167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • دامن چترش که خورشيد فلک در ظل اوست
    سايه بان رحمت اين سبز شادروان شده
  • گرچه عقل پير عالم را اب وجد مي شود
    در دبيرستان رايش، طفل ابجد خوان شده
  • هرکه سر پيچيده از فرمان تو در گردنش
    چو رسن حبل الوريد اندر تنش پيچان شده
  • مرکبت چون در مقام دست برد آورده پاي
    مردي رستم سراسر حيله و دستان شده
  • مشتري را گرشرف نگرفته فال از طالعت
    آفتاب طالعش در خانه کيوان شده
  • بر يمينت هرکه راسخ بود چون تيروکمان
    آمده بر سر اگر در رزم خود عريان شده
  • گنج معني شد روان در روزگار دولتت
    ليکن اين معني براي خاطر سلمان شده
  • سفره احسان و لطفت در جهان گسترده باد!
    پادشاهانت گداي سفره احسان شده
  • روز عيدت فرخ و بدخواه اشتر زهره ات
    باد در پاي سمندت چون شتر قربان شده!
  • زخود سفر کن اگر نعمت ابد طلبي
    که در چنين سفر آن سفره ماحضر يابي
  • اگرنه بر دل کوه است خاري از دوران
    فسرده خون زچه در سينه حجر يابي؟
  • ز چشمت ار سبل ريب عيب برخيزد
    سراير حجب غيب در نظر يابي
  • اگر کند سخني در غلاف مظلومي
    از آن بترس که شمشير کارگر يابي
  • دميد گرد لب جوي خط زنگاري
    بيا و در قدح افکن شراب گلناري
  • صبا شراب صفا ريخت در پياله گل
    به يک پياله مل گشت به روي گل ناري
  • زمان زمان گل است و اوان ساغر مي
    کي آوري مي اگر در زمان گل ناري
  • فغان ز درد و دل سار و ناله سحرش
    که هست در دل سار علتي ساري
  • کسي که شد چو قلم در زمان او دو زبان
    نصيب اوست سيه رويي و نگونساري
  • که در جهان کمري جز به طاعتت بندد
    که آن کمر نکند بر ميانش زناري؟
  • جهان عدل تو باغي است بارور که در او
    جز از درخت نبيند کسي گران باري
  • کواکب سخنم طالعند در آفاق
    ولي چه سود که طالع نمي دهد ياري
  • تا حساب طالعش بيند در اصطرلاب ماه
    شب همه شب بود کيوان منتظر بر منظري
  • قاضي صدر ششم، در عين طالع مي نوشت
    بر سعادتمندي هر دو جهانش محضري
  • دفع يأجوج بلا و فتنه را آمد پديد
    در جهان از پشت داراي جهان اسکندري
  • در چنان روزي که گفتي گرد گردون گرد کرد
    چهره خورشيد را پنهان به کحلي معجري
  • بر سر رمحش چو چشم دشمنان ديدي خرد
    در دماغ خويشتن بستي خيال عمري
  • در سرابستان قدرش، شکل انجم بر فلک
    قطره هاي شبنمند افتاده بر نيلوفري
  • سالها شد تا نمي يارد زدن راه عراق
    هيچکس در روزگار او، مگر خنياگري
  • در شب تاريک حرمان رهرو اميد را
    جز فروغ اختر رايش نباشد اختري
  • نااميد از لطف يزدان نيستم با اين همه
    همتي در بسته ام باشد که بگشايد دري
  • باد ز آفات عوارض در پناه لطف حق
    جوهر ذاتت که هست الطاف حق را مظهري
  • تا ابد باشند در ظل شما شه زادگان
    اين يکي طغرل تکيني، وان دگر شه سنجري
  • بهارا روان کرده اي، اشک باران
    در آني که پيراهن گل دراني
  • انيس دل و خاطرم شيخ زاهد
    که در خاطر آورد دل اين گماني
  • صبا دم برافتاده در باغ رضوان
    به دلشاد شه مي برد زندگاني
  • ندانم که چون در نينداخت خود را
    ز بام فلک خسرو خاوراني
  • تو را که هماي خرد هست در سر
    منه دل بدين خانه استخواني
  • شها نيک داني تو رسم جهان را
    تو خود در جهان چيست کان را نداني؟
  • خدايا تو آن نازنين جهان را
    فرود آر در جنت جاوداني
  • برين آفتاب اي فلک زار بگري
    فرو رفته در صبح روز جواني
  • ايا مردم ديده چون بود حالت
    در آن عين بيماري و ناتواني؟
  • اگر خسرو عهد بودي درين ملک
    در آن مملکت نيز نوشين رواني
  • دلا! کار و بار جهان آزمودي
    چرا در پي کار و بار جهاني؟
  • فلک مي رود در پي عذرخواهي
    جهان مي رود بر سر مهرباني
  • در آن باغ خرم، که خوش باد خاکش!
    اگر بلبلي کردم و مدح خواني
  • خرد چون قلم در صفات کمالت
    فرو ماند از بي سري و زباني
  • ماهيت جمال تو گر بيند آفتاب،
    پنهان کند ز شرم رخت در نقاب، روي
  • چشم مرا، زبهر خيال تو هر شبي
    داده هزار دانه در خوشاب روي
  • چشمم در آرزوي عقيق تو هر نفس
    شويد به خون لعل، چو جام شراب، روي
  • پيوسته روي بخت جوان تو تازه است
    شک نيست خود که تازه بود در شباب، روي