167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • کرد زر مغربي در آستين بهرنثار
    آيد از مشرق برت هر روز صبح راستين
  • جز دهانت هيچ نايد در ضمير خرده دان
    جز لبت نقشي نبندد ديده باريک بين
  • روي پنهان مي کند در قلب عقرب آفتاب
    چره ات چون مي شود پيدا ززلف عنبرين
  • نيستي آگه که چشمم در تمناي لبت
    خاک کويت را به خون لعل مي سازد عجين
  • مشک در سوداي چين زلفت از آهوبريد
    خود بدين سودا بريد ايام ناف مشک چين
  • آسمان لطفي ندارد ورنه کي در دور او
    خارکش بودي گل نازک مزاج نازنين
  • کرده راسخ حيله گرگين و زور پيل تن
    در مزاج روبه و طبع پلنگ خويش بين
  • گفت مشتي گر زند صدسال بر ديوار سر
    در نيفتد کاهي از ديوار اين حصن حصين
  • آسمان مزدور کار اوست زان زين آستين
    مي رود هر شب درستي مغربي در آستان
  • پادشاها بنده از بهر نثار آورده است
    دامني در بردرت وانگه چه درهاي ثمين
  • مثال نرگس رعنا بعينه گويي
    که در چمن به تماشاي لاله و نسرين
  • نگر به لاله و نرگس کلاه زر در سر
    چنين روند لطيفان به باغ روز چنين
  • ازان گذشت که در روزگار احسانت
    براي رزق کسي خون خورد به غير چنين
  • زبان سوسن آزاده در حديث آيد
    اگر کند به ثناي تو اين سخن تلقين
  • شد وجودي نازنين، صافي تر از آب حيات
    در ميان خاک ريزان، «طيب الله ثراه »
  • در ميان خاک پنهان چون تواند ديدنش
    آنکه نتوانست ديدن کرد مشکين گرد ماه؟
  • از لطافت بود چون جان بلکه نازکتر زجان
    نازنين جاني که بودش در همه دل جايگاه
  • اي دريغ آن سرو باغ کامراني کآسمان
    کرد در طفلي چو گل پيراهن عمرش قباه!
  • منت ايزد را که ذات خسرو گيتي پناه
    در پناه صحت است، از فيبض الطاف اله
  • سربرآب چشمه تيغت برآرد عاقبت
    گرچه در گرداب گردون مي کند خصمت شناه
  • تانپندارت کسي کز تب تنت در تاب شد
    تابدين علت به ذاتت هيچ نقصان يافت راه
  • گر نبودندي دولالا عنبر و کافور نام
    روز و شب را خود نبودي در سرايت جايگاه
  • تا نبيند ماه رويت را زعزت آفتاب
    مي کشد هر ماه نيلي آتشين در چشم ماه
  • خاک درگاهت به صد ميل زر سرخ آفتاب
    روشنايي راکشد در ديده هر روزي بگاه
  • تو را چهي است معلق زچشمه خورشيد
    فتاده خال سياهت چو سايه در بن چاه
  • بدان دو چشم مکحل نظر در آينه کن
    ببين که خانه مردم چرا شدست سياه
  • حکايت سر زلفين توست در اطراف
    عبارت لب و دندان توست برافواه
  • نظر بر آنکه تو در چشم ما کني گذري
    نموده ام همه روزه چشمها بر راه
  • به غير کاهربا، در زمان معدلتش
    کسي به غصب نيارد ربود برگي کاه
  • کسي که تابع راي تو گشت چون خورشيد
    کسي در او نتواند دلير کرد نگاه
  • براي خرج عطاي کف تو مسکين کان
    چه جان بکند و در آخر نماند طاب ثراه
  • نزد به عهد تو در رودبار بربط ره
    وليک فاخته را رود چنگ زد صد راه
  • برآن سرم که کشم پاي فقر در دامن
    برم به ملک قناعت زدست آز پناه
  • اين خليل آذرست آزر برو ريحان شده
    يا خضر، در عين ظلمات آب حيوان يافته
  • گوهر پاک وجود در درج فطرت است
    چون «کليم الله » خلاص از موج بحران يافته
  • عقل کامل رأي خود را نزد رأي کاملت
    با کمال معرفت در عين نقصان يافته
  • شهسوار همتت افلاک را در روز عرض
    چون غبار نيلگون بر سمت ميدان يافته
  • گلشن نيلوفري را خادمان مجلست
    شبه نرگس داني از مينا در ايوان يافته
  • صبحدم زان غم که ناگه بر تو بادي بگذارد
    آتشين دل در بر خورشيد لرزان يافته
  • کرده دستت در کنار سايلان شکرانه را
    هر سرشک لعل و کان بر چهره کان يافته
  • در جنابت کز طهارت چون جناب مصطفاست
    بنده خود را گاه سلمان گاه حسان يافته
  • با همه خردي، دهان توست در روز سفيد
    آشکارا کرده دلها غارت، و پنهان شده
  • در مغيلان گاه عشقت خستگان درد را
    زخم هر خار مغيلان مرهم و درمان شده
  • سالکان راه عشق از تاب خورشيد رخش
    در پناه بارگاه سايه يزدان شده
  • تا درست مغربي مهر در ميزان شده
    هست باد مهرگاني زرگر بستان شده
  • شاخ گلبن را نگر در اشتياق روي گل
    ريخته رنگ از هوا، از مهرجان لرزان شده
  • ملک چوبين کرده غارت لشکر باد خزان
    گنج بادآورد خسرو در رزان لرزان شده
  • ساقيا! در کارگاه رنگ رز نظاره کن
    چون خم عيسي ببين، بر گونه گون الوان شده
  • در خمستان رو خم سربسته خماربين
    شاهد گل روي مصرعيش را زندان شده
  • ظاهرا هم شيره انگور بوده در ازل
    آب حيوان چون کفيل عمر جاويدان شده