167906 مورد در 0.22 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • از حريصي وز هواي سروري
    در نظر کند و بلافيدن جري
  • از هواي مشتري و گرم دار
    بي بصيرت پا نهاده در فشار
  • از براي مشتري در وصف ماه
    صد نشان ناديده گويد بهر جاه
  • ماند حسرت بر حريصان تا ابد
    هم چو حال اهل ضروان در حسد
  • در ده ضروان به نزديک يمن
    شهره اندر صدقه و خلق حسن
  • تا بماند بر شما کشت و ثمار
    در پناه طاعت حق پايدار
  • در محل دخل اگر خرجي کني
    درگه سودست سودي بر زني
  • ترک اغلب دخل را در کشت زار
    باز کارد که ويست اصل ثمار
  • دخل از آنجا آمدستش لاجرم
    هم در آنجا مي کند داد و کرم
  • چون بکاري در زمين اصل کار
    تا برويد هر يکي را صد هزار
  • گيرم اکنون تخم را گر کاشتي
    در زميني که سبب پنداشتي
  • عاقبت زينها بخواهي ماندن
    هين کرا خواهي در آن دم خواندن
  • اين دم ار يارانت با تو ضد شوند
    وز تو برگردند و در خصمي روند
  • قلب ماندي تا ابد در گردنم
    حيف بودي عمر ضايع کردنم
  • بلک شکر حق کن و نان بخش کن
    که نگشتي در جوال او کهن
  • اين جفاي خلق با تو در جهان
    گر بداني گنج زر آمد نهان
  • اين يقين دان که در آخر جمله شان
    خصم گردند و عدو و سرکشان
  • ز انبيا ناصح تر و خوش لهجه تر
    کي بود کي گرفت دمشان در حجر
  • صد هزاران معجزات انبيا
    که آن نگنجد در ضمير و عقل ما
  • چون سبب نبود چه ره جويد مريد
    پس سبب در راه مي بايد بديد
  • دست سوي خاک برد آن مؤتمر
    خاک خود را در کشيد و شد حذر
  • در کشاکشهاي تکليف و خطر
    بهر لله هل مرا اندر مبر
  • گفت ميکائيل را تو رو به زير
    مشت خاکي در ربا از وي چو شير
  • خاک لرزيد و درآمد در گريز
    گشت او لابه کنان و اشک ريز
  • زانک ميکائيل از کيل اشتقاق
    دارد و کيال شد در ارتزاق
  • سبق رحمت بر غضب هست اي فتا
    لطف غالب بود در وصف خدا
  • دعوت زاريست روزي پنج بار
    بنده را که در نماز آ و بزار
  • وانک خواهي کز بلااش وا خري
    جان او را در تضرع آوري
  • که برابر مي نهد شاه مجيد
    اشک را در فضل با خون شهيد
  • در دمي از صور يک بانگ عظيم
    پر شود محشر خلايق از رميم
  • عرش معدن گاه داد و معدلت
    چار جو در زير او پر مغفرت
  • پس ز عرش اندر بهشتستان رود
    در جهان هم چيزکي ظاهر شود
  • خمر دفع غصه و انديشه را
    چشمه کرده از عنب در اجترا
  • کز برون فرمان بدادي که بگير
    عکس آن الهام دادي در ضمير
  • امر کردي در گرفتن سوي گوش
    نهي کردي از قساوت سوي هوش
  • گفت آن تاويل باشد يا قياس
    در صريح امر کم جو التباس
  • اين همه بشنيد آن خاک نژند
    زان گمان بد بدش در گوش بند
  • گوش من کرست از زاري کنان
    که منم در کف او هم چون سنان
  • احمقانه از سنان رحمت مجو
    زان شهي جو کان بود در دست او
  • گر مرا باران کند خرمن دهم
    ور مرا ناوک کند در تن جهم
  • خاک را مشغول کرد او در سخن
    يک کفي بربود از آن خاک کهن
  • ساحرانه در ربود از خاکدان
    خاک مشغول سخن چون بي خودان
  • گفت يا رب دشمنم گيرند خلق
    چون فشارم خلق را در مرگ حلق
  • که بگردانم نظرشان را ز تو
    در مرضها و سببهاي سه تو
  • چشمشان باشد گذاره از سبب
    در گذشته از حجب از فضل رب
  • در وجودش لرزه اي بنهد که آن
    نه به جامه به شود نه از آشيان
  • چون قضا آيد طبيب ابله شود
    وان دوا در نفع هم گمره شود
  • وانک ايشان را شکر باشد اجل
    چون نظرشان مست باشد در دول
  • تلخ نبود پيش ايشان مرگ تن
    چون روند از چاه و زندان در چمن
  • چون شکستش تا که زنداني برست
    دست او در جرم اين بايد شکست
  • گويد اي يزدان مرا در تن مبر
    تا درين گلشن کنم من کر و فر
  • اين چنين خوابي ببين چون خوش بود
    مرگ ناديده به جنت در رود
  • هيچ او حسرت خورد بر انتباه
    بر تن با سلسله در قعر چاه
  • دم به دم بر آسمان مي دار اميد
    در هواي آسمان رقصان چو بيد
  • گر ترا آنجا برد نبود عجب
    منگر اندر عجز و بنگر در طلب
  • کين طلب در تو گروگان خداست
    زانک هر طالب به مطلوبي سزاست
  • گر تن من هم چو تن ها خفته است
    هشت جنت در دلم بشکفته است
  • جان خفته چه خبر دارد ز تن
    کو به گلشن خفت يا در گولخن
  • مي زند جان در جهان آبگون
    نعره يا ليت قومي يعلمون
  • باش در روزه شکيبا و مصر
    دم به دم قوت خدا را منتظر
  • که آن خداي خوب کار بردبار
    هديه ها را مي دهد در انتظار
  • مرگ را تو زندگي پنداشتي
    تخم را در شوره خاکي کاشتي
  • اي خدا بنماي تو هر چيز را
    آنچنان که هست در خدعه سرا
  • ورنه از چاهي به صحرا اوفتاد
    در ميان دولت و عيش و گشاد
  • در حديث آمد که روز رستخيز
    امر آيد هر يکي تن را که خيز
  • باز آيد جان هر يک در بدن
    هم چو وقت صبح هوش آيد به تن
  • جسم خود بشناسد و در وي رود
    جان زرگر سوي درزي کي رود
  • پاي کفش خود شناسد در ظلم
    چون نداند جان تن خود اي صنم
  • در کفش بنهند نامه بخل و جود
    فسق و تقوي آنچ دي خو کرده بود
  • ور بد او دي خام و زشت و در ضلال
    چون عزا نامه سيه يابد شمال
  • ور بد او دي پاک و با تقوي و دين
    وقت بيداري برد در ثمين
  • ليک اين نامه خيالست و نهان
    وآن شود در حشر اکبر بس عيان
  • هر خيالي کو کند در دل وطن
    روز محشر صورتي خواهد شدن
  • چون خيال آن مهندس در ضمير
    چون نبات اندر زمين دانه گير
  • مخلصم زين هر دو محشر قصه ايست
    مؤمنان را در بيانش حصه ايست
  • نقد نيکو شادمان و ناز ناز
    نقد قلب اندر زحير و در گداز
  • لحظه لحظه امتحانها مي رسد
    سر دلها مي نمايد در جسد
  • باز مانده ديده ها در انتظار
    تا که نامه نايد از سوي يسار
  • رخت دزدي بر تن و در خانه اش
    گشته پيدا گم شده افسانه اش
  • منتظر مي ايستد تن مي زند
    در اميدي روي وا پس مي کند
  • بيهده چه مول مولي مي زني
    در چنين چه کو اميد روشني
  • نه ترا از روي ظاهر طاعتي
    نه ترا در سر و باطن نيتي
  • نه ترا شبها مناجات و قيام
    نه ترا در روز پرهيز و صيام
  • چون جزا سايه ست اي قد تو خم
    سايه تو کژ فتد در پيش هم
  • کرمکي و از قذر آکنده اي
    طمطراقي در جهان افکنده اي
  • مي رود هر روز در حجره خلا
    چارقت اينست منگر درعلا
  • راه مي ندهد کسي را اندرو
    بسته مي دارد هميشه آن در او
  • نيم شب آن مير با سي معتمد
    در گشاد حجره او راي زد
  • که امر سلطانست بر حجره زنيم
    هر يکي هميان زر در کش کنيم
  • هر چه محبوبم کند من کرده ام
    او منم من او چه گر در پرده ام
  • ور دهان يابم چنين و صد چنين
    تنگ آيد در فغان اين حنين
  • گر بتازي گويد او ور پارسي
    گوش و هوشي کو که در فهمش رسي
  • مي رود هر روز در حجره برين
    تا ببيند چارقي با پوستين
  • در هنر من از کسي کم نيستم
    تا به خدمت پيش دشمن بيستم
  • در کمال صنع پاک مستحث
    علت حادث چه گنجد يا حدث
  • کوزه چوبين که در وي آب جوست
    قدرت آتش همه بر ظرف اوست
  • هر که بنهد سنت بد اي فتا
    تا در افتد بعد او خلق از عمي
  • تا مشرف گردي از نون والقلم
    تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم
  • چون در آيد نزع و مرگ آهي کني
    ذکر دلق و چارق آنگاهي کني
  • ياد ناري از سفينه راستين
    ننگري رد چارق و در پوستين