167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • آفتاب طرب از مشرق خم مي تابد
    خيز و مي خور که نکردند در توبه فراز
  • چتر انصاف تو چون ظل هماي اندازد
    کبک در سايه او خنده زند بر شهباز
  • در زمان تو بجز دشمن جانت زکمان
    نکشيدست کسي زحمتي از دست انداز
  • در ثبات قدمم صلب تر از کوه ولي
    غم دوران زمان است غمي کوه گداز
  • هر کسي بر در تو رسمي و راهي دارد
    من به بيراهيم از جمله اقران ممتاز
  • دوش پير خرد از روي نصيحت مي گفت
    در دو بيتم سخني خوش به طريق ايجاز
  • کامرانيت چنان باد که در دور فلک
    هيچ باقيت نماند بجز از عمر دراز!
  • حور اگر ديده بدين روضه کند روزي باز
    کند از شرم در روضه فردوس فراز
  • خم طاقش همه با سقف فلک گردد جفت
    لب بامش همه در گوش زحل گويد راز
  • چتر انصاف تو چون ظل هماي اندازد
    کبک در سايه او خنده زند بر شهباز
  • در کمال شرف و جاه و جلالي اکنون
    هست دور ابد انجام تو را اين آغاز
  • جام زرده به صبوحي که چو نرگس به صباح
    ريخت در جام بلورين مي اصفر، نرگس
  • هيچ در چشم نمي آورد او مردم را
    چشم دارد همگي بر زر و زيور نرگس
  • سيم و زرهاي پراکنده دي ماه خزان
    گوييا در قلم آورد به يکسر نرگس
  • يد بيضا و عصا و شجر اخضر نار
    همه در صورت خود کرد مصور نرگس
  • دوش گفتم غزلي در نظر نرگس مست
    کرد بر ديده سواد اين غزل ترنرگس
  • به خيال قد و بالاي تو روزي صدبار
    سرنهد در قدم سرو و صنوبر نرگس
  • در صبوح چمن از ساغر لطف تو کشد
    گر کشد لاله صفت داغ معنبر نرگس
  • چه عجب باشد اگر چون گل و بلبل گردد
    در هواي چمن بزم تو صد پرنرگس
  • بشکفاند نفس خلق تو دردي لاله
    بر دماند اثر لطف در آذر نرگس
  • چشمش از چشمه خورشيد شود روشن تر
    از غبار در تو گرکشد اغبر نرگس
  • در سراپرده بزم تو کنيزان باشند
    نوبهار و سمن و لاله و ديگر نرگس
  • دل از عقيق لب او حريق گلگون خواست
    چو لاله داد در اول پياله درد دنش
  • در آن خيال که کردند از وصالش هيچ
    نيست نقش به غير از خيال پيرهنش
  • نهاده بوته قلبم غم تو در آتش
    مگر خلاص دهد زآن خلاصه زمنش
  • من اين مثلث عنبر نسيم نفروشم
    وگر بهشت مثمن دهند در سمنش
  • زغصه بلبل طبعم نداشت برگ و نوا
    بهار مدح تو آورد باز در سخنش
  • مبشران سعادت برين بلند رواق
    همي کنند ندا، در ممالک آفاق
  • فکنده قصه يوسف جمال او در چاه
    نهاده نامه کسري، زمان او بر طاق
  • کسي به دولت عدلش نمي کند جز عود
    زدست راهزنان، ناله در مقام عراق
  • به بحر نسبت طبع تو مي کنم همه وقت
    اگرچه در صفت بحر مي کنم اغراق
  • علو قدر تو را آفتاب اگر نگرد
    چو سياه بازفتد در رواق چرخ به طاق
  • به چشم راستي آنکس که ننگرد در تو
    چو نرگسش بدر آور زپلکها، احداق
  • زاعتدال نوبهار گلشنت در مهرگان
    مي دماند خيري از ازهار و گلبرگ از خسک
  • خطه بغداد جز در سايه اقبال شان
    چون خلافت بي علي بوده است و زهرابي فدک
  • عيدي که قدر اوست فزون از هزارماه
    ماهي که مثل او نبود، در هزار سال
  • تا خود خيال ابروي اوبست ماه نو
    کج مي نمود در نظر مردم اين خيال
  • تقدير داده تا ابدت بخت «لاينام »
    ايزد سپرده در ازلت ملک «لايزال »
  • آن خلق خلق توست که ده تو زغيرتش
    خون بسته است در جگر نافه غزال
  • وان قهر قهر توست که از باد هيبتش
    آب نبات زهر شود در عروق بال
  • وان گرز گرز توست که بدخواه راکند
    پيدا ميان دو کتفش فرق در جدال
  • برکوه جامد ار گذرد باد هيبتت
    گردند چون سحاب روان در هوا جبال
  • آنجا که خنگ ماه منير تو سم نهد
    ماه نو اوفتاده بود در صف نعال
  • کامروز در جميع ممالک منم که نيست
    جز فکر مدحت تو مرا هيچ اشتغال
  • از پي خواب گهش در ازل آراسته اند
    مهد فيروزه افلاک به انواع لآل
  • در هواي شرف طالعش از گشت فلک
    سرکشيدست کنون سنبله بر اوج کمال
  • تا کند زهره نثار قدم ميمونش
    در انجم به ترازو کشد از بيت المال
  • اژدهاي علم عزم ورا بهر عدو
    عقرب از پيش دوان نيش اجل در دنبال
  • باش تا باز کند چتر همايونش پر
    عالمي بيني در سايه او فارغ بال
  • از پي تهنيت آيند ملايک چو ملوک
    به در خسرو اعظم زسر استقبال