبان رايگان آباد تو
آتش اندر خاکپاشان همه عالم زدند
هر کرا بر روي آب تست
در
سر باد تو
نيست
در
چنبر نه چرخ يکي پروين بيش
هست پروين کده ره چنبري از عنبر تو
هستم به جوال عشوه ات دايم
وان کيست که نيست
در
جوال تو
اي دريغا گر رسيدي دي به من پيغام تو
دوش زاري کردمي
در
آرزوي نام تو
گر مسلمان کشتن آيين باشد اندر کافري
در
مسلماني مسلمان کشتنست آيين تو
پوست
در
تن خشک دارم همچو چنگ
از هواي چنگ روح افزاي تو
باز افتاديم
در
سوداي تو
از نشاط آن رخ زيباي تو
دستمان گير الله الله زينهار
زان که بنهاديم سر
در
پاي تو
باز ما را جاودان
در
بند کرد
حلقه زلفين عنبرساي تو
باز کاسد کرد
در
بازار عشق
عقل ما را لعل روح افزاي تو
مر سنايي را کنون تا جاودان
در
پذيرش تا بود مولاي تو
در
کوي تو من کدام سگ باشم
تا لاف زنم ز روي و راي تو
هم دوست همي کشي و هم دشمن
چه خشک و چه تر
در
آسياي تو
ايندست که مر تراست
در
شوخي
اندر دو جهان کراست پاي تو
ديريست که هر زمان همي کوبند
اين دبدبه بر
در
سراي تو
اي کعبه من
در
سراي تو
جان و تن و دل مرا براي تو
مشک ست هزار نافه بت رويا
در
حلقه زلف مشکساي تو
در
عشق تو از جفا نپرهيزد
آن دل که شدست مبتلاي تو
جان و دل نزدت فرستادم نخست
آمدم بي جان و دل
در
واي تو
آستين پر خون و ديده پر سرشگ
چشم خيره
در
رخ زيباي تو
من نيارم ديد
در
باغ طرب
سرو از رشک قد و بالاي تو
اي ببرده آب آتش روي تو
عالمي
در
آتشند از خوي تو
تير عشقت
در
جهان بر من رسيد
غازيانه زان کمان ابروي تو
هر کسي مشغول
در
دنيا و دين
دين و دنياي سنايي روي تو
کفر و دين را نيست
در
بازار عشق
گيسه داري چون خم گيسوي تو
کي توانم پاي
در
عشقت نهاد
با چنان دست و دل و بازوي تو
آتش به صفات خويش
در
زن
از هستي خويشتن برون شو
برفشان برفشان دل و جان را
در
و مرجان عليک عين الله
صفحه قبل
1
...
1200
1201
1202
1203
1204
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن