نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خواجوي کرماني
عکس رخ تو
در
شکن طره سياه
از نور شمع
در
شب ديجور خوشترست
در
خنده آن عقيق شکرريز خوشترست
در
حلقه آن کمند دلاويز خوشترست
عاقبت بيني که کارش
در
هوا گردد بلند
ذره سرگشته کو
در
مهرورزي ماهرست
در
هوايت زورقي برخشک مي رانم وليک
جانم از طوفان غم
در
قعر بحري زاخرست
گرچه چين پيوسته
در
ابروي مشکينت خطاست
در
خم زلف تو هر چين زنگباري ديگرست
ايکه مي گوئي مرا با ماهرويان سرخوشيست
پاي
در
نه گر حديث خنجرت
در
سر خوشست
در
شب زلف تو مهتابي خوشست
در
لب لعل تو جلايي خوشست
بيش ازين بي همدمي
در
خانه نتوانم نشست
بر اميد گنج
در
ويرانه نتوانم نشست
در
چنين دامي که نتوان داشت اوميد خلاص
روز و شب
در
آرزوي دانه نتوانم نشست
اگر
در
دفتري وقتي بيابي
قلم
در
نام خواجو کش که ننگست
دوش پيري ز خرابات برون آمد مست
دست
در
دست جوانان و صراحي
در
دست
هرکه کرد از
در
ميخانه گشادي حاصل
چون تواند دل سودا زده
در
تقوي بست
دو پيکر عقربش را زهره
در
برج
کمانکش جادوش را تير
در
شست
زين پس من و ميخانه که
در
مذهب عشاق
خاک
در
خمخانه به از خانه خانست
در
جام عقيقين فکن اي لعبت ساقي
لعلي که ازو خون جگر
در
دل کانست
در
موي ميانت سخني نيست که خود نيست
ليکن سخن ار هست
در
آن پسته دهانست
پنداشت که ما را غم جانست وليکن
ما
در
غم آنيم که او
در
غم آنست
پيش لؤلؤي سرشکم ز حيا آب شود
در
ناسفته که
در
جوف صدف مکنونست
در
ابر سيه شعشه بدر منيرست
يا
در
شکن کاکل او نور جبينست
تا ديده ديده است رخ دلرباي او
دل
در
بلاي ديده و جان
در
بلاي اوست
در
هر زبان که مي شنوم گفتگوي ماست
در
هر طرف که مي شنوم ماجراي اوست
گر بجان قانع شود
در
پايش افشانم روان
کانچه
در
دستست حالي نيم جاني بيش نيست
در
چمن نيست ببالاي بلندت سروي
راستي
در
قد زيباي تو پيداست که نيست
در
حقيقت نيست
در
پيمان درست
هر که او با ساغر و پيمانه نيست
ابر نيسان باغ را
در
لؤلؤي لالا گرفت
باد بستان دشت را
در
عنبر سارا گرفت
جمال او
در
جنت بروي من بگشود
خيال او گذر صبر بر دلم
در
بست
گل سوري نبينم
در
بهاران
چو روي دلستان
در
گلستان هيچ
فکنده مرغ صراحي خروش
در
مجلس
چو بلبلان سحر
در
چمن بوقت صبوح
در
هوايش چون برآمد خسرو انجم ببام
ذره وار از مهر رخسارش ز روزن
در
فتاد
چوعکس روي تو
در
ساغر شراب افتاد
چه جاي تاب که آتش
در
آفتاب افتاد
کجا قرار توانم گرفت
در
غربت
که گشته ام بهواي تو
در
وطن معتاد
دلا
در
باز جان
در
پاي جانان
که عاشق زحمت جان برنتابد
از باد صبا
در
سر زلفش چو خم افتد
صد عاشق دلسوخته
در
بحر غم افتد
اي بسا
در
که از محيط سرشک
هر دمم
در
کنار مي افتد
شام زلفش چو مي رود
در
چين
شور
در
زنگبار مي افتد
در
چمن ز آب چشمه چشمم
سيل
در
جويبار مي افتد
هيچ از او
در
ميان نمي آيد
که کمر
در
ميان نمي افتد
لطافت دهنش
در
بيان نمي گنجد
حلاوت سخنش
در
زبان نمي گنجد
در
راه قربت ما ره بان چه کار دارد
در
خلوت مسيحا رهبان چه کار دارد
عاقل کجا دهد جان
در
آرزوي جانان
در
خانه بخيلان مهمان چه کار دارد
در
دير درد نوشان درس ورع که خواند
در
ملت مطيعان عصيان چه کار دارد
در
شهر بي نشانان سلطان چه حکم داند
در
ملک بي زبانان فرمان چه کار دارد
آنکو خبري دارد
در
بيخبري کوشد
در
بيخبري کوشد هر کو خبري دارد
بگسست از من و
در
سلسله موئي پيوست
که دل خلق جهان
در
خم موئي دارد
در
آن دقيقه باريک عقل خيره شود
دلم حديث ميانش چو
در
ميان آرد
گرقدم پيش نهي
در
صف عشقش خواجو
تير دلدوز فراقت ز جگر
در
گذرد
بي آتش رخسار توخون
در
دل عشاق
باور نتوان کرد که
در
جوش توان کرد
خواجو ستم و جور و جفا
در
دل خوبان
ماننده نقشيست که
در
سنگ بگيرد
مرغ
در
راه او پر اندازد
شمع
در
پاي او سر اندازد
گرد مه جادويش فسون
در
باغ
خواب
در
چشم عبهر اندازد
صفحه قبل
1
...
115
116
117
118
119
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن