نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
گر به يک دم بمانده اي
در
دام
جستي از دام پس دمي کم گير
يک زمان
در
کنار گير مرا
ور نگيري ز من کنار مگير
جز به مهر تو ميل نيست مرا
جز مرا
در
زمانه يار مگير
هر چند همه دفتر عشاق بخوانديم
با اين همه
در
عشق تو هستيم نو آموز
در
مملکت عاشقي از پسته و بادام
بوس تو جهانگير شد و غمزه جهانسوز
در
ره او جستن مقصود از او
هم به سر او که محالست و بس
هستي درياي حسن از پي او همچنان
نعل پي تست
در
تاج سر تست خس
غرقه
در
درياي هجران توام
دلبرا درياب ما را زود باش
در
فراقت کار ما از دست شد
گر نگيري دست ما بدرود باش
اي سنايي
در
شبستان غمش
گر چه همچون نار بودي دود باش
بر اميد آنکه روزي بوس يابي از لبش
گر ببايد بود عمري
در
دهان مار باش
گر نيابي خضروار آب حيات اندر ظلم
عيب نايد زان تو
در
جستن سکندروار باش
اي پسر ميخواره و قلاش باش
در
ميان حلقه اوباش باش
خنجري
در
دست و «من يرغب » کنان عياروار
جسم و جان عاشقان تازان سوي «من برغبش »
گر چه بودم با سنايي
در
جهان عافيت
هم بخوردم آخرالامر از پي حبش حبش
بلا و غارت دلهاست آن زلفين او ليکن
هزاران دل چو او جمعست
در
زلف پريشانش
خواهي که بود خاک درت افسر عشاق
در
باده فزون کن تو خمار اي پسر خوش
کنون
در
انتظار گل سرايد هر شبي بلبل
غزلهاي لطيف خوش به نغمه هاي زاري خوش
چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش
نمودن روز را
در
زير شب پوش
تو خورشيدي از آن پيش تو آرند
فلک را از مه نو حلقه
در
گوش
از فلک
در
تاب بودم دي و دوش
وز غمت بي تاب بودم دي و دوش
با لب خشک از سرشک ديدگان
در
ميان آب بودم دي و دوش
گاه مي خوردم گه از بحر دعا
روي
در
محراب بودم دي و دوش
بي رخ تو
در
ميان بحر آب
با نبيد ناب بودم دي و دوش
در
عشق تو اي نگار خاموش
بفزود مرا غمان و شد هوش
شد خواب ز چشم من رميده
تا هست غم توام
در
آغوش
تا آب رخم فراق تو ريخت
آمد دل من ز درد
در
جوش
زني گل را و مل را خاک
در
چشم
چو اندر مجلس آيي زلف بر دوش
تا به وقت سپيده دم يک دم
بغنودم
در
انتظار تو دوش
گاه بودم بره فگنده دو چشم
گاه بودم به
در
نهاده دو گوش
هر شب که کند عشق شکيبايي من کم
هم
در
گذرد خوبي و زيبايي تو بيش
در
حجره چشم آمد خورشيد خيالش
خورشيد که ديدست سيه کرده بناگوش
با چشم سرم گفته تراييم تو منگر
در
گوش دلم خوانده تراييم تو مخروش
صد روح
در
آويخته از دامن کرته
سي روز برانگيخته از گوشه شب پوش
تا دل من صيد شد
در
دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقي من ديده ام
باز چون افتاده ام
در
دام عشق
در
زمانم مست و بي سامان کند
جام شورانگيز درد آشام عشق
چندين هزار جان مقيمان سفر گزيد
جاني هنوز تکيه نزد
در
مقام عشق
تا جهان باشد نخواهم
در
جهان هجران عشق
عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پيمان عشق
تا حديث عاشقي و عشق باشد
در
جهان
نام من بادا نوشته بر سر ديوان عشق
در
ميان عشق حالي دارم ارداني چنانک
جان برافشانم همي از خرمي بر جان عشق
در
عشق تو غم مرا چو شادي
وز دست تو زهر همچو ترياک
در
راه رضاي تو به جانت
گر جان بدهم نيايدم باک
در
کار تو شد سر سنايي
زين نيست ترا خبر هماناک
در
بند تو سر زنان گردون
با طوق تو گردنان سرناک
در
زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل
اي ساقي خيز و پر کن آن جام
کافتاده دلم ز عشق
در
دام
ايام چو ما بسي فرو برد
تا کي بنديم دل
در
ايام
باش تا بر گردن ايام بندد بخت من
عقدهاي نو که از
در
سخن پيوسته ام
در
هواي عشق و بند زلف او
هم معطل هم معطر مانده ام
صفحه قبل
1
...
1197
1198
1199
1200
1201
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن