نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
جمشيد و خورشيد ساوجي
به چين خواندندي او را شاه فغفور
ولي
در
اصل نامش بود شاپور
همه کس را هنر
در
کار باشد
نخست آنکس که او سردار باشد
به پاي سرو سنبل
در
فتاده
بنفشه پيش سوسن سر نهاده
ز مستي چشم نرگس رفته
در
خواب
گرفته عارض گل ها ز مي تاب
عقاب خوش عنان
در
عين جولان
کميت گرم رو گردان به ميدان
وز آن سو ارغنون بلبل آواز
ز يک سو
در
عمل شاهد فتن باز
ز پرها راست کرده قرصه شيد
عنادل
در
هواي صوت ناهيد
چو
در
برج چهارم منزل ماه
ميان چار بالش مسکن شاه
ملک
در
خواب شد چون چشم خود بست
ز جا برخاست ساقي، شمع بنشست
چو روي خود بهشتي ديد
در
خواب
روان هر سوي چو کوثر چشمه آب
لب لعلش درخشان
در
نگين داشت
به پيشاني خم ابروي چين داشت
اگر
در
دل خيالش بسته گشتي
ز تاب دل عذارش خسته گشتي
قضا شهزاده را ناگه خبر کرد
در
آن زلف و قد و بالا نظر کرد
چو بيدل شد ملک، فرياد
در
بست
بجست از خواب و خواب از چشم او جست
همي ناليد و
در
اشک مي سفت
به زاري اين غزل با خويش مي گفت
گفتم خيال وصلت گفتا به خواب بيني
گفتم مثال رويت گفتا
در
آب بيني
گفتم به خواب ديدن زلفت چگونه باشد؟
گفتا که خويشتن را
در
پيچ و تاب بيني
گفتم که روي و مويت بنماي تا ببينم
گفتا که
در
دل شب چون آفتاب بيني
دهاني را کزو قطعا نشان نيست،
مياني را که هيچش
در
ميان نيست،
همان بهتر که راز دل بپوشم
شکيبائي کنم،
در
صبر کوشم
نخست آمد گل صد برگ
در
پيش
زر آورد و مي و گوينده با خويش
ز دلتنگي دمي خود را برون آر
به مي خوردن نشاطي
در
درون آر
من از غم داشتم
در
دل بسي خون
ز دل کردم به جام باده بيرون
نشايد ريخت مي گر درد باشد
که دردي نيز هم
در
خورد باشد
برش غيري خورد بادش برد برگ
بماند
در
ميان عريان و بي برگ
چو گل مي بينمت امشب پريشان
ز ما چون غنچه
در
هم چيده دامان
بسي سوسن ملک را داشت رنجه
زبانش
در
دهن بگرفت غنچه
ملک مي کرد چون گل پيرهن چاک
سخن
در
زير لب مي گفت حاشاک
چو از چوگان زلف او شدي مست
به جعد سنبل چين
در
زدي دست
چو گشتي باغ و گلشن بر دلش تنگ
شدي
در
دامن صحرا زدي چنگ
کنيزي داشت شکر نام جمشيد
که بود از صوت او
در
پرده ناهيد
چو ني بستي کمر
در
مجلس شاه
به شيريني زدي بر نيشکر راه
در
آن مجلس نوائي آنچنان ساخت
که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت
وليکن همچنان سوداي آن ماه
فزون مي گشت هر دم
در
سر شاه
که حال اين پسر
در
اضطراب است
به کلي صورت حالش خراب است
از آنجا روي
در
درگاه کردند
حکايت هاي او با شاه کردند
چو ما
در
حال نور چشم خود ديد
چو اشک افتاد و اندر خاک غلطيد
اگر چه دايه دارد مهر جاني
چو مادر کي بود
در
مهرباني
«دريغا من که
در
روز جواني
چو شب شد تيره بر من زندگاني
گهي دست پدر را بوسه دادي
گهي
در
پاي مادر سر نهادي
چو شب گيسوي مشکين زد به شانه
جمال روز گم شد
در
ميانه
درآمد هر سمن رخساري از
در
به شکل لاله با شمعي معنبر
ز عکس رنگ روي لاله رويان
شده
در
صحن مجلس، لاله رويان
چو دارد دوست بلبل عارض گل
چه
در
وجهش نشيند زلف سنبل؟
در
آخر غنچه اين راز بشکفت
حديث خواب يک يک با پدر گفت
دلش را هر دم آتش تيزتر بود
خيالش
در
نظر خونريزتر بود
در
آن ايام بد بازارگاني
جهان گرديده اي و بسيار داني
چنان
در
نقش بندي بود استاد
که مي زد نقش چين بر آب چون باد
ز رسمش نقش ماني گشته بي رنگ
ز دستش پاي
در
گل نقش ارژنگ
که: «شاها، حسن خوبان بي کنار است
در
و ديوار عالم پر نگارست
صفحه قبل
1
...
1181
1182
1183
1184
1185
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن