167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در وصل نماند بيش از اين تدبيرم
    پيشم بنشين دمي که پيشت ميرم
  • چون اشک ز چشم من جدا خواهي شد
    آخر کم آنکه در کنارت گيرم
  • ني دولت آنکه يار غارت بينم
    ني فرصت آنکه در کنارت بينم
  • ماهي که همه وقت ز دورت بينم
    عمري که هميشه در گذارت بينم
  • تا کي چو گل از هوا مشوش باشيم؟
    چند از پي آبرو در آتش باشيم؟
  • من باغ ارم بر سر کويت ديدم
    من روز طرب در شب مويت ديدم
  • در مجلس تو ز گل پراکنده ترم
    وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم
  • درويش، ز تن جامه صورت برکن
    تا در ندهي به جامه صورت تن
  • رو کهنه گليم فقر بر دوش افکن
    در زير گليم طبل سلطاني زن
  • در خون دل غنچه اگر نيست چراست؟
    گل را همه پره هاي دامن پر خون
  • خواهم شبکي چنانکه تو داني و من
    بزمي که در آن بزم تو واماني من
  • پندار که در شب فراز عينت
    دو نقطه يا نهاد و يک نقطه نون
  • حاشا که تو افتي و نيفتد هرگز
    مانند تو شهسوار در روي زمين
  • تا با شدم اين جان گرامي در تن،
    خواهم به غم عشق تو جان پروردن
  • بر شمع دلم سوخت که در بيماري
    کس بر سر او نيست به جز دشمن او
  • گويند حرام در مسلماني شد
    تو مي خور و غم مخور مسلماني کو؟
  • اي سايه سنبلت سمن پرورده،
    ياقوت تو را در عدن پرورده،
  • در رشته دندان تو اي غيرت مه
    دري اگر از دود دلي گشت سيه
  • ديدم صنمي خراب و مست افتاده
    در دست مغان دلربا افتاده
  • از هر چه نسيم سحري مي آورد
    جز خاک درت نمي نشيند در وجه
  • چون حال دل من ز غمت گشت تباه
    آويخت در آن زلف دل آشوب سياه
  • ز آنسان که در آتش سقر اهل گناه
    آرند به مار و کژدم از عجز پناه
  • در منعم خود که او دواتست، چو کلک
    بگشاد زبان او سيه گشت سياه
  • در معده خالي ندهد مل ذوقي
    بي ساغر مي ندارد از گل ذوقي
  • در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت؟
    با غنچه که غنچه برشکفت از شادي
  • اي ديده پي بلاي دل مي پوئي
    در آب بلاي دل، بلا مي جوئي
  • گر زآنکه بدين شاهدي و شيريني
    در خود نگري، بروز من بنشيني
  • منگر به جمال خويشتن، ورنگري
    در آينه، هر چه بيني از خود بيني
  • فراقنامه ساوجي

  • به بوئي که در نافه افزون کند
    بسي آهوان را جگر خون کند
  • صدف تا کند دانه در پديد
    بسي شور و تلخش ببايد چشيد
  • مگس خواست حلوائي از خوان او
    عسل آيتي گشت در شان او
  • نمي گنجد او در تمناي تو
    تو او را بجو کوست جوياي تو
  • تفاوت مر اين هر دو را در ميان
    فزون از زمين است تا آسمان
  • کنون مي روم کيسه پرداخته
    همه سود و سرمايه در باخته
  • در آن دم که جان عزم رفتن کند،
    ز سوداي جان مرغ دل پر زند،
  • ندارم بغير از تو فرياد رس
    الهي در آن دم به فرياد رس
  • فرو مانده ام سخت در کار خويش
    سيه رويم از کار و کردار خويش
  • به پيرانسر ار چه گنه مي کنم
    وليکن در رحمتت مي زنم
  • بلند آفتاب مبارک نظر
    که او راست در هر دو عالم اثر
  • بر آفاق گسترده ظل هماي
    در آن سايه آسوده خلق خداي
  • ز يکسوي ظلم است و يکسو امان
    چو سدي است شمشير او در ميان
  • نبيند شبيهش بصر جز به خواب
    نيابد نظيرش نظر جز در آب
  • گر از کوه پرسي که در بحر و بر
    که زيبد که بندند پيشش کمر؟
  • زهي در تن مملکت جاودان
    وجود تو چون جان و حکمت روان
  • قلم کرد تزوير در عهد شاه
    بريدش زبان، کرد رويش سياه
  • که ايزد تو را بخشش و داد داد
    به من در ازل جور و بيداد داد
  • جواني است سرمايه اي بس عزيز
    به بازي چو در من نبازي تو نيز
  • کنون سالم از شصت و يک درگذشت
    بساط نشاطم جهان در نوشت
  • نشيند به جاي سمن زار برف
    چو گل در هوايت شود عمر صرف
  • چه مي شايد از جرعه انگيختن؟
    که در خاک مي بايدش ريختن