167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • اي عدو در زير شير رايت او شدکه هيچ
    در نمي گيرد سگي و روبهي با اين غنيم!
  • تا چشمم از جمال تو خط نظر نيافت
    خون است در ميان دل و در ميان چشم
  • قماري از سر سرو از مقام راست در نغمه
    زبان سرو در حالت، نگارين دستها بر هم
  • الا تا ابر نيسان و هواي صبح در بستان
    کند آويزه هاي در به تاج لعل گل منضم
  • نگين راي تو را جن و انس در طاعت
    مثال امر تو را وحش و طير در فرمان
  • در شب تاري ز عکس شمسه ايوان تو
    ذره ها را در هوا يک يک شمردن مي توان
  • زير زين داري براق، آخر چه خسبي در گليم؟
    زير ران داري نجيب؟ آخر چه پايي در عطن؟
  • جان فزايد چون صبا در روضه ات طبع سقيم
    خوش برآيد چون نوا در پرده ات قلب حزين
  • در دعايت، در مساجد شب همه شب تا به روز
    مؤمنان را همچو شمع از سوز، گريان يافته
  • تا سر زلفت چو چوگان است در ميدان حسن
    اي بسا سرها که چون گو در سر چوگان شده
  • صدره از رشک دلش جان در لب بحر آمده
    هردم از دست کفش خود در درون کان شده
  • بي هواي او نپويد هيچ دم در سينه اي
    بي رضاي او نيايد هيچ جان در پيکري
  • روي سحاب شد ز حيا غرق در عرق
    از بس که کرد در تو به خواهش سحاب، روي
  • هندوي زلف تو در سر، دولتي دارد قوي
    اينکه دستش مي رسد، کت سر در اندازد به پا
  • ناله در سنگ اثر مي کند، اما چه کنم
    چون ازين در دل سنگين اثري نيست تو را
  • در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
    چيست ياران، چاره غمهاي بي پايان ما؟
  • در فراقش، بعد چندين شب، شبي خوابم ربود
    مي شنيدم در شکر خواب از لب سلطان ما
  • با خيال تو مرا، خواب نيايد در چشم
    کو خيالت که طلب مي کندش، ديده در آب
  • باده در دين من امروز، حلال است، حلال
    خواب، در چشم من اي بخت، حرام است، امشب
  • پيش عکس عارضت، ميرم که شمع از غيرتش
    هر شبي تا روز گاهي در عرق، گه در تب است
  • دل چو در محراب ابرو، چشم مستت ديد و گفت
    کافر سرمست در محراب بين، چون خفته است
  • تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است
    کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
  • تا من افتادم ز کويت در حسابي نيستم
    زانکه در کويت چو سلمان، بي حساب، افتاده است
  • در طيره ام ز طره که گستاخ در رخت
    بنشست و راستي، به همه روي کج نشست
  • مي زند، حلقه زلف تو در غارت جان
    نتوان، با سر زلف تو، به جاني در بست