167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • پس بشر آمد به صورت مرد کار
    ليک در وي شير پنهان مردخوار
  • ني يکي از بندگانت موسي است
    پرده ها در بحر او از گرد بست
  • پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
    که بده زوتر رسيدم در مراد
  • آنک مردي در بغل کردي به فن
    مي بگيرندش بغل وقت شدن
  • گر بميرد استخوانش غرق ذوق
    ذره ذره ش در شعاع نور شوق
  • آنک کرد او در رخ خوبانت دنگ
    نور خورشيدست از شيشه سه رنگ
  • جز ز اهل شکر و اصحاب وفا
    که مريشان راست دولت در قفا
  • در عدم هستي برادر چون بود
    ضد اندر ضد چون مکنون بود
  • چون مناره خاک پيچان در هوا
    خاک از خود چون برآيد بر علا
  • در زمانه مر ترا سه همره اند
    آن يکي وافي و اين دو غدرمند
  • گر بود نيکو ابد يارت شود
    ور بود بد در لحد مارت شود
  • اين عمل وين کسب در راه سداد
    کي توان کرد اي پدر بي اوستاد
  • دون ترين کسبي که در عالم رود
    هيچ بي ارشاد استادي بود
  • در دباغي گر خلق پوشيد مرد
    خواجگي خواجه را آن کم نکرد
  • پس لباس کبر بيرون کن ز تن
    ملبس ذل پوش در آموختن
  • در دل سالک اگر هست آن رموز
    رمزداني نيست سالک را هنوز
  • چشمه شيرست در تو بي کنار
    تو چرا مي شير جويي از تغار
  • چون گهر در بحر گويد بحر کو
    وآن خيال چون صدف ديوار او
  • عدل وضع نعمتي در موضعش
    نه بهر بيخي که باشد آبکش
  • ظلم چه بود وضع در ناموضعي
    که نباشد جز بلا را منبعي
  • بر سر عيسي نهاده تنگ بار
    خر سکيزه مي زند در مرغزار
  • سرمه را در گوش کردن شرط نيست
    کار دل را جستن از تن شرط نيست
  • ورنه حمال حطب باشي حطب
    در دو عالم هم چو جفت بولهب
  • باز شد قفل و در و شد ره پديد
    چون توکل کرد يوسف برجهيد
  • تا گشايد قفل و در پيدا شود
    سوي بي جايي شما را جا شود
  • مي روي در خواب شادان چپ و راست
    هيچ داني راه آن ميدان کجاست
  • تو ببند آن چشم و خود تسليم کن
    خويش را بيني در آن شهر کهن
  • نه مرا خانه ست و نه يک همنشين
    خانه کي کردست ماهي در زمين
  • بلک از چفسيدگي در خان و مان
    تلخشان آيد شنيدن اين بيان
  • خاصه پنجه ريش و هر جا خرقه اي
    بر سرش چفسيده در نم غرقه اي
  • با کي گويم در همه ده زنده کو
    سوي آب زندگي پوينده کو
  • عشق چون وافيست وافي مي خرد
    در حريف بي وفا مي ننگرد
  • گر نخواهي رشک ابليسي بيا
    از در دعوي به درگاه وفا
  • چون بيامد در زبان شد خرج مغز
    خرج کم کن تا بماند مغز نغز
  • چونک در عهد خدا کردي وفا
    از کرم عهدت نگه دارد خدا
  • عهد و قرض ما چه باشد اي حزين
    هم چو دانه خشک کشتن در زمين
  • در نعيم فاني مال و جسد
    چون همي سوزند عامه از حسد
  • در دل نه دل حسدها سر کند
    نيست را هست اين چنين مضطر کند
  • تا که مرداني که خود سنگين دلند
    از حسد تا در کدامين منزلند
  • شرع بهر دفع شر رايي زند
    ديو را در شيشه حجت کند
  • از گواه و از يمين و از نکول
    تا به شيشه در رود ديو فضول
  • مثل ميزاني که خشنودي دو ضد
    جمع مي آيد يقين در هزل و جد
  • ديو چون عاجز شود در افتتان
    استعانت جويد او زين انسيان
  • ور کسي جان برد و شد در دين بلند
    نوحه مي دارند آن دو رشک مند
  • توبه کن بيزار شو از هر عدو
    کو ندارد آب کوثر در کدو
  • تا احب لله آيي در حساب
    کز درخت احمدي با اوست سيب
  • تا نخواني لا و الا الله را
    در نيابي منهج اين راه را
  • صد سخن مي گفت زان درد کهن
    در شکايت که نگفتم يک سخن
  • نور ديده و نورديده بازگشت
    ماند در سوداي او صحرا و دشت
  • آن يکي پرسيد از مفتي به راز
    گر کسي گريد به نوحه در نماز
  • يک مريدي اندر آمد پيش پير
    پير اندر گريه بود و در نفير
  • پس مقلد نيز مانند کرست
    اندر آن شادي که او را در سرست
  • چون سبد در آب و نوري بر زجاج
    گر ز خود دانند آن باشد خداج
  • خنده ش آيد هم بر آن خنده خودش
    که در آن تقليد بر مي آمدش
  • من در آن وادي چگونه خود ز دور
    شاديي مي کردم از عميا و شور
  • مايه اي کو سرمه سر ويست
    برد و در اشکال گفتن کار بست
  • پيک اگر چه در زمين چابک تگيست
    چون به دريا رفت بکسسته رگيست
  • او حملناهم بود في البر و بس
    آنک محمولست در بحر اوست کس
  • بخشش بسيار دارد شه بدو
    اي شده در وهم و تصويري گرو
  • اين الم و حم اين حروف
    چون عصاي موسي آمد در وقوف
  • حرفها ماند بدين حرف از برون
    ليک باشد در صفات اين زبون
  • هست ترکيب محمد لحم و پوست
    گرچه در ترکيب هر تن جنس اوست
  • زانک زين ترکيب آيد زندگي
    هم چو نفخ صور در درماندگي
  • لاجرم محجوب گشتند از غرض
    که دقيقه فوت شد در معترض
  • يک کدويي بود حيلت سازه را
    در نرش کردي پي اندازه را
  • در ذکر کردي کدو را آن عجوز
    تا رود نيم ذکر وقت سپوز
  • در تفحص اندر افتاد او به جد
    شد تفحص را دمادم مستعد
  • از شکاف در بديد آن حال را
    بس عجب آمد از آن آن زال را
  • در حسد شد گفت چون اين ممکنست
    پس نم اوليتر که خر ملک منست
  • کرد ناديده و در خانه بکوفت
    کاي کنيزک چند خواهي خانه روفت
  • از پي روپوش مي گفت اين سخن
    کاي کنيزک آمدم در باز کن
  • پس کنيزک جمله آلات فساد
    کرد پنهان پيش شد در را گشاد
  • در کف او نرمه جاروبي که من
    خانه را مي روفتم بهر عطن
  • چونک باع جاروب در را وا گشاد
    گفت خاتون زير لب کاي اوستاد
  • نيم کاره و خشمگين جنبان ذکر
    ز انتظار تو دو چشمش سوي در
  • بود از مستي شهوت شادمان
    در فرو بست و همي گفت آن زمان
  • از طرب گشته بزان زن هزار
    در شرار شهوت خر بي قرار
  • تا بداند که آن خيال ناريه
    در طريقت نيست الا عاريه
  • آب حاضر بايد و فرهنگ نيز
    تا پزد آب ديگ سالم در ازيز
  • در فرو بست آن زن و خر را کشيد
    شادمانه لاجرم کيفر چشيد
  • در ميان خانه آوردش کشان
    خفت اندر زير آن نر خر ستان
  • پا بر آورد و خر اندر ويي سپوخت
    آتشي از کير خر در وي فروخت
  • تو عذاب الخزي بشنو از نبي
    در چنين ننگي مکن جان را فدي
  • اين بود اظهار سر در رستخيز
    الله الله از تن چون خر گريز
  • لقمه اندازه نخورد از حرص خود
    در گلو بگرفت لقمه مرگ بد
  • هم بچيدي دانه مرغ از خرمنش
    هم نيفتادي رسن در گردنش
  • نعمت از دنيا خورد عاقل نه غم
    جاهلان محروم مانده در ندم
  • مرغ اندر دام دانه کي خورد
    دانه چون زهرست در دام ار چرد
  • که اندرون دام دانه زهرباست
    کور آن مرغي که در فخ دانه خواست
  • پس کنيزک آمد از اشکاف در
    ديد خاتون را به مرده زير خر
  • يا چون مستغرق شدي در عشق خر
    آن کدو پنهان بماندت از نظر
  • هر يکي در کف عصا که موسي ام
    مي دمد بر ابلهان که عيسي ام
  • طوطيي در آينه مي بيند او
    عکس خود را پيش او آورده رو
  • در پس آيينه آن استا نهان
    حرف مي گويد اديب خوش زبان
  • هم چنان در آينه جسم ولي
    خويش را بيند مردي ممتلي
  • يا به جز آن حرفشان روزي نبود
    يا در آخر رحمت آمد ره نمود
  • آن يکي مي ديد خواب اندر چله
    در رهي ماده سگي بد حامله
  • در چله کس ني که گردد عقده حل
    جز که درگاه خدا عز و جل
  • پر من بگشاي تا پران شوم
    در حديقه ذکر و سيبستان شوم
  • آمدش آواز هاتف در زمان
    که آن مثالي دان ز لاف جاهلان