نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان خاقاني
زان آمده
در
عشق مرا پاي به درد
تا
در
سر کوي تو زمين گير شوم
آن ماه به کشتي
در
و من
در
خطرم
چون کشتي از آب ديده آسيمه سرم
دارم سر آنکه با تو
در
بازم جان
گر هست سر منت سري
در
جنبان
دارم سر آنکه با تو
در
بازم سر
گر هست سر منت سري
در
جنبان
تب کرد اثر
در
رخ و
در
غبغب تو
مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
صبح است شراب صبح پرتو
در
ده
زو هر جو جوهري است، جو جو
در
ده
گر پير کهن کهن خورد، رو
در
ده
خاقاني نو رسيده را نو
در
ده
خاقاني را خون دل رز
در
ده
دل سوخته را خام روان پز
در
ده
آن آب دل افروز دل رز
در
ده
صافي شده را درد زبان گز
در
ده
در
گشت فلک چو بخت برگشت از شاه
برگشت جهان چو شاه
در
گشت از گاه
در
روزه مرا بيست و ششم بود از ماه
ديدم رخ او روزه گشودم
در
راه
اکنون که عنان عمر
در
دست تو نيست
در
دست تو آن رکاب مرد افکن به
در
کار توام هزار چندان که بدم
در
خون مني هزار چندان که بدي
خصمان به
در
ايستاده خاقاني جوي
من
در
حرم وصال سبحاني گوي
ديوان خواجوي کرماني
آنکه
در
باطن ما کرد دو عالم ظاهر
ظاهر آنست که
در
عين ظهورست اينجا
در
حلقه دردي کشان بخرام و گيسو برفشان
در
حلقه زنجير بين شيران خون آشام را
دست
در
دامن تسليم و رضا بايد زد
اگر از پاي
در
آرند گنه کارانرا
موسم سحر شد خيز باده
در
صراحي ريز
در
کمند زلف آويز ماه نيمروزي را
سر به پاي فرسش
در
فکنم همچون گوي
چون برين
در
کشد آن ابلق چوگاني را
مردم چشم عقيق افشان لؤلؤ بار من
گشته
در
پاش از لب
در
پوش خاموش شما
در
آن زمان که روند از قفاي تابوتم
بود مرا دل سرگشته
در
قفاي شما
در
باغ سرو را ز حيا پاي
در
گلست
از اعتدال قد چو سرو روان ما
مائيم فتنه ئي که
در
آخر زمان بود
ور ني کدام فتنه بود
در
زمان ما
ناقه بگذشت و تشنگان
در
بند
کاروان رفت و خستگان
در
خواب
کشتيي برخشک ميرانيم
در
درياي عشق
وين تن خاکي ز چشم افتاده چون لنگر
در
آب
اي سرو سيمتن صبحست
در
فکن
در
جام آبگون آن آتش مذاب
هر که آرد شرح آب چشم خواجو
در
قلم
از سر کلکش بريزد رسته
در
خوشاب
رفت دوشم نفسي ديده گريان
در
خواب
ديدم آن نرگس پرفتنه فتان
در
خواب
دوش خواجو چو حريفان همه
در
خواب شدند
نشد از زمزمه مرغ سحرخوان
در
خواب
صبحدم چون آسمان
در
گردش آرد جام زر
در
گمان افتم که خورشيدست يا جام شراب
گر بنالم
در
هواي طلعتش عيبم مکن
در
بهاران نبود از مرغ چمن افغان غريب
ديشب آن رند که
در
حلقه خماران بود
بزد آهي و
در
خانه خمار بسوخت
متحير نه
در
آن شکل و شمايل شده ام
حيرتم
در
قلم قدرت بيچون خداست
آنک دايم
در
خرابات فنا ساغر کشد
در
هواي چشم مست او دل مخمور ماست
تا بر
در
سراي شما سر نهاده ايم
اقبال بنده
در
دولتسراي ماست
ز هستي
در
گذر زيرا که
در
عشق
نه هستي شور و مستي هم حجابست
اگر دم
در
کشي عيسي وقتي
که
در
راه مسيحا دم حجابست
دلا جان
در
ره جانان حجابست
غم دل
در
جهان جان حجابست
ز هستي هر چه
در
چشم تو آيد
قلم
در
نقش آن کش کان حجابست
مرغ دل من
در
شکن زلف دلارام
يا رب چه تذرويست که
در
چنگ عقابست
هر کجا
در
زمانه دلبنديست
دل
در
آن زلف دلگسل بستست
مهر رخسار تو
در
جان من شوريده دل
همچون ماه چارده
در
کنج ويران تافتست
اي صاحب اجل که روي
در
قفاي دل
رخش امل مران که اجل
در
قفاي تست
باز مرغ دل من
در
گره زلف کژت
همچو کبکيست که
در
چنگ عقاب افتادست
خرم آن صيد که
در
قيد تو گشتست اسير
حبذا دعد که
در
چنگ رباب افتادست
عارضت
در
شکن طره بدان مي ماند
کافتابيست که
در
عقده راس افتادست
نرگسش خفته و آوازه
در
افکنده که مستست
وندرو باده اثر کرده که
در
عين خمارست
چه آبروي بود بر
در
تو خواجو را
که
در
ره تو چو او خاکسار بسيارست
در
خواب کرده غمزه که جادوي بابلست
در
تاب کرده طره که هندوي کافرست
در
جوش کرده چشمه چشمم که قلزمست
در
گوش کرده گفته خواجو که گوهرست
صفحه قبل
1
...
114
115
116
117
118
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن