167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • در سر زلف سياه تو چه سوداست که نيست
    وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نيست
  • چشم صورت بين نبيند روي معني را بخواب
    زانکه در هر کان درو در هر صدف دردانه نيست
  • مرغ وحشي گر ببوي دانه در دام اوفتد
    تا چه مرغم زانکه دامي در رهم جز دانه نيست
  • جان فداي تو اگر قتل منت در خور دست
    خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
  • هر چه در باب در ميخانه چشمم نظم داد
    گو مغان بر دير بنويسند اگر بايد نوشت
  • تا بود گوي کواکب در خم چوگان چرخ
    گوي دلها در خم زلف چو چوگان تو باد
  • تا دلم در خم آن زلف سمن سا افتاد
    کار من همچو سر زلف تو در پا افتاد
  • هر نفس کو جلوه کبک دري خواهد نمود
    ناله کبک دري در کوه و در خواهد فتاد
  • دشمن ار با ما بمستوري در افتد باک نيست
    زانک با مستان در افتد هر که برخواهد فتاد
  • هيچش بدست نيست که تا در ميان نهد
    سري که داشت با تو کمر در ميان نهاد
  • زانرو که در جهان بجمالت نظير نيست
    هر کس که ديد روي تو سر در جهان نهاد
  • خم در قد چون چنبر خواجو فتد آن دم
    کز باد صبا در سر زلف تو خم افتد
  • خواجو چو برد سوز غم هجر تو در خاک
    آتش ز دل سوخته اش در کفن افتد
  • چو در کنار مني گو کمر برو ز ميان
    که هيج با تو مرا در ميان نمي گنجد
  • هر کس که سري دارد جان در قدمش بازد
    جان در قدمش بازد هر کس که سري دارد
  • مهي که منزل او در ميان جان منست
    کناره از در او از چه باب بايد کرد
  • مردم چشم من از بهر نثار قدمت
    اي بسا در که درين قصر دو در گرد آورد
  • در مهر تو چون لاله رخساره بخون شويم
    از بسکه دلم هر دم خون در جگر اندازد
  • فرهاد صفت خواجو دور از لب شيرينت
    فرياد و فغان هر دم در کوه و در اندازد
  • تو در خواب خوش نوشين و من در حسرت خوابي
    دريغ اين چشم بيدارم که خوابي هم نمي ارزد
  • يک شمه زين شمائل در شاخ گل نيابي
    يک ذره زين ملاحت در ماه و خور نباشد
  • سر اگر در سر کار تو کنم دوري نيست
    کانکه در دست تو افتاد ز سر ننديشد
  • آنکه در رسته بازار وفا زر مي زد
    در رخ خويش نظر کرد و ز زر باز آمد
  • در اشک ما نگه کن و از سيم در گذر
    بر روي ما نظر فکن و نقش زر مبند
  • خواجو چو نيست در شب هجران اميد روز
    با تيره شب بسر برو دل در سحر مبند