167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • بي نوايم غزلي نوبنواز اي سلمان
    در خمارم قدحي نو زخم آراي ساقي!
  • اي شهسوار خوبان، يکدم به من فرود آي
    بردن عنان ز دستم، پا در رکاب تاکي؟
  • خوفم مده که سلمان، در غم تو را بسوزم
    پروانه را ز آتش، دادن نهيب تاکي؟
  • نه در کوي تو مي يابم مجالي
    نه مي بينم وصالت هر به سالي
  • بد نام ابد کردم، خود را و نمي دانم
    در نامه اهل دل، نيکوتر ازين نامي
  • ديوانه دلي دارم، کآرام نمي گيرد
    جز بر در خماري، يا پيش دلآرامي
  • هم نيستي که دارد، ملک فنا بقايي
    هم درد چون ندارد در دو دوا دوامي؟
  • شوريدگي ما را، منکر باش زاهد
    چون نيست کار ما را، در دست ما زمامي
  • درياي عشق در دل ما جوش مي زند
    ز آنجا سحاب ديده ما مي کشد نمي
  • زان پيش روي بر در او داشتم که داشت
    روي زمين غباري و پشت فلک خمي
  • سلمان مگوي راز دل الا به خود که نيست
    در زير پرده فلک امروز محرمي
  • تو دوري و من در فراق تو زنده
    زهي سست عهد و زهي سخت جاني!
  • نه آنم که بر تابم از تو عنان را
    ازين در گرم صدره از پيش راني
  • برآنم که در خدمتت بگذرانم
    دو روزي که باقي است زين زندگاني
  • صبا چون نيست امکان تصرف در سر کويش
    نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنباني!
  • عهد جواني من، بگذشت در فراقت
    بازآي تا ببويت، باز آيدم جواني
  • گويي چو نامه سلمان، مي پيچد از فراقت
    در خويشتن چه باشد، باري گرش بخواني؟
  • اي رهروان عشق چو پرگار دورها
    گرديده در پي تو به نعلين آهني
  • امروز خاک پاي سگ دوست شد کسي
    کوکرد در جهان سري و دوش گردني
  • اي باد اگر رهت ندهد پرده دار دوست
    خود را چو آفتاب ز روزن در افکني
  • در حلقه هاي زلف خود آتش فروختي
    وين از براي گرمي بازار مي کني
  • گفتم: خيال وصلت گفتا: بخواب ببيني
    گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بيني
  • گفتم: خواب ديدن زلفت چگونه باشد؟
    گفتا: که خويشتن را در پيچ و تاب بيني
  • گفتم: که روي خوبت بنماي تا ببينم
    گفتا: که در دل شب چون آفتاب بيني؟
  • گفتم: خراب گشتم در دور چشم مستت
    گفتا: که هر چه بيني مست و خراب بيني
  • گفتم: لب تو ديدن صد جان بهاست او را
    گفتا: مبصري تو، در لعل ناب بيني
  • ز باغ او اگر بويي دماغت تازه گرداند
    هواي باغ نگذارد که در کاشانه بنشيني
  • ساقي به سفال کهنم جام جم آور
    مطلوب سکندر بد هم در قدح کي
  • شانه سانم در سر سوداي زلفت کرده سر
    نيستم آيينه آئين کو کند خدمت به روي
  • چون در دل و چشم ماست جايت
    غير از تو که ديد سر و دلجوي
  • اي خال تو گوي و زلف چوگان
    در دور قمر فکنده گويي
  • تو مرا آينه جاني و در عين صفا
    بمن اي آينه روي از چه سبب ننمايي
  • اي مردم چشم ار چه نمي بينمت اما
    پيوسته تو در ديده غمديده مايي
  • باري تو جدا نيستي اي دل ز دو زلفش
    فرخ تو که در سايه اقبال همايي
  • چون جواز من به وجه مکسب زر بستدند
    وجه مرسومي که مجرا بود در ديوان مرا
  • باز چون امروز دريابم که فردا بامداد
    هر که خواهد جست خواهد يافت در زندان مرا
  • دوش چون در تتق غيب بخوابانيدم
    اين دو هندوي جهانديده نوراني را
  • دست دولت در بختم بگشود اندر خواب
    ديدم آن مطلع خورشيد مسلماني را
  • صبح رخساره اش از مطلع دولت طالع
    در بر صبح فکنده شب ظلماني را
  • چون شنيد اين سخن از من تبسم بگشاد
    از در درج دران لعل بدخشاني را
  • خيمه خواب برون زد ز سراپرده چشم
    در نور ديد فلک فرش تن آساني را
  • فرصت آن دهدم تا همگي صرف کنم
    در ره باقي حق باقي اين فاني را
  • به رسم تذکره در باب حال خويش دو فصل
    به عز عرض ضمير منير غيب نما
  • ز فاضل صدقات تو بود در ديوان
    بنام بنده ازين پيش مبلغي مجرا
  • که تا به دولت شاه از سر فراغ درون
    نقود عمر کنم صرف در دعاي شما
  • آن تويي کز ابتدا در باب ارباب هنر
    تربيت بودست و بخشش رسم آباي شما
  • شنودم که مي گفت بشوده به شيخ
    که احوال حاجي است در اضطراب
  • پادشاها بنده در حضرت به رسم عرضه داشت
    انبساطي مي نمايد بر اميد رحمتت
  • زان جهان از شکر شکرت که من
    بسته ام در استخوان چون پسته مغز نعمتت
  • در ثناي حضرتت دور جواني گشت صرف
    نوبت پيري رسيد اکنون به امر حضرتت