نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
به چشم از اشک سازم
در
شهوار
به دست و ديده بايد کرد اين کار
ز مطرب بلبل آوا ماند ناهيد
نهاد آن نيز را
در
وجه خورشيد
زده يک خيمه از ديباي اخضر
در
او خورشيد تابان با شش اختر
به گرد خيمه جانهاحلقه بسته
پري رخ
در
ميان جان نشسته
چه مه
در
منزلي بنشست جمشيد
که مي ديد از شکافي عکس خورشيد
ملک مي کرد غافل چشم بد را
نظر
در
خيمه مي انداخت خود را
نظر
در
عارض دلدار مي کرد
تماشاي گل و گلزار مي کرد
به شکر گفت: «بنواز اين غزل را
نوائي ساز و
در
ساز اين عمل را
آفتابي از شکاف ابر ايما مي کند
عاشقان را
در
هوا چون ذره رسوا مي کند
باز
در
زير نقاب فستقي رخسار گل
مي نمايد بلبلان را مست و شيدا مي کند
من اول روز دانستم که اين مرد
نهان
در
سينه دارد گنجي از درد
به اميدي دهد زاهد مي از دست
که
در
فردوس ازين بهتر ميي هست
ورت
در
سر هواي عشقبازيست
تو پنداري که کار عشق بازي است؟
تو دخت قيصري، اي جان مادر،
مکن
در
دختري خود را بد اختر
تو درج گوهري سر ناگشوده
در
و دري ثمين کس نابسوده
مرا گر دوست داري يار من باش
مکن کاري دگر
در
کار من باش »
به يکباره شد آن مه محو جمشيد
چو مه
در
وقت پيوستن به خورشيد
دل از فولاد کردم روي از روي
نشينم با تو اکنون روي
در
روي
ببستم با تو خود را چون ميان من
زهي لطف ار بدان
در
مي دهي تن
چو زلفت تا سر من هست بر دوش
ز سوداي تو دارم حلقه
در
گوش
ز مستي شد حکايت پيچ
در
پيچ
نبود از خود خبر جمشيد را هيچ
عقيق از چرخ و
در
از ديده افشاند
به اواز بلند اين شعر مي خواند
شکر گفتار گفتا: «اي سمن بوي،
چرا
در
بسته اي بر من به يک موي؟
به دل گفتم سياهي حلقه
در
گوش
چرا با او نشنيد دوش با دوش
دل من داشت
در
زلف تو منزل
ز دستت مي زدم من دست بر دل
نگردد پايه رکن حرم پست
اگر
در
حلقه اش مستي زند دست »
نشسته با قدح خورشيد سرمست
مهي
در
دست و خورشيديش پا بست
درآمد گرم خورشيدي ز افلاک
به پيشش جرعه وار افتاد
در
خاک
کسي را کاين تصور
در
سر آيد
مرآن ديوانه را زنجير بايد
ملک را بود
در
رفتن حجيبي
نبودش هم به نارفتن شکيبي
سمن بويش به نرمي باز پرسيد
ز روي لطف
در
رويش بخنديد
گهي بر روي نسرين بوسه دادي
گهي
در
پاي سروش سر نهادي
محب گر نقش بر ديوار بيند
در
او نقش جمال يار بيند
کشي چادر شبي چون غنچه بر سر
گدازي بلبلان را رنجه بر
در
رها کن، چيست چندان خواب بر خواب
چه خواهي ديد غير از خواب
در
خواب؟
شوق مي ام نيمه شب بر
در
خمار برد
بوي گلم صبحدم بر صف گلزار برد
ناله چنگ مغان آمد و گوشم گرفت
بيخودم از صومعه بر
در
خمار برد
همچو گلم مدتي عشق
در
آتش نهاد
عاقبت آب مرا بر سر بازار برد
ميان شب فروغ فر شاهي
چو نور ديده تابان
در
سياهي
به نوک غمزه دامنهاي
در
سفت
به زاري دامنش بگرفت و مي گفت
دلش کرد آرزوي تنگ شکر
گرفت آن شکرين را تنگ
در
بر
خضر بر چشمه نوشين گذر کرد
در
آن تاريکي آب زندگي خورد
بجز بوسي نجست از دلستان هيچ
کناري بود ديگر
در
ميان هيچ
چو شد مشهور
در
شهر اين حکايت
به افسر باز گفتند اين روايت
برآمد ابر و باراني فرو کرد
درآمد سيل و طوفاني
در
آورد
ملک جمشيد جان انداخت
در
سرو
همائي آشياني ساخت بر سرو
به چشم خويش مي بينم که هستي
که باشد
در
سرت سوداي مستي »
چو ابرو روي حاجب را سيه کرد
چو زلفش سلسله
در
گردن آورد
به کوهي
در
حصاري داشت افسر
که با گردون گردان بود همبر
چمن پرورد گلبرگ بهاري
چو گل
در
غنچه شد ناگه حصاري
صفحه قبل
1
...
1186
1187
1188
1189
1190
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن