167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • گوشه اي خواهم گرفتن تا اگر عمري بود
    چند روزي بگذرانم در دعاي دولتت
  • اي عذار تو از آفتاب تابي يافت
    گمان مبر که عذارت در آفتاب بسوخت
  • ولي چو در رهت افتاد آفتاب به مهر
    جمال روي تو را دل بر آفتاب بسوخت
  • با راي خود بگو که در دفع نقل من
    جلدي کند که عادت رايت جلادت است
  • زان سر زلف بريدند که در دورانت
    فتنه از زير سر زلف پريشان برخاست
  • شرف در به جوهر خويش است
    نه ز پاکي جوهر صدف است
  • نوبت کوشش خروش کوس در گوشش بسي
    شادي افزاتر ز صوت نغمه زير و بم است
  • در علو پايه صدر منصب جمشيد را
    پيش دست و مسندش دست تواضع بر هم است
  • خسروا بلقيس ثاني آنکه مهد عصمتش
    در جناب قدس بالاتر ز مهد مريم است
  • زهي آصف صفاتي کز کفايت
    تو را ملک سليمان در نگين است
  • دور رسمک داشت در بغداد و واسط
    رهي کز بندگان کمترين است
  • نمي دانم که در رسم من افتاد
    خلل يا رسم اين ديوان چنين است
  • سخن را بر دعايت ختم کردم
    که آمين در دعا روح الامين است
  • عنان تا تافتي بر جانب شام
    جهان در چشم من چون شب سياه است
  • اي جهانگيري که وقت رفتن و بازآمدن
    موکب نصرت عنايت در عنان پيوسته است
  • ديدم ضعيف جانوري مثل عنکبوت
    گفتم کزين متاع مرا در سرا بسي است
  • خار کو ما در گلبرگ طري است
    ز آنچه آزار کند سوختني است
  • شاها يقين که مدح و ثناي تو برترست
    زانهاکه در سواد دل و دفتر آمده ست
  • حشو سر عدوي تو بودست بيشتر
    چيزي که در زبان و لب خنجر آمدست
  • ناخن اندر هر طرف انداختيم
    عاقبت کو کارد در دستم شکست
  • نيست در دستم از آن جر جز جرب
    بر نيامد غير ازين، هيچم بدست
  • ظلت ظليل باد که گيتي به دولتت
    در سايه مظله امن و امان نشست
  • تو خاتم اکابري و دست حکم تو
    آن خاتمي که دست خرد در نگين توست
  • دستت کليد باب اميد خلايق است
    دهر آن کليد يافته در آستين توست
  • کردست ملک را يدها هم به دست شاه
    کلک يسار بخش که آن در يمين توست
  • کسي که در ورق بخشش تو ثابت نيست
    سه چار سال پياپي به غير سلمان کيست؟
  • اي جهانبخشي جوانبختي که اهل فضا را
    جز جنابت در جهان امروز استظهار نيست
  • نو عروس تازه روي فتح را در روز عرض
    جز به خون دشمنت گلگونه رخسار نيست
  • در عراق امروز دشتي نيست کان از بهر کشت
    چون سراي خصم ناهموار تو هموار نيست
  • در سخا و مروت و احسان
    مثل تو مادر زمانه نزاد
  • هر که او دست در رکاب تو زد
    پاي بر فرق فرقدان بنهاد
  • بنده امروز پنج روز گذشت
    که برين در همي زنم فرياد
  • عزيز من در درويشي و قناعت زن
    که خواري از طمع و عزت از قناعت زد
  • ديدي که محمد مظفر
    در کسوت فاقه چون به سر برد
  • مي زيست به جامه هاي کرباس
    وانگه که بمرد در کول مرد
  • مرغ جان ناتوانم بال پريدن نداشت
    در هواي عزم درگاه تو پر از بال کرد
  • داد شوريده از شور بيابان مشتي
    به ملک تا به در روضه رضوان آورد
  • اي خديوي که به تکليف و ارادت تقدير
    طوق فرمان تو در گردن کيوان آورد
  • غيرت دست تو کان خانه کان را برکند
    اي بسا آب که در ديده عمان آورد
  • پشت ملک است به راي تو قوي با رايت
    روي در بارگه دولت سلطان آورد
  • زود راي تو ازين نيت نيکو خواهد
    گوي خورشيد فلک در خم چوگان آورد
  • هميشه باد، تنت در امان صحت و ناز
    که ملک کون به ملک امان نمي ارزد
  • اي صاحبي که صاحب ديوان چرخ را
    در مجلس تو منصب بالا نمي رسد
  • امروز در بسيط زمين با وجود تو
    آيين سروري دگري را نمي رسد
  • عنايت و کرمت گر شود پذير فتار
    سپهر در صدد بندگان ما باشد
  • هر کجا فتح در حديث آيد
    تيغ تيز تواش زبان باشد
  • کي مه نو رکاب من گردد
    گرنه پاي تو در ميان باشد
  • شاها مرا به اسبي موعود کرده بودي
    در قول پادشاهان قيلي مگر نباشد
  • فقيري را که در بغداد سي کس
    بود نانخوار و غمخواري نباشد
  • روا باشد که در ديوان سلطان
    مرا مرسوم و ادراري نباشد؟