167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • اي که صد چاک در دلست ترا
    چاک دلرا رفوست قصه عشق
  • هست در ذکر حق نهان مستي
    مي حق را که دوست قصه عشق
  • در جهان افگنده اي غوغاي عشق
    عالمي را کرده اي شيداي عشق
  • در دل شب عاشقان را عيشهاست
    خوشتر است از روزها شبهاي عشق
  • ز آشنايان جهان بيگانه گشتم در غمش
    از جهان بيزار گردد هر که باشد زار عشق
  • هر يک ترا بدام بلاي دگر کشد
    اي چشم بسته روي مکن در قفاي خلق
  • در تنم بود مرغ روح قريب
    برد او را به آشيان ره حق
  • در پس پرده ره عيان ديدم
    ديدم از رهزنان نهان ره نحق
  • در طلب خون دل بسي خوردم
    نتوان يافت رايگان ره حق
  • از برونش سؤال مي کردم
    بود در جان من نهان ره حق
  • اي بسا عاقلي که آمد و رفت
    رو نهان ماند در جهان ره حق
  • من چو حق گويم تو هم حق گوي باش
    تا نباشد در ميان جز حرف حق
  • فراخست و هموار راه خرد
    در اينراه نه خار باشد نه سنگ
  • چو خوشست اي خداي روزي کن
    از تو در سر عاشقان لبيک
  • آن روي در نظر چو نداري ببار اشک
    چون حق بندگي نگذاري ببار اشک
  • از پاي تا بسر همه تقصير خدمتي
    در عذر آن بگريه و زاري ببار اشک
  • آمد خزان عمر و بهارش ز دست رفت
    در ماتمش چو ابر بهاري ببار اشک
  • خلق از حجاب گريه شود مرترا برون
    بر روز خويش در شب تاري ببار اشک
  • تا هست آب در جگر و چشم تر بسر
    بر کردهاي خويش بزاري ببار اشک
  • از ميانت ميشوم من در گمان
    وز دهانت نيز مي افتم بشک
  • بر سر آتش تو مي سوزيم
    در هواي تو مي شويم هلاک
  • بر سر آتش تو مي سوزيم
    در هواي تو مي شويم هلاک
  • مي دهيم از پي رضاي تو جان
    در رضاي تو مي شويم هلاک
  • اي رداي تو کبر يا تو کبير
    در رداي تو مي شويم هلاک
  • ما همه فانئيم و تو باقي
    در سراي تو مي شويم هلاک
  • دل ما گرچه تنگ و تاريکست
    در فضاي تو مي شويم هلاک
  • دلم بحر و عشق تو در وي نهنگ
    نهنگي که جا کرده بر بحر تنگ
  • اين چه فرياد است و افغان در دلم
    گوش جانم کر شد از غوغاي دل
  • گلزار رخت ديدم شد خار بچشمم گل
    پيچيد دلم را عشق در سنبل آن کاکل
  • حسن تو جهان بگرفت اي جسم جهان را جان
    افکند مي عشقت در خم فلک غلغل
  • سوداي سخن در سر هر دم بنواي تو
    گويد بضمير (فيض) بالهجه تازي قل
  • ناگه بوزيد بادي از عالم قدس
    برداشت ز روي غم در هم دل
  • اين در سخن که ريزد از خامه (فيض)
    آيد همه از يم کف حاتم دل
  • چونکه رستي ز خود رسي در خود
    کام يابي چو بگذري از کام
  • درفکن خويش را در آتش عشق
    تا نسوزي تمام خامي خام
  • چون زنان تا برنگ و بو گروي
    ننهي در حريم مردان گام
  • افسر عشق پي زيور جان دست آريم
    تا بکي در پي آرايش دستار شويم
  • بر سر کوچه و بازار اگر مي نوشيم
    به از آنست که در پرده پندار شويم
  • روز اول گر ملک از سايه ما ميرميد
    ما کنون از نارسيهاي ملايک در هميم
  • ز دست (فيض) در رنجم وليکن طالب گنجم
    مگر گردد دوچار من درين ويرانه زان گردم
  • بروي دشمن اگر بسته شد دري از دوست
    بروي دوست در دوست باز مي بينم
  • در راه تو جهاد کنيم امر اگر کني
    ورنه ز حرب و چالش و بيکار فارغيم
  • زان جلوه کام (فيض) برآمد درين جهان
    در نشاه که عيش بود پايدار هم
  • بروي من ز سوي حق گشود چندين در
    ز سوي خويش دري چون بروي خود بستم
  • بپاي مردي عشق ار شکست خويش دهم
    چو (فيض) در صف مردان حق زبردستم
  • شد عمر گرامي همه در مدرسها صرف
    کو عشق که فارغ کند از درس و کتابم
  • همتي کو تا بظلمت در روم
    جست و جوي چشمه حيوان کنم
  • هست انبان معاني در دلم
    هر چه يابم اندرين انبان کنم
  • شکر لله ديد سرم داده اند
    سر برآرم سير در قرآن کنم
  • طاعت حق راست اين در را کليد
    آنچه فرموده است حق من آن کنم
  • سر نهم در سير قرآن و حديث
    کار جان را سربسر سامان کنم
  • امروز دگر در سر سوداي دگر دارم
    با اين دل ديوانه غوغاي دگر دارم
  • مجنون ز غم ليلي بگرفت ره صحرا
    من در دل ديوانه صحراي دگر دارم
  • عنقا طلبا خوش باش کز دولت عشقش من
    در قاف وجود خود عنقاي دگر دارم
  • عکس تو چون در آينه دل درآيدم
    بيخود حديث واحد قهار ميکنم
  • ترجيح بند هر سخنم ذکر خير تست
    در هر کلام نام تو تکرار ميکنم
  • گر نخواهي تو ز من هيچ نيايد کاري
    ور بود خواهش تو در همه کار استادم
  • ميزنم تيشه عشقت بسر هستي خويش
    در حقيقت که تو شيريني و من فرهادم
  • گر ببازم سر خود در قدمت بهر چه ام
    کرد استاد ازل بهر همين بنيادم
  • ميشوم پير و جوان ميشوم در سر عشق
    بهر عشق تو مگر مادر گيتي زادم
  • در آنجا هر که باشد هر چه باشد
    بسوزد ز آتشم هر جا بسوزم
  • نشسته ام بره نفخه روان بخشت
    دو چشم دوخته در مقدم صباي توام
  • دلم گرفته شد از جور خويشتن بر خويش
    در انتظار نسيم گره گشاي توام
  • رسم بينائي و آئين توانائيم بود
    در ازل آئينه و ملک سکندر داشتم
  • عشرتي ميخواستم پيوسته بي آسيب هجر
    در وصالش بي عنا عيشي مصور داشتم
  • شکر کز صبح ازل پيوسته تا شام ابد
    خويشتن را در بقاي او معمر داشتم
  • بيخبر بر در ميخانه عشق افتاديم
    قدح باده کشيديم و خبردار شديم
  • خفته بوديم در اقليم عدم آسوده
    از سماع کن بيحرف تو بيدار شديم
  • چه سعادت که در ايام غمت دست نداد
    خنک آندم که بعشق تو گرفتار شديم
  • دم بدم نفخه از غيب بجان مي آيد
    تا ز گلبانگ اشارات تو در کار شديم
  • در پس پرده پندار بسر مي برديم
    خفته بوديم ز هيهاي تو بيدار شديم
  • در دل و ديده ما نور تجلي افروخت
    تا به نيروي يقين مظهر انوار شديم
  • ما را ره توفيق نمودند و بريديم
    بر ما در تحقيق گشودند و رسيديم
  • اقليم معارف همه را سير نموديم
    در باغ حقايق بهمه سبزه چريديم
  • کرديم نظر در شجر زينت دنيا
    نه سايه نه برداشت ازو مهر بريديم
  • دادند بما عيش مصفاي مؤبد
    در سايه آن رحل اقامت چو کشيديم
  • بلندي سر ما خاکساري در تست
    بنزد خلق عزيزيم از آنکه خوار توايم
  • بسوي تست بهر سو که ميکنيم سفر
    بهر ديار که باشيم در ديار توايم
  • بهر چه در دل ما بگذرد تو آگاهي
    اگر ز خلق نهانيم آشکار توايم
  • در ايمان بدل سفتم شهادت بر زبان گفتم
    غبار شرک خود رفتم سزد بخشي گناهانم
  • چو مهر دوستانت را نهادي در دل ريشم
    چو باشد مهر ايشانم دهد جا نزد ايشانم
  • چو بغض دشمنانت را نهادي در دل تنگم
    شود گر بغض آنانم برون آرد ز نيرانم
  • بفرمان رفته ام گاهي سجودي کرده ام گاهي
    نمي ارزد اگر کاهي در آتش خود مسوزانم
  • دلي دارم پراکنده که هر جزويش در جائيست
    بده جمعيتي يارب که دارد دل پريشانم
  • سرشان ز آتش سوداي محبت پرشور
    پاي پر آبله در راه طلبکاري هم
  • بود عيب ما و شهادت برابر
    قفا هم بطوري که در روست باشيم
  • نداريم کاري به پنهاني هم
    همين ناظر آنچه در روست باشيم
  • اگر خود سگ کوي جانان نباشيم
    سگ کوي آن کو در آن کوست باشيم
  • خدا را اگر دوست داريم بايد
    کجا در حقيقت خدا دوست باشيم
  • نباشيم تا با خدا دوستان دوست
    کجا در حقيقت خدا دوست باشيم
  • بيائيد خود را بدريا رسانيم
    چرا پسته آنچه در جوست باشيم
  • نمي بينم بجز تو همدمي اي (فيض) در عالم
    بيا دمساز هم گنجينه اسرار هم باشيم
  • تا ريشه ز جان بودم در زمين تن
    حاشا ز دست دامن مستي رها کنم
  • هر ذره در را بدوائي خريده ايم
    من آن نيم که درد بدرمان دوا کنم
  • بر آستان دوست نهادم سر نياز
    شايد بروي خويش در (فيض) وا کنم
  • در بحر آتشين بود ار گوهر مراد
    تا نايدم بکف بدل و جان شنا کنم
  • (فيضم) گرفته است جهان را فروغ من
    در يوزه علوم ز دفتر چرا کنم
  • تيغ ار کشد بقصد سرم بسملش شوم
    در مذبح محبت قربان يک کسم
  • چو خلوتست دل آيد درو دل آرامي
    بپاسباني دل در توقع آنم
  • يکيست يار من و نيست غير او ياري
    وليک در طلبش چاره نميدانم