نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
کشته اي و خونشان
در
گردنت
تا چه آيد بر تو زين خون خوردنت
گفت خواري قيامت صعب تر
گر نداري پاس من
در
خير و شر
گفت الحق سخت استا جادوي
که
در
افکندي به مکر اينجا دوي
خلق يک دل را تو کردي دو گروه
جادوي رخنه کند
در
سنگ و کوه
ور تو
در
کشتي روي بر يم روان
ساحل يم را همي بيني دوان
گاو
در
بغداد آيد ناگهان
بگذرد او زين سران تا آن سران
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بيند جهاني
در
عيان
هين بيا بيني ببين اين خوب را
نيست
در
خور بيني اين مطلوب را
منگر از خود
در
من اي کژباز تو
تا يکي تو را نبيني تو دوتو
چشم را چشمي نبود اول يقين
در
رحم بود او جنين گوشتين
سنگ ريزه گر نبودي ديده ور
چون گواهي دادي اندر مشت
در
در
قيامت اين زمين بر نيک و بد
کي ز ناديده گواهيها دهد
در
خور سر بد و طغيان تو
تا بداني کوست درخوردان تو
وآن طبيب و آن منجم
در
لمع
ديد تعبيرش بپوشيد از طمع
گفت دور از دولت و از شاهيت
که درآيد غصه
در
آگاهيت
تو هلا
در
بندها را سخت بند
چندگاهي بر سبال خود بخند
تو ستيزه روتري يا آن ثمود
که نيامد مثل ايشان
در
وجود
کي کژي کردي و کي کردي تو شر
که نديدي لايقش
در
پي اثر
تا درو اشکال غيبي رو دهد
عکس حوري و ملک
در
وي جهد
تيره کردي زنگ دادي
در
نهاد
اين بود يسعون في الارض الفساد
بر مشوران تا شود اين آب صاف
واندرو بين ماه و اختر
در
طواف
قعر جو پر گوهرست و پر ز
در
هين مکن تيره که هست او صاف حر
ز آهن تيره بقدرت مي نمود
واقعاتي که
در
آخر خواست بود
هم چو آن زنگي که
در
آيينه ديد
روي خود را زشت و بر آيينه ريد
گه ندا مي آمدت از هر جماد
تا ابد فرعون
در
دوزخ فتاد
هين مکن زين پس فراگير احتراز
که ز بخشايش
در
توبه ست باز
تا ز مغرب بر زند سر آفتاب
باز باشد آن
در
از وي رو متاب
آن همه گه باز باشد گه فراز
وآن
در
توبه نباشد جز که باز
هين غنيمت دار
در
بازست زود
رخت آنجا کش به کوري حسود
بوک از تاثير جوي انگبين
شهد گردد
در
تنم اين زهر کين
آنچنان که از عکس دوزخ گشته ام
آتش و
در
قهر حق آغشته ام
اين علل هايي که
در
طب گفته اند
دور باشد از تنت اي ارجمند
مرگ جو باشي ولي نه از عجز رنج
بلک بيني
در
خراب خانه گنج
پس
در
آتش افکني اين دانه را
پيش گيري پيشه مردانه را
اين کري را مدت او تا اجل
تا درين مدت کني
در
وي عمل
در
الهي نامه بس اندرز کرد
که بر آر دودمان خويش گرد
بيشتر زان ملک که اکنون داشتي
کان بد اندر جنگ و اين
در
آشتي
آنک
در
جنگت چنان ملکي دهد
بنگر اندر صلح خوانت چون نهد
آن کرم که اندر جفا آنهات داد
در
وفا بنگر چه باشد افتقاد
رنگ و بو
در
پيش ما بس کاسدست
ليک تو پستي سخن کرديم پست
نه کمي
در
شهوت و طمث و بعال
که زنان را آيد از ضعفت ملال
احمد آخر زمان را انتقال
در
ربيع اول آيد بي جدال
بس عنايتهاست متن اين مقال
زود
در
ياب اي شه نيکو خصال
هم
در
آن مجلس که بشنيدي تو اين
چون نگفتي آري و صد آفرين
اين سخن
در
گوش خورشيد ار شدي
سرنگون بر بوي اين زير آمدي
ظاهرش گم گشت
در
دريا و ليک
ذات او معصوم و پا بر جا و نيک
هين بده اي قطره خود را بي ندم
تا بيابي
در
بهاي قطره يم
هين بده اي قطره خود را اين شرف
در
کف دريا شو آمن از تلف
هين که يک بازي فتادت بوالعجب
هيچ طالب اين نيابد
در
طلب
تو سزايي
در
همان رنج و بلا
نعمت و اقبال کي سازد ترا
گر هزاران چرخ
در
چشمش رود
هم چو چشمه پيش قلزم گم شود
تا بمالد
در
پر و منقال خويش
گر دهد دستوريش آن خوب کيش
خاصيت بنهاده
در
کف حشيش
کو زماني مي رهاند از خوديش
زانک هر معشوق چون خنبيست پر
آن يکي درد و دگر صافي چو
در
تا رهي از فکر و وسواس و حيل
بي عقال اين عقل
در
رقص الجمل
چون ببندي تو سر کوزه تهي
در
ميان حوض يا جويي نهي
تا قيامت آن فرو نايد به پست
که دلش خاليست و
در
وي باد هست
هر دو
در
جنگند هان و هان بکوش
تا شود غالب معاني بر نقوش
در
جهان جنگ شادي اين بسست
که ببيني بر عدو هر دم شکست
در
هزار آتش شدن زين خوشترست
که خداوندي شود بنده پرست
بعد يک دم زهر بر جانش فتد
زهر
در
جانش کند داد و ستد
گر نذاري زهري اش را اعتقاد
کو چه زهر آمد نگر
در
قوم عاد
چونک شاهي دست يابد بر شهي
بکشدش يا باز دارد
در
چهي
چون شکسته مي رهد اشکسته شو
امن
در
فقرست اندر فقر رو
شرح اين
در
آينه اعمال جو
که نيابي فهم آن از گفت و گو
گر بگويم آنچ دارم
در
درون
بس جگرها گردد اندر حال خون
بس کنم خود زيرکان را اين بس است
بانگ دو کردم اگر
در
ده کس است
هر يکي
در
بخش خود انصاف جو
تو ز بخش ما دو دست خود بشو
در
زمان ابري برآمد ز امر مر
سيل آمد گشت آن اطراف پر
پس قضيب انداخت
در
وي مصطفي
آن قضيب معجز فرمان روا
تا بداني پيش حق تمييز هست
در
ميان هوشيار راه و مست
در
جمادات از کرم عقل آفريد
عقل از عاقل به قهر خود بريد
در
جماد از لطف عقلي شد پديد
وز نکال از عاقلان دانش رميد
هر يکي نايد مگر
در
وقت خويش
که نه پس ماند ز هنگام و نه پيش
چون نکردي فهم اين را ز انبيا
دانش آوردند
در
سنگ و عصا
چون زمين دانيش دانا وقت خسف
در
حق قارون که قهرش کرد و نسف
هين بياور حجت و برهان که من
نشنوم بي حجت اين را
در
زمن
گفت و گو بسيار گشت و خلق گيج
در
سر و پايان اين چرخ پسيج
من يقين دارم نشانش آن بود
مر يقين دان را که
در
آتش رود
در
زبان مي نايد آن حجت بدان
هم چو حال سر عشق عاشقان
گفت من اينها ندانم حجتي
که بود
در
پيش عامه آيتي
هست آتش امتحان آخرين
کاندر آتش
در
فتند اين دو قرين
تا من و تو هر دو
در
آتش رويم
حجت باقي حيرانان شويم
هم چنان کردند و
در
آتش شدند
هر دو خود را بر تف آتش زدند
يک مناره
در
ثناي منکران
کو درين عالم که تا باشد نشان
زهره ني کس را که يک حرفي از آن
يا بدزدد يا فزايد
در
بيان
هم چو بازيهاي شطرنج اي پسر
فايده هر لعب
در
تالي نگر
نبت را چه خوانده چه ناخوانده
هست پاي او به گل
در
مانده
بر توکل تا چه آيد
در
نبرد
چون توکل کردن اصحاب نرد
آنچ
در
ده سال خواهد آمدن
اين زمان بيند به چشم خويشتن
چون نظر
در
پيش افکند او بديد
آنچ خواهد بود تا محشر پديد
پردلان
در
جنگ هم از بيم جان
حمله کرده سوي صف دشمنان
گفت چون طفلي به پيش والده
وقت قهرش دست هم
در
وي زده
خاطر تو هم ز ما
در
خير و شر
التفاتش نيست جاهاي دگر
هست اين اياک نعبد حصر را
در
لغت و آن از پي نفي ريا
اين نکردي تو که من کردم يقين
ايي صفاتت
در
صفات ما دفين
ما رميت اذ رميت گشته اي
خويشتن
در
موج چون کف هشته اي
زين شفيع خويشتن بيگانه شد
زين تعجب خلق
در
افسانه شد
شب که شاه از قهر
در
قيرش کشيد
ننگ دارد از هزاران روز عيد
زان نيامد يک عبارت
در
جهان
که نهانست و نهانست و نهان
صفحه قبل
1
...
1192
1193
1194
1195
1196
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن