167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • زان آمده در عشق مرا پاي به درد
    تا در سر کوي تو زمين گير شوم
  • آن ماه به کشتي در و من در خطرم
    چون کشتي از آب ديده آسيمه سرم
  • دارم سر آنکه با تو در بازم جان
    گر هست سر منت سري در جنبان
  • دارم سر آنکه با تو در بازم سر
    گر هست سر منت سري در جنبان
  • تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو
    مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
  • صبح است شراب صبح پرتو در ده
    زو هر جو جوهري است، جو جو در ده
  • گر پير کهن کهن خورد، رو در ده
    خاقاني نو رسيده را نو در ده
  • خاقاني را خون دل رز در ده
    دل سوخته را خام روان پز در ده
  • آن آب دل افروز دل رز در ده
    صافي شده را درد زبان گز در ده
  • در گشت فلک چو بخت برگشت از شاه
    برگشت جهان چو شاه در گشت از گاه
  • در روزه مرا بيست و ششم بود از ماه
    ديدم رخ او روزه گشودم در راه
  • اکنون که عنان عمر در دست تو نيست
    در دست تو آن رکاب مرد افکن به
  • در کار توام هزار چندان که بدم
    در خون مني هزار چندان که بدي
  • خصمان به در ايستاده خاقاني جوي
    من در حرم وصال سبحاني گوي
  • ديوان خواجوي کرماني

  • آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر
    ظاهر آنست که در عين ظهورست اينجا
  • در حلقه دردي کشان بخرام و گيسو برفشان
    در حلقه زنجير بين شيران خون آشام را
  • دست در دامن تسليم و رضا بايد زد
    اگر از پاي در آرند گنه کارانرا
  • موسم سحر شد خيز باده در صراحي ريز
    در کمند زلف آويز ماه نيمروزي را
  • سر به پاي فرسش در فکنم همچون گوي
    چون برين در کشد آن ابلق چوگاني را
  • مردم چشم عقيق افشان لؤلؤ بار من
    گشته در پاش از لب در پوش خاموش شما
  • در آن زمان که روند از قفاي تابوتم
    بود مرا دل سرگشته در قفاي شما
  • در باغ سرو را ز حيا پاي در گلست
    از اعتدال قد چو سرو روان ما
  • مائيم فتنه ئي که در آخر زمان بود
    ور ني کدام فتنه بود در زمان ما
  • ناقه بگذشت و تشنگان در بند
    کاروان رفت و خستگان در خواب
  • کشتيي برخشک ميرانيم در درياي عشق
    وين تن خاکي ز چشم افتاده چون لنگر در آب
  • اي سرو سيمتن صبحست در فکن
    در جام آبگون آن آتش مذاب
  • هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم
    از سر کلکش بريزد رسته در خوشاب
  • رفت دوشم نفسي ديده گريان در خواب
    ديدم آن نرگس پرفتنه فتان در خواب
  • دوش خواجو چو حريفان همه در خواب شدند
    نشد از زمزمه مرغ سحرخوان در خواب
  • صبحدم چون آسمان در گردش آرد جام زر
    در گمان افتم که خورشيدست يا جام شراب
  • گر بنالم در هواي طلعتش عيبم مکن
    در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غريب
  • ديشب آن رند که در حلقه خماران بود
    بزد آهي و در خانه خمار بسوخت
  • متحير نه در آن شکل و شمايل شده ام
    حيرتم در قلم قدرت بيچون خداست
  • آنک دايم در خرابات فنا ساغر کشد
    در هواي چشم مست او دل مخمور ماست
  • تا بر در سراي شما سر نهاده ايم
    اقبال بنده در دولتسراي ماست
  • ز هستي در گذر زيرا که در عشق
    نه هستي شور و مستي هم حجابست
  • اگر دم در کشي عيسي وقتي
    که در راه مسيحا دم حجابست
  • دلا جان در ره جانان حجابست
    غم دل در جهان جان حجابست
  • ز هستي هر چه در چشم تو آيد
    قلم در نقش آن کش کان حجابست
  • مرغ دل من در شکن زلف دلارام
    يا رب چه تذرويست که در چنگ عقابست
  • هر کجا در زمانه دلبنديست
    دل در آن زلف دلگسل بستست
  • مهر رخسار تو در جان من شوريده دل
    همچون ماه چارده در کنج ويران تافتست
  • اي صاحب اجل که روي در قفاي دل
    رخش امل مران که اجل در قفاي تست
  • باز مرغ دل من در گره زلف کژت
    همچو کبکيست که در چنگ عقاب افتادست
  • خرم آن صيد که در قيد تو گشتست اسير
    حبذا دعد که در چنگ رباب افتادست
  • عارضت در شکن طره بدان مي ماند
    کافتابيست که در عقده راس افتادست
  • نرگسش خفته و آوازه در افکنده که مستست
    وندرو باده اثر کرده که در عين خمارست
  • چه آبروي بود بر در تو خواجو را
    که در ره تو چو او خاکسار بسيارست
  • در خواب کرده غمزه که جادوي بابلست
    در تاب کرده طره که هندوي کافرست
  • در جوش کرده چشمه چشمم که قلزمست
    در گوش کرده گفته خواجو که گوهرست