نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
در
چشم تو زهاد نمايند، که چشمت
مست است و غم مردم هشيار ندارد
خلقي است همه، بر
در
اميد، نشسته
تا يار، کرا خواهد و تا يار، که دارد؟
در
زير فلک راست بگوييد، که امروز
بالاتر ازين قامت و رفتار، که دارد؟
تا روي ببينند و ببينيد، کزين روي
در
دور قمر، عارض و رخسار که دارد؟
ديده
در
خلوت وصل تو ندارد، راهي
کار، کار دل تنگ است، که باري دارد
هزار بار دلم هست و
در
ميان دل نيست
درين ميان دل سلمان کدام بار برد؟
گر بنگرد عروس جمالت
در
آينه
خودبين شود هر آينه، آن به که ننگرد
گر تو شاهي جهان
در
روز و شب مي خواستي
بندگي حضرت دلشاد مي بايست کرد
به هر آهي که مي زد
در
غم يار
مرا با خويشتن دمساز مي کرد
خار سوداي تو
در
دل به هواي گل وصال
بنشانديم و همه خون جگر بار آورد
چو زلفت پاي
در
دامن کشيدست
چرا خط سياهت سر برآورد
در
باغ مگر بزم صبوح است که گل را
عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟
پروانه وار خواهم،
در
پاي شمع مردن
کو هر سحر به بويش، پيش صبا بميرد
دل برد دلبر و
در
دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد
عاقل آنست که
در
پاي تو اندازد سر
پيشتر زانک فراق تو ز پاش اندازد
بوي گيسوي تو هر جا که جگر سوخته ايست
در
پي قافله باد صباش اندازد
گر وقت سحر، بادي از کوي تو برخيزد
هر جا که دلي باشد
در
دامنش آويزد
بر درت شب همه شب ياوه
در
آنم، چو جرس
تا بگوشم مگر آواز درآيي برسد
بلي عجب نبود گر بود پريشان حال
گدا که
در
طلب وصل پادشا باشد
در
بيابان تمنا همه سرگردانند
تا که را سوي تو توفيق و هدايت باشد؟
ما را که شور لعلش،
در
سر مدام باشد
سوداي باده پختن، سوداي خام باشد
با قد تو صنوبر،
در
چشم ما نيايد
او کيست تا قدت را، قايم مقام باشد؟
صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت
زين
در
قيام سلمان، شام قيام باشد
ما را بجز خيالت، فکري دگر نباشد
در
هيچ سر خيالي، زين خوبتر نباشد
مستور
در
ايام تو معذور نباشد
هرچند که اين ممکن و مقدور نباشد
ما جنت و فردوس ندانيم وليکن
دانيم که
در
جنت ازين حور نباشد
از بوي سر زلف خودم صبر مفرماي
کين تاب و توان
در
من رنجور نباشد
هر کس که به کفر سر زلف تو بميرد
در
کيش من آنست که مغفور نباشد
غير از تو نشايد که کسي
در
دلش آيد
آنکس که دلش محرم اسرار تو باشد
سلمان اگر از يار غمي
در
دلت آيد
باشد که غم يار تو غمخوار تو باشد
چو زلف آن را که سوداي تو باشد
سرش بايد که
در
پاي تو باشد
دل گم گشته ام را گر بجويي
در
آن زلف سمن ساي تو باشد
جهان هر لحظه سلمان را که
در
گوش
کند دري ز درياي تو باشد
اي آفتاب خوبي
در
سايه دو زلفت
آن سايه همايون تا بر سر که باشد؟
مشتاق حرم را گو: شو محرم ميخانه!
باشد که ازين خانه،
در
کعبه دري باشد
بهار عالم جان است، رخسارش تماشا کن
که
در
عالم از آن خوشتر تماشايي نمي باشد
تمنايي است سلمان را که جان
در
پايش اندازد
بجان او کزين بيشش تمنايي نمي باشد
قيامت است قيامت ملامت واعظ
اگر چه
در
دل من کارگر نخواهد شد
من چه دانستم که هجر يار چندين درکشد؟
يا مرا يکبارگي وصلش قلم
در
سر کشد
نام همه عاشقان،
در
ورق لطف اوست
گر قلمي مي کشد، بر سر ما مي کشد
در
آفتاب گردش از آن ذره برنخاست
کوديد روي ما و هوادار ما نشد
نگارا، گر چنين زيبا ميان باغ بخرامي
کلاهت لاله برگيرد، قبايت سرو
در
پوشد
بر روي اهل عالم، بوديم بسته محکم
درهاي دل ندانم، عشق از کجا
در
آمد؟
درويش بر درش رو، کآنکس که بر
در
او
درويش رفت ازينجا، آنجا توانگر آمد
در
پي او دل سرگشته نايافته کام
رفت و گرديد همه کون و مکان باز آمد
خوش آمد باد نوروزي، خوش آمد
بنفشه
در
چمن شاد و کش آمد
حال اين چشم ضعيفم مي گفت
قلمم،
در
قلمم مو آمد
راز مشک سر زلفت
در
دل
مي نهفتم ز سخن بو آمد
سرو بالاي تو مي جست
در
آب
چشم سلمان که بلا جو آمد
صبا شوريده سوداي زلف اوست مي ترسم
که گستاخي کند ناگه بران
در
، حلقه جنباند
صفحه قبل
1
...
1163
1164
1165
1166
1167
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن