نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
آب
در
پيش و ما چنين تشنه
باده
در
جام و ما چنين مخمور
اي رخت
در
نقاب شعر سياه
همچو خورشيد
در
شب ديجور
غلام همت صاحبدلان جانبازم
که
در
عطيه شکورند و
در
بليه صبور
رخت
در
چشم ما نورست
در
چشم
نظر بر طلعتت نور علي نور
در
سنگ اثر مي کند آه دل مظلوم
ليکن نکند
در
دل سنگين تو تاثير
رو عشق را بچشم خرد بين که ظاهرست
در
معنيش حقيقت و
در
صورتش مجاز
قاتل مشتاق گو تيغ مکش
در
حرم
رهزن عشاق گو چنگ مزن
در
حجاز
مرغ شد از ناله من
در
خروش
شمع شد از آتش من
در
گداز
خيز خواجو که مرغ گلشن دل
در
سماعست و روح
در
پرواز
گو بگويند که
در
دير مغان خواجو را
دست
در
گردن و لب برلب جامست امروز
همچو خسرو جان شيرين باختم
در
راه عشق
ليک
در
دل حسرت دلدار مي يابم هنوز
گر ترا خواجو نباشد آبروئي
در
جهان
عيب نبود زانکه نبود گنج
در
ويران عزيز
در
راه مهر نيست بجز سايه همنشين
در
کوي عشق نيست بجز ناله همنفس
هاروت
در
جوار هلال منعلش
خورشيد
در
نقاب شب سايه گسترش
جان
در
پناه لعل روان بخش جان فزاش
دل
در
کمند زلف دلاويز دلبرش
اگر او سخن نگويد سخنست
در
دهانش
وگر او کمر نبندد نظرست
در
ميانش
لطيفه ئيکه رود
در
بيان ناله خواجو
برآور از دل و
در
دم بآسمان برسانش
هر غريبي که مقيم
در
مه رويان شد
تا
در
مرگ کجا ياد بود از وطنش
گر
در
آئينه
در
آن صورت زيبا نگرد
بو که معلوم شود صورت احوال منش
چشم مخمور تو خونريز وليکن خونخوار
لعل ميگون تو
در
پاش وليکن
در
پوش
ماندست مرا حسرت ديدار تو
در
دل
کردست دلم حلقه گيسوي تو
در
گوش
در
کوکبه ات خيل وحشم چيست مخائل
در
راه تو خرگاه و خيم چيست عوائق
در
سخن لعلک
در
پوشک اودر پاشک
بر سمن سنبل پرچينک او پرچينک
خواجو اگر بعين حقيقت نظر کني
وصل
در
جدائي و هجران
در
اتصال
بشکسته
در
قفاي تو شهباز عقل پر
و افکنده
در
هواي تو سيمرغ وهم بال
نتوان گفت که مي
در
نظرت هست حرام
زانکه
در
گلشن فردوس بود باده حلال
من ازين
در
به جفا باز نگردم که مرا
پاي بندست
در
آن سلسله مشکين دل
تا
در
درون چشمم خرگاه زد خيالت
مه را بسان ماهي بينم
در
آب منزل
در
بهاران که رساند خبر کبک دري
بجز از باد بهاري به
در
خرگه گل
اي ز بادام تو
در
عين حجالت نرگس
وي ز گيسوي تو
در
حلقه سودا سنبل
خادم ايوان
در
خلوت ببند
در
حرم خاص مده بار عام
ماه
در
عقرب و قصب برماه
شام بر نيمروز و چين
در
شام
من مگر چشم تو
در
خواب ببينم هيهات
اين خيالست من خسته مگر
در
خوابم
خيال ابرويت پيوسته
در
گوش دلم گويد
کزان چون ماه نو گشتم که
در
خورشيد پيوستم
در
حال که من دانه خال تو بديدم
در
دام تو افتادم و از جمله برستم
چون
در
اين مقصوره پيروزه گشتم معتکف
قطب را
در
کنج خلوت سبحه گردان يافتم
چشم خواجو را که
در
بحرين بودي جوهري
در
فروش رسته بازار عمان يافتم
گر
در
چمن بخنده درآيد گل
در
روي
باور مکن که او بدوروئيست متهم
در
مهر تو همره بجز از سايه نجستم
در
عشق تو همدم بجز از آه نديدم
در
لعل لبش يافتم آن نکته که عمري
در
عالم جان معني آن مي طلبيدم
مرا که گنج غمت هست
در
خرابه دل
چرا ببي
در
مي سرزنش کني چو درم
در
صومعه چون خواجو تا چند فرود آيم
باشد که بود روزي
در
ميکده پروازم
مرا بهر زه
در
آئي مران که
در
شب رحلت
دراي راه نوردان کاروان تو باشم
هر چند عمر
در
سر تحصيل کرده ام
بيحاصليست
در
غم عشق تو حاصلم
در
آتشيم بر لب آب روان وليک
از تاب تشنگي ز روان
در
گذشته ايم
خواجو اگر چنانکه جهانيست از علو
زو
در
گذر که ما ز جهان
در
گذشته ايم
زين
در
گرفته ايم بپروانه سوز عشق
چون شمع آتش دل ازين
در
گرفته ايم
غرض آنستکه
در
کيش تو قربان گرديم
ورنه
در
پيش خدنگ تو چرا آمده ايم
محتسب اسب فضيحت بر سرما گو مران
گر برندي
در
جهان خر
در
خلاف افکنده ايم
در
ده قدح که جز دل بريان خون چکان
در
بزمگاه عشق کبابي نيافتيم
صفحه قبل
1
...
117
118
119
120
121
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن