167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • يا بگويد صوفيي ديدي تو دوش
    در ميان خواب سجاده بدوش
  • تشنه اي را چون بگويي تو شتاب
    در قدح آبست بستان زود آب
  • در دل هر امتي کز حق مزه ست
    روي و آواز پيمبر معجزه ست
  • چون پيمبر از برون بانگي زند
    جان امت در درون سجده کند
  • مادر يحيي به مريم در نهفت
    پيشتر از وضع حمل خويش گفت
  • اين جنين مر آن جنين را سجده کرد
    کز سجودش در تنم افتاد درد
  • مادر يحيي کجا ديدش که تا
    گويد او را اين سخن در ماجرا
  • پيش مريم حاضر آيد در نظر
    مادر يحيي که دورست از بصر
  • در ميان شير و گاو آن دمنه چون
    شد رسول و خواند بر هر دو فسون
  • گفت در شطرنج کين خانه رخست
    گفت خانه از کجاش آمد بدست
  • گفت اينک راست پذرفتم بجان
    کژ نمايد راست در پيش کژان
  • گر بگويي احولي را مه يکيست
    گويدت اين دوست و در وحدت شکيست
  • مي ستودندش بتسخر کاي بزرگ
    در فلان اقليم بس هول و سترگ
  • در فلان بيشه درختي هست سبز
    بس بلند و پهن و هر شاخيش گبز
  • قاصد شه بسته در جستن کمر
    مي شنيد از هر کسي نوعي خبر
  • که درختي هست نادر در جهات
    ميوه او مايه آب حيات
  • شيخ خنديد و بگفتش اي سليم
    اين درخت علم باشد در عليم
  • آن يکي شخصي ترا باشد پدر
    در حق شخصي دگر باشد پسر
  • در تنازع آن نفر جنگي شدند
    که ز سر نامها غافل بدند
  • پس شما خاموش باشيد انصتوا
    تا زبانتان من شوم در گفت و گو
  • گر سخنتان مي نمايد يک نمط
    در اثر مايه نزاعست و سخط
  • ور بود يخ بسته دوشاب اي پسر
    چون خوري گرمي فزايد در جگر
  • در زمان عدلش آهو با پلنگ
    انس بگرفت و برون آمد ز جنگ
  • کينه هاي کهنه شان از مصطفي
    محو شد در نور اسلام و صفا
  • وز دم المؤمنون اخوه بپند
    در شکستند و تن واحد شدند
  • غوره اي کو سنگ بست و خام ماند
    در ازل حق کافر اصليش خواند
  • نه اخي نه نفس واحد باشد او
    در شقاوت نحس ملحد باشد او
  • گر بگويم آنچ او دارد نهان
    فتنه افهام خيزد در جهان
  • پس در انگوري همي درند پوست
    تا يکي گردند و وحدت وصف اوست
  • دوست دشمن گردد ايرا هم دواست
    هيچ يک با خويش جنگي در نبست
  • همچو خاک مفترق در ره گذر
    يک سبوشان کرد دست کوزه گر
  • گر نظاير گويم اينجا در مثال
    فهم را ترسم که آرد اختلال
  • هم سليمان هست اکنون ليک ما
    از نشاط دوربيني در عمي
  • دوربيني کور دارد مرد را
    همچو خفته در سرا کور از سرا
  • مولعيم اندر سخنهاي دقيق
    در گره ها باز کردن ما عشيق
  • همچو مرغي کو گشايد بند دام
    گاه بندد تا شود در فن تمام
  • خود زبون او نگردد هيچ دام
    ليک پرش در شکست افتد مدام
  • لکلک ايشان که لک لک مي زند
    آتش توحيد در شک مي زند
  • بلبل ايشان که حالت آرد او
    در درون خويش گلشن دارد او
  • هر يک آهنگش ز کرسي تا ثريست
    وز ثري تا عرش در کر و فريست
  • با سليمان خو کن اي خفاش رد
    تا که در ظلمت نماني تا ابد
  • پس سليمان بحر آمد ما چو طير
    در سليمان تا ابد داريم سير
  • با سليمان پاي در دريا بنه
    تا چو داود آب سازد صد زره
  • چشم او ماندست در جوي روان
    بي خبر از ذوق آب آسمان
  • حاجيان حيران شدند از وحدتش
    و آن سلامت در ميان آفتش
  • در نماز استاده بد بر روي ريگ
    ريگ کز تفش بجوشد آب ديگ
  • گفتيي سرمست در سبزه و گلست
    يا سواره بر براق و دلدلست
  • در ميان اين مناجات ابر خوش
    زود پيدا شد چو پيل آب کش
  • قوم ديگر را يقين در ازدياد
    زين عجب والله اعلم بالرشاد
  • بر گشا گنجينه اسرار را
    در سوم دفتر بهل اعذار را
  • گر جنين را کس بگفتي در رحم
    هست بيرون عالمي بس منتظم
  • هيچ در گوش کسي زيشان نرفت
    کين طمع آمد حجاب ژرف و زفت
  • همچنانک آن جنين را طمع خون
    کان غذاي اوست در اوطان دون
  • بس ضعيف اند و لطيف و بس سمين
    ليک مادر هست طالب در کمين
  • از پي فرزند صد فرسنگ راه
    او بگردد در حنين و آه آه
  • گفت اطفال من اند اين اوليا
    در غريبي فرد از کار و کيا
  • مطربانشان از درون دف مي زنند
    بحرها در شورشان کف مي زنند
  • گرز عزرائيل را بنگر اثر
    گر نبيني چوب و آهن در صور
  • در عذاب منکرست آن جان او
    گزدم غم دل دل غمدان او
  • و آن يکي بيني در آن دلق کهن
    چون نبات انديشه و شکر سخن
  • با گياه و برگها قانع شويد
    در شکار پيل بچگان کم رويد
  • اين بگفت و خيربادي کرد و رفت
    گشت قحط و جوعشان در راه زفت
  • در زمان او يک بيک را زان گروه
    مي درانيد و نبودش زان شکوه
  • مال ايشان خون ايشان دان يقين
    زانک مال از زور آيد در يمين
  • بوي کبر و بوي حرص و بوي آز
    در سخن گفتن بيايد چون پياز
  • پس دعاها رد شود از بوي آن
    آن دل کژ مي نمايد در زبان
  • آن بلال صدق در بانگ نماز
    حي را هي همي خواند از نياز
  • گر نداري تو دم خوش در دعا
    رو دعا مي خواه ز اخوان صفا
  • چون در آيد نام پاک اندر دهان
    نه پليدي ماند و نه اندهان
  • در همه عمرش نديد او درد سر
    تا ننالد سوي حق آن بدگهر
  • درد آمد بهتر از ملک جهان
    تا بخواني مر خدا را در نهان
  • ناله سگ در رهش بي جذبه نيست
    زانک هر راغب اسير ره زنيست
  • که نه چربش دارد و نه نوش او
    سحر خواند مي دمد در گوش او
  • زانک يک نوشت دهد با نيشها
    که بکارد در تو نوشش ريشها
  • زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
    ماهيا او گوشت در شستت دهد
  • دعوت ايشان صفير مرغ دان
    که کند صياد در مکمن نهان
  • هست بي حزمي پشيماني يقين
    بشنو اين افسانه را در شرح اين
  • خيل و فرزندان و قومت را بيار
    در ده ما باش سه ماه و چهار
  • حقها بر وي تو ثابت کرده اي
    رنجها در کار او بس برده اي
  • آن بز کوهي دود که دام کو
    چون بتازد دامش افتد در گلو
  • تا بظاهر بيني آن مستان کور
    چون فرو رفتند در چاه غرور
  • لرز لرزان و بترس و احتياط
    مي نهد پا تا نيفتد در خباط
  • اي ز دودي جسته در ناري شده
    لقمه جسته لقمه ماري شده
  • شکر آن نگزاردند آن بد رگان
    در وفا بودند کمتر از سگان
  • پاسبان و حارس در مي شود
    گرچه بر وي جور و سختي مي رود
  • هم بر آن در باشدش باش و قرار
    کفر دارد کرد غيري اختيار
  • از در دل و اهل دل آب حيات
    چند نوشيدي و وا شد چشمهات
  • بس غذاي سکر و وجد و بي خودي
    از در اهل دلان بر جان زدي
  • باز اين در را رها کردي ز حرص
    گرد هر دکان همي گردي ز حرص
  • بر در آن منعمان چرب ديگ
    مي دوي بهر ثريد مردريگ
  • صومعه عيسيست خوان اهل دل
    هان و هان اي مبتلا اين در مهل
  • بر در آن صومعه عيسي صباح
    تا بدم اوشان رهاند از جناح
  • زودشان در ياب و استغفار کن
    همچو ابري گريه هاي زار کن
  • هم بر آن در گرد کم از سگ مباش
    با سگ کهف ار شدستي خواجه تاش
  • آن در اول که خوردي استخوان
    سخت گير و حق گزار آن را ممان
  • بر همان در همچو حلقه بسته باش
    پاسبان و چابک و برجسته باش
  • صورتي کردت درون جسم او
    داد در حملش ورا آرام و خو
  • ياد کن لطفي که کردم آن صبوح
    با شما از حفظ در کشتي نوح
  • اين گمان بد بر آنجا بر که تو
    مي شوي در پيش همچون خود دوتو
  • يار نيکت رفت بر چرخ برين
    يار فسقت رفت در قعر زمين