167906 مورد در 0.18 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • قامتم چون لام و نون کردي چو موسي در اميد
    پس مرا در گلبن غيرت نواي «لن » زدي
  • در زلفش از آن دو رخ چون لاله نشاطي
    در چشمش از آب دو لب چون باده خماري
  • حقا که به يک لحظه ازين هر دو برآيد
    در آتش و در آب قراري و وقاري
  • گر عرض قايم نباشد ني ز جوهر در مکان
    لفظ و خط همچون عوض شد در عرض بي جوهري
  • آفرين بادا بر آن بقعت کزو گشت او پديد
    در همه علمي توانا در همه بابي جري
  • هر که در گيتي گسست از ذکر تو مذکور شد
    اي خنک آنرا که تو ذکرش در آن جمع آوري
  • در کف و فکرت او بخشش و علم علوي
    در دل و سيرت او قوت و عدل عمري
  • تا به از ماه بود در شرف قدر زحل
    تا به از ديو در عمل و چهره پري
  • بارور باد همه شاخ تو در باغ بقا
    زان که در باغ عطا سخت به آيين شجري
  • همچو گل تر دامني باشي که رويي در بهار
    ديده در سرماگشا گر باغ دين را عبهري
  • در بهار چين دو يابي در بهار دين يکي است
    حمله باز خشين و خنده کبک دري
  • از درون خود طلب چيزي که در تو گم شدست
    آنچه در بند گم کردي مجو از بر دري
  • در صف مردان ميدان چون تواني آمدن
    تا تو در زندان خاک و باد و آب و آذري
  • جسم و جان را همچو مريم روزه فرماي از سحر
    تا در آيد عيسي يک روزه در دين گستري
  • چرا در عالم عقلي نپري چون ملايک تو
    چرا چون انسي و جني در اندوه تن و جاني
  • بگفتا من ز بوراني به بويي کي شوم قانع
    مرا در پشت باراني و در دل عشق بوراني
  • بگشاي گوش عقل و نگه کن به چشم دل
    در کار و بار مردم و در عالم دني
  • اگر در باغ عشق آيي همه فراش دل يابي
    وگر در راه دين آيي همه نقاش جان بيني
  • اگر صد بار در روزي شهيد راه حق گردي
    هم از گبران يکي باشي چو خود را در ميان بيني
  • که از دوني خيال نان چنان رستست در چشمت
    که گر آبي خوري در وي نخستين شکل نان بيني
  • در شب تاري کجا بيند نشان پاي مور
    آنکه او در روز روشن هم نبيند پيل را
  • مهترا کهتر که باشد چون تو آيي در خطاب
    زان زبان در فروش و خاطر گوهر طلب
  • هر که در آباد جايي جست بي جايست و جاه
    هر که در ويرانه رنجي برد گنجي بر گرفت
  • هر چه در زير زمان آيد همه اسمست و جسم
    من ز من بي هيچ عذري در زمان چون خوانمت
  • چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک
    در جام کينه خوشتر از آب و شکر کشيد