167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

فراقنامه ساوجي

  • سعادت کسي را بود راهبر
    که در خدمت شاه بندد کمر
  • شدم حاصل از نعمتش مغز و پوست
    ورم مغز در استخوان است از اوست
  • کسي کز مقيمان اين در شود
    اگر خاک باشد همه زر شود
  • به يکدم دو عالم برانداخته
    به بيش و کم از هيچ در ساخته
  • مقرر شد اول همه قسم تو
    دگر جان دميدند در جسم تو
  • سراي جهان پيش اهل نظر
    چو خاني نمايد که باشد دو در
  • چنان زي که نام تو روز حساب
    نويسند با راستان در کتاب
  • برو سينه خاک را باز کن
    ببين در دلش رازهاي کهن
  • در او نازکان گل اندام بين
    همه خشت بالين و بستر زمين
  • همه در پي يکدگر مي رويم
    نماند کسي سر به سر مي رويم
  • در اين منزل آخر چرا خفته اي؟
    رباطي است ويران کجا خفته اي؟
  • که ز آن رفتگان باز گويد خبر
    که چون است احوالشان در سفر
  • شبي بنده را شاه پيروز بخت
    طلب کرد و بنشاند در پيش تخت
  • درآمد ز راه سخن گستري
    سخن راند از نظم در دري
  • که از در معني چه پرورده اي؟
    ز درياي خاطر چه آورده اي؟
  • در گنج معني دلم باز کرد
    سخن را ز هر گونه اي ساز کرد
  • گهرهاي من شاه در گوش کرد
    شکرهاي نغزم همه نوش کرد
  • به آخر ميانشان جدائي فتاد
    که کس در بلاي جدائي مباد
  • که ده نامه زين نامه خسروي
    دهم جلوه در کسوت مثنوي
  • اگر با فلک در کمر دست کين
    زدي آسمان را زدي بر زمين
  • قدش در لطافت که جاني است پاک
    فرو برده آب روان را به خاک
  • به هر گوشه نرگسش دلربا
    در آن گوشه ها جاودان کرده جا
  • در آئينه مي ديد رخسار خويش
    که او بود صد ره به از يار خويش
  • چو ابروي خود گاه در بوستان
    کشيدند بر گلستان سايه بان
  • «چو شير و شکر با هم آميخته »
    چو جان و خرد در هم آويخته
  • فسان کردي آغاز بلبل به شب
    دميدي فسون باد در زير لب
  • گرفته به خنجر چمن شاخ بان
    به مرز چمن در شده مرزبان
  • ندانم چه مي گفت بلبل به شب؟
    که گل خنده مي کرد در زير لب
  • به شادي همه روز و شب دوستان
    زدندي مي لعل در بوستان
  • سحر لاله چون در گرفتي چراغ
    سراپرده گل زدندي به باغ
  • گرازان در آن عرصه دلپذير
    هزار آهو از پي همه شير گير
  • چو برخاست اسب تکاور ز جاش
    فتاد آهو از عجز در دست و پاش
  • شدي زرد رخسار گلگون وي
    بدي در رگ کان روان خون وي
  • وگر در هوا برق کردي گذر
    چو پروانه اش سوختي بال و پر
  • در آن آب جوشيده بر روي شط
    ز سوز جگر ماغ گفتي به بط
  • نبودي در او راه خورشيد را
    بجز باده يا باد يا بيد را
  • چو فصل بهارش بر آن ماه چهر
    شدي گرم تر روز در روز مهر
  • نبيني که خور پشت چون بر کند،
    زمين جامه زرد در بر کند
  • بساط رزان بود در زر نهان
    چو بزم جهانبخش گيتي ستان
  • ملک در خزان داشتي نوبهار
    درختش برومند و باغش به بار
  • شدي آب در قاقم از باد خشک
    به سنجاب گشتي نهان بيد مشک
  • شده سرو را خشک و افسرده دست
    چنار است در آستين برده دست
  • هر آنکس که دردي در آتش نبود
    دمي خوش نمي آمدش همچو عود
  • روان گشته در بزم جام شراب
    چو گردنده گرد فلک آفتاب
  • بلورين قدح بود مرجان نما
    چنان کآتشي سر کشد در هوا
  • کسي را که در ماه دي آتشي
    ز مي نيست، يا از رخ مهوشي،
  • سيه گشته چشم جهان سر به سر
    در او کس نديد از سپيدي اثر
  • تو گفتي که راه هوا بسته اند
    همه بال در بال پيوسته اند
  • به يک جاي صد نازنين مست مل
    فراهم نشسته چو در غنچه گل
  • در آن مجلس آن هر دو مه را نظر
    چو خورشيد و مه بود با يکديگر