نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
شير از حمايت تو کند بر غزال پشت
تيهو به پشتي تو نهد
در
عقاب، روي
از بس که
در
هواي تو گرم آمد آفتاب
اينک ببين! برآمده سرخ از شتاب، روي
برگردد آسياي پر از دانه فلک
يک جو اگر بتابي از و
در
عتاب، روي
از عجز
در
سياقت تعداد بخششت
شد خامه را سياه به روز حساب، روي
جز، به چشم آشنايانش، خيال روي او
در
نمي آيد، که مي داند، خيالش، آشنا
عاشقان آنند کايشان،
در
جدايي واصلند
حد هر کس نيست اين، هستند آن خاصان جدا
بيا سلمان بيا تا سر، کنيم اندر سر کارش
کزين خوشتر سروکاري، نباشد
در
جهان مارا
بر ما کشيد خط خطا مدعي و ما
خط
در
کشيده ايم، خطا و صواب را
روشن است اين که مرا، آينه عمر، تويي
در
تو آهم نکند، هيچ اثر، آه چرا؟
در
ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله » که بود، رانده درگاه چرا؟
نسيم صبح من، از مشرق اميد دميد
زخواب صبح
در
آريد، آفتابم را
منم بر آن که چو جورت کشيده ام
در
حشر
قلم کشند، گناهان بي حسابم را
ما زجام ساقيي مستيم، کز شوق لبش
در
ميان دل بود چون ساغر و پيمانه را
عقل را با آشنايان درش بيگانگي است
ساقيا
در
مجلس ما، ره مده، بيگانه را
اگر نقش رخت ظاهر، نبودي
در
همه اشياء
مغان هرگز نکردندي، پرستش لات و غزي را
يارب! به آب اين مژه اشکبار ما!
کان سرو ناز را، بنشان
در
کنار ما
يار اختيار ماست زگيتي، ولي چه سود
در
دست ما چو نيست، کنون اختيار ما
بحر غم تو داد به سلمان، که گوش دار
چندين هزار، دانه
در
، يادگار ما
گفته اي سلمان، که من خود را فدايش مي کنم
زودتر، زنهار کآفاتست
در
تأخير ما
قبله مانيست، جز محراب ابروي شما
دولت ما نيست، الا
در
سر کوي شما
روز محشر،
در
جواب پرسش سوداي کفر
هيچ دست آويز ما را نيست، جز موي شما
چشم تنگت، ترک تاز و حاجبت پيشاني است
زان نمي آيد کسي
در
چشم جادوي شما
در
رهگذر مسجد، از مصطبه بگذشتم
رندي به کفم برزد، دامن، که مرو زاينجا
بي گل رويت ندارد، رونقي بستان ما
بي حضورت، هيچ نوري نيست،
در
ايوان ما
دوستان، گويند دل را صبر فرماييد صبر
چون کنيم اي دوستان، دل نيست
در
فرمان ما؟
در
فراقش چيست يا رب زندگاني را سبب
سخت رويي فلک يا سستي پيمان ما
نوبهار و عشق و مستي، خاصه
در
عهد شباب
مي کند، بنياد مستوري مستوران، خراب
ديگران را هوس جنت اگر مي باشد
روضه جنت سلمان
در
توست، از همه باب
جمال خود منما، جز به ديده پرآب
روا مدار، تيمم به خاک،
در
لب آب
در
جمال عالم آرايت، سخن
نيست کان روشن ترست از آفتاب
چشمم از لعلت، حکايت مي کند
مي چکاند راستي،
در
خوشاب
آب، بگذشت از سر سلمان و او
همچنان وصل تو مي جويد
در
آب
سر جمالت به عقل،
در
نتوان يافتن
خود به حقيقت نجست، کس به چراغ، آفتاب
دولت ديدار را، ديده ندانست، قدر
مي طلبد لاجرم، نقش خيالش
در
آب
ساقي مجلس بده! باده که خواهيم رفت
ما به هواي لبش،
در
سر مي، چون حباب
بديد روي تو را گل فتاد،
در
آتش
شنيد بوي تو، وز شرم گشت، گلاب
برو اي قافله صبح! مزن دم کآنجا
افتابي است که
در
پرده شام است، امشب
جان نيايد
در
نشاط، الا که بر بوي حبيب
تا گل رنگين نبالد، خوش ننالد عندليب
دولت بوسيدن پايش ندارد، هر کسي
اين سعادت نيست، الا
در
سر زلف حبيب
يک هوسم هست، که
در
پاي تو
جان بدهم، کوري چشم رقيب
تاز
در
بسته نگردي ملول
«نصر من الله و فتح قريب »
تن بي جان مرا،
در
پي خويش
سايه وار، آن قد و بالا انداخت
بوي آن باده مرا از مسجد
به
در
دير مسيحا، انداخت
عمر
در
ميکده، سلمان گم کرد
يافت، زانجا و هم آنجا انداخت
به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زيارت
به خستگان غمت،
در
نگر، به رسم عيادت
با خون جگر ساز، دلا! زانکه بريدند
با خون جگر، ناف تو
در
روز ولادت
در
صومعه، عمري به اميد تو نشستم
کاري نگشاد، از ورع و زهد و عبادت
من بعد برآنيم که گرد
در
خمار
گرديم و نگرديم، ازين مذهب و عادت
تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت
کز جرعه جامش،
در
و ديوار، خراب است
زاهد چه دهي پند مرا جامي ازين مي؟
در
کش که دماغ تو، زپندار، خراب است
صفحه قبل
1
...
1160
1161
1162
1163
1164
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن