نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
پس بشر آمد به صورت مرد کار
ليک
در
وي شير پنهان مردخوار
ني يکي از بندگانت موسي است
پرده ها
در
بحر او از گرد بست
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد
که بده زوتر رسيدم
در
مراد
آنک مردي
در
بغل کردي به فن
مي بگيرندش بغل وقت شدن
گر بميرد استخوانش غرق ذوق
ذره ذره ش
در
شعاع نور شوق
آنک کرد او
در
رخ خوبانت دنگ
نور خورشيدست از شيشه سه رنگ
جز ز اهل شکر و اصحاب وفا
که مريشان راست دولت
در
قفا
در
عدم هستي برادر چون بود
ضد اندر ضد چون مکنون بود
چون مناره خاک پيچان
در
هوا
خاک از خود چون برآيد بر علا
در
زمانه مر ترا سه همره اند
آن يکي وافي و اين دو غدرمند
گر بود نيکو ابد يارت شود
ور بود بد
در
لحد مارت شود
اين عمل وين کسب
در
راه سداد
کي توان کرد اي پدر بي اوستاد
دون ترين کسبي که
در
عالم رود
هيچ بي ارشاد استادي بود
در
دباغي گر خلق پوشيد مرد
خواجگي خواجه را آن کم نکرد
پس لباس کبر بيرون کن ز تن
ملبس ذل پوش
در
آموختن
در
دل سالک اگر هست آن رموز
رمزداني نيست سالک را هنوز
چشمه شيرست
در
تو بي کنار
تو چرا مي شير جويي از تغار
چون گهر
در
بحر گويد بحر کو
وآن خيال چون صدف ديوار او
عدل وضع نعمتي
در
موضعش
نه بهر بيخي که باشد آبکش
ظلم چه بود وضع
در
ناموضعي
که نباشد جز بلا را منبعي
بر سر عيسي نهاده تنگ بار
خر سکيزه مي زند
در
مرغزار
سرمه را
در
گوش کردن شرط نيست
کار دل را جستن از تن شرط نيست
ورنه حمال حطب باشي حطب
در
دو عالم هم چو جفت بولهب
باز شد قفل و
در
و شد ره پديد
چون توکل کرد يوسف برجهيد
تا گشايد قفل و
در
پيدا شود
سوي بي جايي شما را جا شود
مي روي
در
خواب شادان چپ و راست
هيچ داني راه آن ميدان کجاست
تو ببند آن چشم و خود تسليم کن
خويش را بيني
در
آن شهر کهن
نه مرا خانه ست و نه يک همنشين
خانه کي کردست ماهي
در
زمين
بلک از چفسيدگي
در
خان و مان
تلخشان آيد شنيدن اين بيان
خاصه پنجه ريش و هر جا خرقه اي
بر سرش چفسيده
در
نم غرقه اي
با کي گويم
در
همه ده زنده کو
سوي آب زندگي پوينده کو
عشق چون وافيست وافي مي خرد
در
حريف بي وفا مي ننگرد
گر نخواهي رشک ابليسي بيا
از
در
دعوي به درگاه وفا
چون بيامد
در
زبان شد خرج مغز
خرج کم کن تا بماند مغز نغز
چونک
در
عهد خدا کردي وفا
از کرم عهدت نگه دارد خدا
عهد و قرض ما چه باشد اي حزين
هم چو دانه خشک کشتن
در
زمين
در
نعيم فاني مال و جسد
چون همي سوزند عامه از حسد
در
دل نه دل حسدها سر کند
نيست را هست اين چنين مضطر کند
تا که مرداني که خود سنگين دلند
از حسد تا
در
کدامين منزلند
شرع بهر دفع شر رايي زند
ديو را
در
شيشه حجت کند
از گواه و از يمين و از نکول
تا به شيشه
در
رود ديو فضول
مثل ميزاني که خشنودي دو ضد
جمع مي آيد يقين
در
هزل و جد
ديو چون عاجز شود
در
افتتان
استعانت جويد او زين انسيان
ور کسي جان برد و شد
در
دين بلند
نوحه مي دارند آن دو رشک مند
توبه کن بيزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر
در
کدو
تا احب لله آيي
در
حساب
کز درخت احمدي با اوست سيب
تا نخواني لا و الا الله را
در
نيابي منهج اين راه را
صد سخن مي گفت زان درد کهن
در
شکايت که نگفتم يک سخن
نور ديده و نورديده بازگشت
ماند
در
سوداي او صحرا و دشت
آن يکي پرسيد از مفتي به راز
گر کسي گريد به نوحه
در
نماز
يک مريدي اندر آمد پيش پير
پير اندر گريه بود و
در
نفير
پس مقلد نيز مانند کرست
اندر آن شادي که او را
در
سرست
چون سبد
در
آب و نوري بر زجاج
گر ز خود دانند آن باشد خداج
خنده ش آيد هم بر آن خنده خودش
که
در
آن تقليد بر مي آمدش
من
در
آن وادي چگونه خود ز دور
شاديي مي کردم از عميا و شور
مايه اي کو سرمه سر ويست
برد و
در
اشکال گفتن کار بست
پيک اگر چه
در
زمين چابک تگيست
چون به دريا رفت بکسسته رگيست
او حملناهم بود في البر و بس
آنک محمولست
در
بحر اوست کس
بخشش بسيار دارد شه بدو
اي شده
در
وهم و تصويري گرو
اين الم و حم اين حروف
چون عصاي موسي آمد
در
وقوف
حرفها ماند بدين حرف از برون
ليک باشد
در
صفات اين زبون
هست ترکيب محمد لحم و پوست
گرچه
در
ترکيب هر تن جنس اوست
زانک زين ترکيب آيد زندگي
هم چو نفخ صور
در
درماندگي
لاجرم محجوب گشتند از غرض
که دقيقه فوت شد
در
معترض
يک کدويي بود حيلت سازه را
در
نرش کردي پي اندازه را
در
ذکر کردي کدو را آن عجوز
تا رود نيم ذکر وقت سپوز
در
تفحص اندر افتاد او به جد
شد تفحص را دمادم مستعد
از شکاف
در
بديد آن حال را
بس عجب آمد از آن آن زال را
در
حسد شد گفت چون اين ممکنست
پس نم اوليتر که خر ملک منست
کرد ناديده و
در
خانه بکوفت
کاي کنيزک چند خواهي خانه روفت
از پي روپوش مي گفت اين سخن
کاي کنيزک آمدم
در
باز کن
پس کنيزک جمله آلات فساد
کرد پنهان پيش شد
در
را گشاد
در
کف او نرمه جاروبي که من
خانه را مي روفتم بهر عطن
چونک باع جاروب
در
را وا گشاد
گفت خاتون زير لب کاي اوستاد
نيم کاره و خشمگين جنبان ذکر
ز انتظار تو دو چشمش سوي
در
بود از مستي شهوت شادمان
در
فرو بست و همي گفت آن زمان
از طرب گشته بزان زن هزار
در
شرار شهوت خر بي قرار
تا بداند که آن خيال ناريه
در
طريقت نيست الا عاريه
آب حاضر بايد و فرهنگ نيز
تا پزد آب ديگ سالم
در
ازيز
در
فرو بست آن زن و خر را کشيد
شادمانه لاجرم کيفر چشيد
در
ميان خانه آوردش کشان
خفت اندر زير آن نر خر ستان
پا بر آورد و خر اندر ويي سپوخت
آتشي از کير خر
در
وي فروخت
تو عذاب الخزي بشنو از نبي
در
چنين ننگي مکن جان را فدي
اين بود اظهار سر
در
رستخيز
الله الله از تن چون خر گريز
لقمه اندازه نخورد از حرص خود
در
گلو بگرفت لقمه مرگ بد
هم بچيدي دانه مرغ از خرمنش
هم نيفتادي رسن
در
گردنش
نعمت از دنيا خورد عاقل نه غم
جاهلان محروم مانده
در
ندم
مرغ اندر دام دانه کي خورد
دانه چون زهرست
در
دام ار چرد
که اندرون دام دانه زهرباست
کور آن مرغي که
در
فخ دانه خواست
پس کنيزک آمد از اشکاف
در
ديد خاتون را به مرده زير خر
يا چون مستغرق شدي
در
عشق خر
آن کدو پنهان بماندت از نظر
هر يکي
در
کف عصا که موسي ام
مي دمد بر ابلهان که عيسي ام
طوطيي
در
آينه مي بيند او
عکس خود را پيش او آورده رو
در
پس آيينه آن استا نهان
حرف مي گويد اديب خوش زبان
هم چنان
در
آينه جسم ولي
خويش را بيند مردي ممتلي
يا به جز آن حرفشان روزي نبود
يا
در
آخر رحمت آمد ره نمود
آن يکي مي ديد خواب اندر چله
در
رهي ماده سگي بد حامله
در
چله کس ني که گردد عقده حل
جز که درگاه خدا عز و جل
پر من بگشاي تا پران شوم
در
حديقه ذکر و سيبستان شوم
آمدش آواز هاتف
در
زمان
که آن مثالي دان ز لاف جاهلان
صفحه قبل
1
...
1196
1197
1198
1199
1200
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن