167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان انوري

  • برو جان پدر تن در مشيت ده که دير افتد
    ز ياجوج تمني رخنه در سد ولوشينا
  • در اين سه سال چه در خواب و چه به بيداري
    خيال رايت و آواز نوبتت بودست
  • در دو زانو آمدم سر پيش و بر هم دستها
    راستي بايد هنوزم آن تصور در سرست
  • هرکه او در نعمتت کفران کند خونش بريز
    زانکه فتوي داده ام کو نيز در من کافرست
  • بده ار پخته شد و گر ني ني
    نه تو در بصره اي نه من در بست
  • او چه داند که در آن شيوه چه خون بايد خورد
    که ترا از سر پندار در آن پي خستست
  • چرخ را اسب و رخي طرح کند در تدبير
    فتنه را بر در شه مات نشاند بي رنج
  • وحش را گردد زبان در کام چون پشت کشف
    طير را گردد نفس در حلق چون پاي ملخ
  • هر کسي را کنيت و نام و لقب در خورد اوست
    پس در آوردست شان اندر جهان خواب و خورد
  • آن بزرگاني که در خاک خراسان خفته اند
    اين در معني که خواهم گفت ايشان سفته اند
  • بنده را شاگرد خوارزمي است شيطان هيکلي
    کان چنان هيکل نه در کوه و نه در هامون کنند
  • چون دهان نبود مر او را در کجا ريزد شراب
    چون ميان نبود مر او را در کجا بندد کمر
  • تا که صبح و شام باشد در قفاي روز و شب
    در قفاي يکدگر بادند صبح و شام تو
  • او فرع و چنان دلير در بحر نشست
    من اصل و به بيم در ز جيحون پيوست
  • پايي که نه در هواي تو در گل نيست
    رايي که نه راي تو برو مشکل نيست
  • دل در غم تو گر به مثل جان نبرد
    سر در نارد به صبر و فرمان نبرد
  • در منزل دل غم تو مي آيد و بس
    در سکنه جان غم تو مي بايد و بس
  • با اين همه ما و مي و معشوقه به کام
    در مصطبه پخته به که در صومعه خام
  • ديوان بيدل دهلوي

  • که ميداند تعلق در چه غربال اوفتاد آبش
    وداع دام هم در گريه مي آرد رهائي را
  • سجودي ميبرم چون سايه در هر دشت و در (بيدل)
    جبين برداشت از دوشم غم بي دست و پائي را
  • باين طوفان ندانم در تمناي که ميگريم
    که سيل اشک من در قعر دريا راند ساحل را
  • روم در کنج تنهائي زماني واکشم (بيدل)
    که از دلهاي پر در بزم صحبت نيست جا اينجا
  • خرامت بال شوقم داد در پرواز حيراني
    که چون قمري قدح در چشم دارم سرو مينا را
  • قدم بصد دشت و در کشادي زناله در گوشها فتادي
    عنان بضبط نفس ندادي طبيعتا سوار خود را
  • همه گر آفتاب آئيم در دوران گه عشرت
    کسوفي هست کاخر در مي افيون ميکند ما را