167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • بس سيه کاسه است دنيا گرد خوان او مگرد
    کو نمک در شوربا و چاشني در نان نداشت
  • باش تا فردا ببيني خواجه در مضمار حشر
    همچو خر در گل، که اسبي بهر اين ميدان نداشت
  • رخت در مجمع خوبان مهي بر گرد او انجم
    تنت در زير پيراهن گل اندر پرنيان باشد
  • اگرچه حد من نبود چه باشد گر چو من مسکين
    چو سگ بيرون در خسبد چو در بر آستان باشد
  • اين حسن و آن لطافت در حور عين نباشد
    وين لطف و آن حلاوت در ترک چين نباشد
  • در سمن با آن طراوت حسن اين رخسار نيست
    در شکر با آن حلاوت ذوق اين گفتار نيست
  • در عالمي که خلق در آن جمله بنده اند
    سلطان شد ار ترا نظر افتاد بر کسي
  • زنهار با غريب و گدا لطف کن که من
    در کوي تو گدايم و در شهر تو غريب
  • اين بنده از وصال تو محروم بهر چيست
    او در طلب مجد و تويي در دعا مجيب
  • زآن سيف مي نيايد در کوي تو که دايم
    در هر قدم که ز کويت چاهيست سر گشاده
  • آن دوست پاي خويشتن در دامن من مي کند
    هرگه که بهر فکر او سر در گريبان مي برم
  • تير که از کمان تو در طرفي روان شود
    برکنم از نشانه و در دل خود نشانمش
  • همه دانند ز درويش و توانگر در شهر
    کين گدا از پي در يوزه چه درها دارد
  • هرکه در مطبخ سوداي تو غم خورد بريخت
    آب در صورت خون بر سر نان از چشمش
  • سيف فرغاني ز خود بگذر قدم در راه نه
    در سواران بنگر و با خر درين ميدان متاز
  • دوش ما را از سعادت بود جانان در کنار
    دل برون رفت از ميان چون آمد آن جان در کنار
  • ترک جان کن تا بيايد با تو جانان در ميان
    هر دو نتواني گرفتن جان و جانان در کنار
  • بود امشب مجلس ما را و ما را تا بروز
    شمع رخشان در ميان و ماه تابان در کنار
  • گاه با ما مي فگند از لطف گويي در ميان
    گاه او را مي فتاد از زلف چوگان در کنار
  • قند مي باريد از آن لعل درافشان در سخن
    مشک مي افشاند از آن زلف پريشان در کنار
  • وقت من از گريه و از ناله مي کردند خوش
    شمع گريان در ميان و چنگ نالان در کنار
  • فتنه مردست و زن آن ماه تابان در ميان
    راحت جانست و تن آن شاه خوبان در کنار
  • بحر مواجست عشق و در ميان بحر صبر
    کشتي نوحست و ما را هست طوفان در کنار
  • تو ميا اندر ميان کار خود کآن دوست را
    تا تو باشي در ميان آورد نتوان در کنار
  • اي که در باغ جمالست رخ تو چون گل
    گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل