167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • گر چه از ضعف چنانم که نيايم در چشم
    کيست کو در من مسکين کند از لطف نگاه
  • پاي دار ار عاشقي خواجو که در بازار عشق
    هر زمان بيني سري در پاي دار انداخته
  • قدح از دست تو در خنده و از لعل لبت
    هوسي در سر پر شور شراب افتاده
  • در شب چراغ خاوري بر مه نقاب ششتري
    وز مهر رويش مشتري با زهره در کار آمده
  • هرگز شنيدي در ختن مشکين خطي چون يار من
    يا سرو سيمين در چمن زينسان به رفتار آمده
  • زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده
    مرا صد چشمه در چشم و ترا صد ديده در ديده
  • از آن مثل تو در عالم نيامد در نظر ما را
    که بي روي تو بر عالم نياندازد نظر ديده
  • ز دست ديده و دل در عذاب مي بودم
    چو دل نماند کنون در عذابم از ديده
  • زلف تو در فريب دل چند کند سيه گري
    چشم تو در کمين جان چند کند کمانکشي
  • نيست در دهر اين زمان بي گفت و گويت مجمعي
    نيست در شهر اين نفس بي جست و جويت محفلي
  • چو مرغ در طيران آي و چون بر اوج نشستي
    نزول ساز در آن خرم آشيان که تو داني
  • ساقيان خفتند و رندان همچنان در هاي هاي
    مطربان رفتند و مستان همچنين در هاي و هوي
  • چون روانم بيند از دل ديده را در موج خون
    گويدم در دجله نهري از فرات آورده اي
  • در چنين وقتي که خواجو در خمار افتاده است
    جان فدا بادت که جامي خوشگوار آورده ئي
  • رباعيات خيام

  • نيکي و بدي که در نهاد بشر است
    شادي و غمي که در قضا و قدر است
  • ديوان رودکي

  • در به ز خودي نظر مکن، غصه مخور
    در کم ز خودي نظر کن و شاد بزي
  • ديوان رهي معيري

  • اسير عشقم و از هرچه در جهان فارغ
    گداي يارم و بر هر که در دو عالم شاه
  • اي تازه گل که در مه بهمن دميده اي
    نشکفته جز تو لاله و گل، در ميان برف
  • تا نپنداري که من در آتش از جوش تبم
    در غم روي تو مدهوشم، نه مدهوش تبم
  • سايه اندام او در اشک من آيد به رقص
    در ميان موج، ماه سيمتن آيد به رقص
  • چون خاک، در هواي تو از پا فتاده ام
    چون اشک، در قفاي تو با سر دويده ام
  • با دل روشن، در اين ظلمت سرا افتاده ام
    نور مهتابم، که در ويرانه ها افتاده ام
  • شمع و گل هم هر کدام از شعله اي در آتشند
    در ميان پاکبازان، من نه تنها سوختم
  • بي تلاش من، غم عشق توام در دل نشست
    گنج را در زير پا بي جستجويي يافتم
  • آنچه ناياب است در عالم، وفا و مهر ماست
    ورنه در گلزار هستي، سرو و گل ناياب نيست