167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • چون لبش عکس در قدح فکند
    تاب در جان ساغر اندازد
  • آنکس که دلي دارد جان در رهت افشاند
    وانرا که سري باشد در پات سر اندازد
  • شايد ار ملک جهان در طلبش در بازي
    که دمي صحبت او ملک جهان مي ارزد
  • در بزم درد نوشان زهد و ورع نگنجد
    در عالم حقيقت عيب و هنر نباشد
  • در تاب مرو گر دل گمگشته ما را
    گويند که در حلقه گيسوي تو باشد
  • در وصل حرم کي رسد آنکو ز حرامي
    در باديه و وادي خونخوار بنالد
  • عندليبيست که در باغ نوا مي سازد
    خوش سرائيست که در پرده سرا مي نالد
  • ايدل چو در بتکده در کعبه گشودند
    بشتاب که هنگام عبادات درآمد
  • چونظر در خم ابروي تو کردم
    قامت خويشتنم در نظر آمد
  • تا کشته نشد در غم سوداي تو خواجو
    در معرکه عشق تو پيروز نيامد
  • زنجير دل تافته را در غم و دردم
    گر رشته جانست بهم در گسلاند
  • دل بدست يار و غم در دل بماند
    خارم اندر پاي و پا در گل بماند
  • هر که در عشق پريرويان نيامد در شمار
    عارفانش از حساب عاقلان نشمرده اند
  • در ديده من حسرت رخسار تو تا کي
    در سينه من آتش هجران تو تا چند
  • در هواي لعل در پاشت بدامن سائلان
    هردم از بحرين چشمم لؤلؤ لالا برند
  • بر عرصه حدوث قدم در قدم زنند
    در مجلس وجود شراب از عدم خورند
  • خواجو چو زير خاک شود در هواي تو
    از سوز سينه آتش دل در کفن زند
  • نور رويت تاب در شمع شبستان افکند
    اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکند
  • صوفي صافي گر از لعل تو جامي در کشد
    خويشتن را در ميان مي پرستان افکند
  • درج ياقوت گهر پوشت چو گردد در فشان
    از تحير خون دل در جان مرجان افکند
  • گر در آن صورت زيبا نگرد صورتگر
    قلم از حيرت رويش ز بنان در فکند
  • بشکرخنده در آور نه يقين مي دانم
    که دهان تو يقين را بگمان در فکند
  • جادوي چشمش قلم در سحر بابل مي کشد
    سبزي خطش سزا در دامن گل مي کند
  • آنکه در حلقه زلفش دل ما در بندست
    چه خبر دارد از آنها که گرفتارانند
  • پاي کوبان در سراندازي چو سربازي کنند
    پاي در نه تا سرافرازان سرافرازي کنند
  • در آن زمان که اميد بقا خيال بود
    خيال روي توام در خيال خواهد بود
  • غنچه در مهد زمرد در تبسم بود و باز
    بلبل شب خيز کارش ناله شبگير بود
  • چنگ در زنجير زلفش چون زدم ديوانه وار
    زير هر مويش دلي ديوانه در زنجير بود
  • من در نياز بودم و اصحاب در نماز
    ليکن نياز من همه عين نماز بود
  • کس در جهان نبود مگر يار من وليک
    گرد جهان بگشتم و او در جهان نبود
  • در چنين وقت که مرغان همه در پروازند
    بي پر و بال اسير قفسي نتوان بود
  • دل در پي او فتاد و او را
    خود در دل تنگ من وطن بود
  • مشنو که چو در گوشه محراب کنم روي
    چشمم همه در گوشه ابروي تو نبود
  • راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود
    در ميان باغ کاران يا کنار زنده رود
  • بي فروغ رخ زيباي تو در زلف سياه
    در شب تيره مرا پرتو مهتاب چه سود
  • من اگر در نظر خلق نيايم سهلست
    مست کي در نظر مردم هشيار آيد
  • ما دگر در دهن خلق فتاديم وليک
    چاره نبود زر اگر در دهن گاز آيد
  • در آرزوي کنار تو از ميان بروم
    گهي که وصف ميان تو در ميان آيد
  • شدم خيالي و در هر طرف که مي نگرم
    بجز خيال توام در نظر نمي آيد
  • معبانئي که در آن صورت دلافروزست
    ز من مپرس که آن در بيان نمي آيد
  • نمي رود سخني در ميان او خواجو
    که از فضول کمر در ميان نمي آيد
  • رخ تو در شکن زلف پرشکن ديدم
    اگر چه در شب تار آفتاب نتوان ديد
  • هيچ نقصان نرسد در شرف و قدر شما
    در چنين محنت و خواري اگرم ياد کنيد
  • سوخت در باديه از حسرت آبي خواجو
    زان جگر سوخته در بيت حرم ياد کنيد
  • گنجينه حسنيد که در عقل نگنجيد
    يا چشمه جانيد که در چشم نيائيد
  • حديث جعدش ار در روز نتوان
    مسلسل در شب تاري بگوئيد
  • بيا که حلقه نشينان بزمگاه الست
    زدند بر در دل حلقه در خمار
  • هر گه که در برابر خواجو گذر کني
    صد بار باز در دل تنگش کني گذر
  • نافه را از کمند تو دل در گره
    لعل را از عقيق تو خون در جگر
  • ايکه هر لحظه در خاطرم بگذري
    يک زمان از سر خون ما در گذر