167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • دست دست من بد از اول که در عشق آمدم
    کم زدم تا لاجرم در ششدره درمانده ام
  • چو در دست صلاح و خير جز بادي نمي ديدم
    همه خير و صلاح خود به باد عشق در دادم
  • چنگ در دلبر زنيم آن دم که از خود غايبيم
    پس نئيم اکنون چو غايب چنگ در وي کي زنيم
  • چه جاي سرکشي باشد ز حکم او که در رويش
    چو شمع آنگاه خوش باشم که در گردن زدن باشم
  • کسي کوبست خواب من در آب افگند پنداري
    چو خوابم شد تبه در آب جز بيدار چون باشم
  • گر شبي خود طوق گردد دست من در گردنش
    طوق فرمان را چو مه در گردن گردون کنم
  • داشتي در بر مرا اکنون همان بر در زدي
    چون ز من سير آمدي رفتم گراني چون کنم
  • مانده در بند زمانيم و زمان ما را نه
    در مکانيم نه از بهر مکان آمده ايم
  • ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نيست
    نه در پي جانيم نه در بند جهانيم
  • او چنان داند که ما در عشق او کمتر زنيم
    يا دو چنگ از جور او در دامن ديگر زنيم
  • تماشا را يکي بخرام در بستان جان اي جان
    ببين در زير پاي خويش جان افشان جان اي جان
  • ترا يارست بس در جان ز بهر آنکه نشناسد
    ز خوبان جز تو در عالم همي درمان جان اي جان
  • خويشتن را در ميان نه بي مني در راه عشق
    زان که بس تنگست ره اندر نگنجد ما و من
  • ورت ملک و ملک بايد پاي در تحقيق نه
    ورت جاه و مال بايد دست در اسرار زن
  • خواجگي در خانه نه پس آب را در خاک بند
    مهتري بر طاق نه پس آتش اندر طاق زن
  • چند گه در رزم شه پرواز کردي گرد خصم
    گرد جام مي کنون در بزم ما پرواز کن
  • در خال و لب نگر سمر عز و دل مگوي
    در زلف و رخ نگر سخن کفر و دين مکن
  • از مراد خويش برخيز ار مريدي عشق را
    در يمن ساکن نگردي تا که باشي در ختن
  • حلقه بودن شرط باشد بر در هستي خود
    هر که در ديوار دارد روي از آزار تو
  • زين گذشتست اي صنم در عشقبازي کار من
    زان گذشتست اي پسر در شوخ چشمي کار تو
  • سيم در سنگ بسي باشد ليک اندر کان
    سنگ در سيم دل تست پس اندر بر تو
  • حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه
    زخمه و مل در کف ناهيد بر بط ساز ده
  • جز به عمري در ره ما راست نتوان رفت از آنک
    همچو فرزين کجروي در راه نافرزانه اي
  • يارت اي بت صدر دارد زان عزيزست و تو زان
    در لگد کوب همه خلقي که در استانه اي
  • هر زمان در زلف جان آويز او گر بنگري
    خون خلقي تازه يابي در خم هر تاره اي