167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • در عرق گم شد جبين فطرت از ننگ هوس
    آه ازان گنجي که گرديد آب در ويرانه ات
  • در عالم عشق و هوس رنجي ندارد هيچکس
    چون شمع زافسون نفس خود آتشي در خانه ات
  • در بيا بانيکه ما راه طلب گم کرده ايم
    کرم شب تابي اگر در جاوه آيد کوکب است
  • در مشرب زن و از قيد مذاهب بگريز
    عافيت نيست در آن بزم که سازش جنگ است
  • داغ زير پا و آتش بر سر و در ديده اشک
    شمع را در انجمن بودن چه جاي خرميست
  • بي تو در هر جا دل صبر آزما خواهد شکست
    شيشه کهسار در گرد صدا خواهد شکست
  • خرقه از لخت جگر چون غنچه در برکرده ايم
    در ديار ما قماش دل درستي باب نيست
  • خلق در خاک انتظار صبح محشر مي کشند
    زندگي با مردگان در گور با هم رفته است
  • پاي در دامن شکستم شد ره و منزل يکي
    جرأت رفتار در هر گام صد فرسنگ داشت
  • تا فلک در گردش است آفت بهر سو هاله است
    در مزاج آسيا چندين شرر جواله است
  • معني ئي کز فهم آن انديشه در خون ميطپد
    اين زمان در کسوت حرف و رقم بي پرده است
  • در جهان عجز طاقت پيشگي گردن زن است
    شمع را از استقامت خون خود در گردن است
  • ساغر عشرت که ميگيرد که در بزم بهار
    همچو مينا شاخ گل امروز خون در گردن است
  • در نظرها گرد حيرت در نفسها شور عجز
    ساز بزم زندگاني را همين زير و بم است
  • باين ضعيفي که بار در دم شکسته در طبع رنگ زردم
    بگرد نقاش شوق گردم که ميکشد حسرتم بسويت
  • کدامين راه و کو منزل کجا ميتازي اي غافل
    بفکر دشت و در مردي و در جيب است ميدانت
  • فيض معني در خور تعليم هر بيمغز نيست
    نشه را چون باده نتوان در دل پيمانه ريخت
  • (بيدل) آن به که دود ريشه من در دل خاک
    ورنه چون تاک هزار آبله در راه منست
  • در محبت ره نورد جاده در ديم و بس
    چون سحر جولان ما بيرون چاک سينه نيست
  • در نظر آهنگ حسرت در نفس شور طلب
    ساز بزم زندگاني را همين زير و بم است
  • در ازل آئينه شرم دوئي در پيش داشت
    مصلحت بيني که ما را جز بما نگماشته است
  • ريشه واري در طلب مژگان سر از پا برنداشت
    عشق ما را در زمين شرم مطلب کاشته است
  • بي لب او چون خيال غير در دلهاي صاف
    شيشه ها را موج صهبا خار در پيراهن است
  • اي همه وهم و گمان در الم رفتگان
    ريش کن و جامه در يشم کسي کنده نيست
  • خشت بنياد تو بر هم چيدن مژگان بس است
    در تغافل خانه بام و منظري در کار نيست