نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
در
پي من شو که نتوان يافتن
رهروان را بهتر از من پيشوا
همه اسباب عشرت شد مهيا
حضور شاه
در
مي بايد آنجا
ملک چون گنج شد ز آن کنج بيرون
ز خازن خواست درجي
در
مکنون
در
آن هر گوهري بيرون ياقوت
که مي ارزيد خاکش خون ياقوت
شما
در
پرده ام بوديد محرم
کنون جان مرا باشيد همدم
به دستان چاره کارم بجوييد
بدو
در
پرده راز من بگوييد
ببايد ساختن
در
هر مقامي
که باشد هر مقامي را کلامي »
شکر
در
آتش غم رفت با عود
برآمد از دل عود و شکر دود
گهي
در
دامنش چسبيد شکر
گهي همچون مگس زد دست بر سر
بر ايشان هر نفس مي داد جم دم
در
آخر با ملک گشتند همدم
ملک هر تحفه اي کآورد با خويش
يکايک مه رخان بردند
در
پيش
درآمد طوطي شکر به آواز
هماي شوق
در
دل کرد پرواز
به علم آورد
در
کار اين عمل را
ز قول شاه بر خواند اين غزل را:
شانه سانم
در
سر سوداي زلفت کرده سر
نيستم آيينه آيين کو کند خدمت به روي
اي ميوه رسيده ز بستان کيستي؟
وي آيت نوآمده
در
شان کيستي؟
جانها گرفته اند ترا
در
ميان چو شمع
جانت فدا چراغ شبستان کيستي؟
چنان شد بر زمين خورشيد
در
چرخ
که شد بي خويشتن ناهيد بر چرخ
نواي پرده شهناز شد راست
هوا
در
جنبش آمد پرده برخاست
شکر را گفت جم خيز و درياب
که چون چشم خود از مستي است
در
خواب
گل و بيد و کنار آب و مهتاب
شکر بيدار و خسرو
در
شکر خواب
ز سوسن ساخت سروناز را جاي
گرفتش
در
کنار آب روان پاي
چو طاووسي روان
در
پي تذروي
سر آبي گزيد و پاي سروي
برآنم کاين جوان بازارگان نيست
که
در
وي شيوه بازاريان نيست
حديثي چرب و شيرين بود و
در
خورد
به عمدا رو ترش کرد و فرو برد
صنوبر وار
در
بستان چمان گشت
همي زد چون صبا گرد چمن گشت
خطي بر لاله از عنبر کشيده
به خوبي لاله را خط
در
کشيده
در
آن مهتاب چشم انداخت بر شاه
نظر فرقي نکرد از شاه تا ماه
همي گرديد و چشمش خواب مي جست
خيال خواب خوش
در
آب مي جست
به پاي خود چو دولت بر
در
آمد
سبک خواب گرانش بر سر آمد
کلاله ات ز کنار تو ساخته بالين
ز برگ گل زده خرگاه و
در
ميان خفته
کشيده بر چمني سايه باني از ابرو
دو ترک مست تو
در
زير سايبان خفته
چشم مخمور تا تو
در
خواب مستي خفته است
از خمار چشم مستت عالمي آشفته است
ديده باريک بينم
در
شب تاريک هجر
بسکه بر ياد لبت درهاي عمان سفته است
برو، ماها، به کوي او فرو شو
بيا اي شمع و
در
پايش سرانداز
هوا چون ساغر آب روي ما ريخت
ز لعلت آتشي
در
ساغر انداز
چو گل گر صحبتم مي خواهي از جان
به شب
در
زير پهلو بستر انداز
همان دم چنگ را بنواخت ناهيد
ادا کرد اين غزل
در
وصف خورشيد:
ملک
در
خواب صوت چنگ بشنيد
چو باد صبحدم بر خود بخنديد
گلرخان چمن از دوش صبوحي زده اند
چشم نرگس ز چه
در
عين خمارست امشب
دريد از درد و حسرت جامه
در
بر
همي ناليد و مي زد دست بر سر
چو مي شد تلخ بر من زندگاني
چو گل بر باد رفتم
در
جواني
مرا چون ناي ننوازي به کامي
ز ني هر دم چو چنگم
در
مقامي
هزاران بيضه پنداري کزين طاق
فرو افتاد و ريزان شد
در
آفاق
گرفت آفاق را يکسر سپيده
عيان شد زرده خور
در
سپيده
عجب کان سرو قد از جا نرفته است
چو گل خار غمش
در
پا نرفته است
فرو رفت از هوايت پاي
در
گل
بدين جانب هوايش کرد مايل
به گيتي کو خرد را بود پابند
به ميدان رزش ساقي
در
افکند
بهار افروز اين شعر بهاري
ادا مي کرد
در
صوت هزاري
به ساقي گفت: «جام مي
در
انداز
اساس عقل دستوري برانداز
از اين شادي نگنجيدند
در
پوست
که چون گل داشتندش بهر زر دوست
صفحه قبل
1
...
1185
1186
1187
1188
1189
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن