نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
جز غمت، کاري نخواهد، بر ضمير ما گذشت
جز رخت، نقشي نخواهد
در
خيال ما نشست
گر بدين شيوه کند، چشم تو مردم رامست
نتوان گفت، که
در
دور تو، هشياري هست
جان صوفي نشد، از دود کدورت، صافي
تا نشد
در
بن خمخانه، چو دردي بنشست
با سر زلف تو سوداي من، امروزي نيست
ما نبوديم که اين سلسله
در
هم پيوست
با سر زلف تو سوداي من، امروزي نيست
ما نبوديم که اين سلسله
در
هم پيوست
چشم بدان، ز حسن لقاي تو دور باد!
کاکنون بقاي عالميان،
در
لقاي توست
موي تو بر قفاي تو ديدم، بتافتم
گفتم، مگر که دود دلي،
در
قفاي توست
يار،
در
ميدان دولت خانه وصلم، چو نيست
مي کنم آمد شدي، پيش سگان کوي دوست
صيدي، که
در
کمند تو، روزي اسير شد
ز انديشه خلاص همه عمر، باز رست
خواهي که سربلند شوي، از هواي او
سلمان چو خاک
در
قدم يار گرد پست
بر بناگوشش اگر دانه
در
بيني باز
مشو آشفته، که از غاليه هم دامي هست
حالم، از باد سحر پرس، که
در
صحبت او
جان تيمار مرا، پيش تو، پيغامي هست
داغ سوداي تو بر جان رهي تنها نيست
در
جهان کيست، که شوريده اين سودا نيست
طلعتش، آيينه صنع است و
در
آيينه اش
جمله حيرانند و کس را زهره گفتار نيست
هر که
در
خم خانه عشق تو بار
يافت برگ هيچ بستانيش نيست
هر که جان
در
راه جاناني نباخت
يا ز دل دورست يا جانيش نيست
خود دل مجموع،
در
عالم که ديد
کز عقب آه پريشانيش نيست
در
عاشقي دلا ز ملامت مشو ملول
کاحوال خستگاه هوا جز صراع نيست
در
سر ز استماع الست است مستيي
ما را که احتياج شراب و سماع نيست
حاصلي، زين دور غم فرجام، نيست
در
جهان دوري، چو دور جام نيست
فاسقان، بدنام و صالح، نيک نام
عارفان را
در
ميان، خود نام نيست
مجوي محرم و همدم طلب مکن، سلمان!
که
در
ديار تو، محرم نماند و همدم نيست
در
خلوت دل، ساختمت، منزل و آنکس
گر دل نکند، منزل جانانه کسي نيست
دلگرمي پروانه ده اي شمع که
در
عشق
امروز، به جانبازي پروانه کسي نيست
ياري که به کامت برساند، ز دل خود
در
دور، بجز ساغر و پيمانه کسي نيست
گر چه آتش دهن و تيز زبانم، چون شمع
در
حضور تو مرا، قوت گويايي نيست
گو برو
در
وصالت مطلب، آنکس کو
که به عشق تو چو سلمان دل دريايي نيست
هر که چون سروم، گل اندامي نداشت
در
جهان، از عيش خوش کامي نداشت
هر که سر،
در
پاي منظوري بتاخت
راستي نيکو، سرآنجامي نداشت
چند گويم،
در
فراقت کابم از سرگذشت؟
شد بپايان عمر و پاياني ندارد سر گذشت
هر خندگي کآمد، از مشکين کمان ابروت
در
دل مسکين من، پيکان بماند و سرگذشت
در
دو عالم، مقصد و مقصود جان عاشقان
نيست جز خاک درت، چون ميتوان زان درگذشت؟
بر دل من تا خيال آن پري پيکر، گذشت
کافرم گر
در
خيالم، صورتي ديگر گذشت
پرتو ديدار جانان تافت بر جان،
در
ازل
ديده جان پرتو ديدار جانان، بر نتافت
در
خرابات آمدم از کنج مسجد زانکه وقت
انتظار جنت و موعود رضوان بر نتافت
قصه زلف تو مي گفتم، رخت
در
تاب شد
بود نازک دل، سخنهاي پريشان بر نتافت
بلبل شنيد ناله من،
در
فراق يار
مستانه، نعره اي زد و از خويشتن برفت
آن کس که باز ماند از جانان براي جان
يوسف گذاشت،
در
طلب پيرهن برفت
از زلف جمع کرد، پراکنده لشکري
آمد، به قصد خونم و
در
آمدن برفت
بشکست، قلب لشکر دلها و
در
پيش
لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت
پرده عشاق را بر داشت مطرب
در
سماع
گو فرو مگذار، تا پيدا شود، راز نهفت
جام نمام ز نقل لب تو، نقلي کرد
راز سر بسته خم،
در
دهن عام افتاد
باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود
صد شکست از طرف کفر
در
اسلام افتاد
خواست که از گوشه خواب،
در
آيد به چشم
خانه، خيال تو داشت، مدخل خوابي نداد
هيچ دلي
در
نيافت، نعمت روز وصال
تا به فراقش نخست، تاب عذابي نداد
نيست ممتع کسي، کانچه بدست آمدش
در
ره شاهد نباخت، يا به شرابي نداد
کي
در
دماغ عاشق، سوداي عقل گنجد
آري سر قلندر، دستار بر نتابد
در
روي يار سلمان، کم کن سخن، که نازک
درد سر حکايت، بسيار، بر نتابد
شعر پاک سره خالص سلمان، نقدي است
که به نام تو
در
آفاق، روان مي گردد
در
آينه اش، جمله خلايق نگرانند
في الجمله، يکي، زهره گفتار ندارد
صفحه قبل
1
...
1162
1163
1164
1165
1166
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن