167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در کوي خرابات گرم کشته بيابي
    رو خون من از ساغر و پيمانه طلب کن
  • مقصود درين ره به تصور نتوان يافت
    برخيز و قدم در نه و مردانه طلب کن
  • سر سخن عشق تو در سينه سلمان
    گنجي است نهان گشته ز ويرانه طلب کن
  • غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد
    عارفا از نام مستوري ورق را باز کن
  • راستي بستان مقام دلنوازست اين زمان
    خوش نوايي در مقام دلنواز آغاز کن
  • درد محبتي اگرت در درون بود
    زنهار جز به داغ جبينش دوا مکن
  • زلف را يک بارگي بربند دست
    در ستم با خويشتن يارش مکن
  • دوش در بحر غمت غوطه زنان مي گفتم:
    چيست تدبير من و واقعه هايل من؟
  • تا خيالت آشناي مردم چشم من است
    هر شبي در موج خون است آشناي چشم من
  • اي درد عشق دل شکنت، آرزوي من
    عشق است عادت تو و در دست خوي من
  • در خويش ره نداد دلم هيچ صورتي
    غير خيال دوست که گفت آشناست اين؟
  • عمريست تا نشسته ام اي دوست بر درت!
    نگذشت بر دلت که برين در چراست اين؟
  • سر در رهش نهادم و گفتم: قبول کن!
    گفتا: چه مي کنم که محل بلاست اين؟
  • باز مي افکند آن زلف کمند افکن او
    کار آشفته ما را همه در گردن او
  • آهن سرد چه کوبم؟ که دم آتشيم
    نکند هيچ اثر در دل چون آهن او
  • گر سر من رفت در سوداي عشق گو: برو
    بر سرم پاينده بادا سايه بالاي تو
  • در فشانيست که کردست درين ره سلمان
    مرد بايد که سخن گويد از ادراک او
  • در همه حالتي خوش است آري
    ذوق مستي، وي الستي به
  • در هوا تيزرو مشو، چون برق
    که درين ره چو باد سستي به
  • رهروان را چو باد در ره مهر
    نادرستي زين درستي به
  • از گوشه بسي گوشه نشين را که ببيني
    در ميکده ها چشم سياه تو کشيده
  • دل در هواي زلفت مجنون رود مسلسل
    جان از خيال رويت شيدا بود هميشه
  • آباد چون بماند آن دل که در سوادش
    از ترک تاز چشمت يغما بود هميشه؟
  • تا در کنارم آيد يک روز چون تو دري
    از خون کنار سلمان دريا بود هميشه
  • بگريست به خون جگر و زار بناليد
    در نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه
  • سودي ندهد توبه زان مي که بود ساقي
    در دور ازل با ما پيموده به پيمانه
  • داني که کند مستي در پايه سرمستي
    مردي ز سر هستي برخاسته مردانه
  • در صومعه با صوفي دارم سر مي خوردن
    ناصح سر خم برکن برنه سر افسانه
  • ما را کشش زلفت در حلقه بي کيشان
    زنار کشان آورد از گوشه کاشانه
  • در هم گسلم هر دم از دست تو زنجيري
    زنجير کجا دارد پاي من ديوانه
  • قفل ياقوت از در درج دهن بگشوده اي
    گوهر پاکيزه خويش آشکارا کرده اي
  • تا سودا شب نقاب صبح صادق کرده اي
    روز را در دامن مشکين شب پرورده اي
  • جاودان در بوستان عارضت سرسبز باد
    آن نبات تازه کز وي آب شکر برده اي
  • در خيل تو گشتيم، بسي از همه بابي
    کرديم سؤال و نشنيديم جوابي
  • در خواب خيال تو هوس دارم و کو خواب
    اي بخت شبي بخش بدين يکدمه خوابي
  • جان خواست که در لطف به شکل تو برآيد
    هم رنگي طاوس هوس کرد غرابي
  • مي فرستم جان به پيشش کاشکي اين جان من
    داشتي در حلقه زلفش به مويي قيمتي
  • اي ميوه رسيده ز بستان کيستي
    وي آيت نو آمده در شأن کيستي؟
  • جانها گرفته اند تو را در ميان چو شمع
    جانت فدا تو شمع شبستان کيستي؟
  • در حال گدايان نظري هست تو را عام
    خاص از من درويش گدا باز گرفتي
  • مي روي گرد صفت در عقب او سلمان
    به ازان نيست که اندر عقب او گردي
  • ما نياريم کرد در تو نظر
    نظري کن به ما اگر ياري
  • بار دل بس نبود سلمان را
    عشق در مي خورد به سر، باري
  • صباست قاصد سلمان به پيش دوست دريغ
    که در صباست گران خيزي و سبکباري
  • دل بر سر کوي تو نهاديم به خواري
    جان در غم عشق تو بداديم به زاري
  • فرياد ز زلف تو که صد بار به روزي
    در روز سفيدم بنمايد، شب تاري
  • گلستان شوق را، نشو و نمايي مي دهي
    بلبلان بينوا را در نوا مي آوري
  • بدين صورت که من در خواب مستي ام عجب باشد
    گرم بيدار گرداند صداي نفحه صوري
  • درم خالص قلبم نکند ميل خلاص
    گر تو در بوته غم دم به دمش بگدازي
  • در معاني صفات تو چه گويد سلمان
    هر چه گويم تو منزه ز بيانم باشي