167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • غير عشق ار جان بود در دل منه کرسي او
    زآنکه شاه عشق دارد تخت در ايوان دل
  • از رخ خوب تو افگند اسب در صحراي جان
    شاه عشق تو که مي زد گوي در ميدان دل
  • ور بناني نرسيم از در او بر در او
    چون سگ از فاقه بميريم و بدرها نرويم
  • تا بزنجير کسي سر در نياريد بعد از اين
    حلقه اي از زلف خود در گردن جان کرد و رفت
  • همچو تو دلداده را در دام عشق آورد و بست
    همچو تو آزاده را در بند هجران کرد و رفت
  • بر گلستان حسن خويش ايمن مباش از آه من
    ور ني بيفتد ناگهان در خشک و در تر آتشم
  • گر در درون پرده چون سيف جاي خواهي
    هر شب چو سگ برين در بالين کين آستان را
  • گر کسي را حسد آيد که ترا مي نگرم
    من نه در روي تو، در صنع خدا مي نگرم
  • من کيستم که همچو مني را خبر بود
    زآن سر که در ميان تو و در ميان اوست
  • گر هزارم جان بود در پاي او ريزم که نيست
    در ره جانان ز جان دادن پشيماني مرا
  • از رسيدن در وصال تو مرامن مانعم
    من ترا در خور نيم از من مرا مهجور دار
  • چون صدف گر در ميان دارد در مهرش دلت
    زآب چشم چون گهر پر کن کنار خويش را
  • درون پرده مرا چون نمي دهي راهي
    چو پرده بر در و چون در بر آستان چه کنم
  • با بت اندر کعبه نتوان رفت وبا سگ در حرم
    بر در جانان اگر از خويشتن رفتي بيا
  • کسي که نقش رخ و زلف تست در دل او
    موحديست که در سينه کفر و دين دارد
  • در دهان گير لب خويش دمي تا بيني
    ذوق صد تنگ شکر جمع شده در دور طب
  • تا بعقل وراي خود در راه تو ننهيم پاي
    طفل بي تدبير باشد در ره تو عقل و راي
  • با رخ او که در او صورت خود نتوان ديد
    هرکه در آينه يي مي نگرد خود بينست
  • از لطف و حسن دايم در جمع نيکوان
    هستي چو ژاله بر گل وچون لاله در گياه
  • اندر ميان عاشقان صد کشته وخسته بود
    چشم ترا در هر نظر زلف ترا در هر شکن
  • از پي تعريف جانان را مکن در شعر ذکر
    بهر شهرت در چمن گل را مکش بر روي بيل
  • در رهت سرگشته ام خواهد شدن در هر قدم
    پايم از جا، گرنگيري دست سر گردان خويش
  • دوست را در گردن افگندم هزاران عقد در
    من که شاهان را ندادم گوهري از کان خويش
  • گفت مارا تو زخود جوي که اندر دل تو
    همچو جان در تن و در روح چو سر پنهانيم
  • چو در جانم بود عشقت مرا شوقت بسوزد دل
    چو در عود اوفتد آتش ازو هردم دخان آيد