167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • زچرخ اگر فروبستگي است در کارم
    به يمن بخت خداوندگار بگشايد
  • اگر نسيم سحر، بر ختن گذار کند
    زرشک مشک، چه خونها که در جگر گيرد
  • زيک نسيم که در آستين غنچه بکر
    دمد شمال چو مريم، به روح برگيرد
  • زبس قراضه که گل گرد کرد در دامن
    مجال نيست که دامن به يکدگر گيرد
  • زخاک پايت اگر حور ذره اي يابد
    به خاک پات که در دامن بصر گيرد
  • هميشه تا که خود اين سراي شش سورا
    زبهر آمد و شد خانه دو در گيرد
  • کامروز نور باصره آفرينش است
    در عين صحت از نظر آفريدگار
  • در جنب رفعتش نبود چرخ سرفراز
    با تاب حمله اش نبود کوه پايدار
  • زاعجاز عدل توست که ابناي عصر را
    در دور دولت تو به توفيق کردگار
  • بر پاي بود تخت به پيش چو بندگان
    بر صدر دستها بنهاده در انتظار
  • آن روز تيره باد که در ملک سلطنت
    خواند زمانه جز تو کسي را به شهريار
  • پيوسته تا بود سبب صحت بدن
    بيماري نسيم روان بخش در بهار
  • ذات مبارکت زهمه رنج و آفتي
    محروس باد در کنف لطف کردگار!
  • جمله در فتراک من آويختند از هرطرف
    کاخر از بهر خدا پا از پي اهل تبار
  • خواجگان ما لدار معتبر در وي چنانک
    هر يکي را همچو قارون بود صد سرمايه دار
  • هر دم از شوق سر پستان مادر مي گرفت
    در دهان پيکان خون آلود طفل شيرخوار
  • مي ربايد خال اقبال از رخ مقبل به حکم
    تير اه مستمندان در دل شبهاي تار
  • چون رواداري که در ايام عدل شاملت
    کز تواضع مي فرستد باز تاج سر به سار
  • در کلامم چونکه بود اطناب از بيم ملال
    بر دو بيت عنصري کردم سخن را اختصار
  • آسمان در حلقه بر خود گوهري مي داشت گوش
    ساخت امروزش براي آفرينش گوشوار
  • مادر ايام را آمد به فرعون و بخت
    قرة العيني ز روز نيک گردون در کنار
  • مشتري اشکال سعد اختر از يک به يک
    در نظر آورد و شکل طالعش کرد اختيار
  • خسروان را خاتم است آن خاتم فيروزه بخت
    خاتمي کو در جهانداري است از جم يادگار
  • ملک را بود آرزو، از بهر شاهي دولتي
    يافت ملک اين آرزو را در کنار شهريار
  • نقد رايش در ترازو چون درست آفتاب
    بارها بشکست وجه زهره را قدر و عيار
  • کف او مقسم ارزاق وضيع است و شريف
    در او کعبه آمال صغار است و کبار
  • بارها با گهرافشاني دستش زحيا
    ابر آب دهن انداخته در روي بحار
  • قرص خورشيد اگر در خور خوانش بودي
    عيسي مايده آراش بدي خوان سالار
  • فلک آثار سم اسب تو در روز مصاف
    همه بر ديده خورشيد نويسد به غبار
  • عقل داند که در ادوار فلک بي رجعت
    استقامت نپذيرند نجوم سيار
  • بلبلي نيست که در معرضم آيد امروز
    من تنها و زمرغان خوش آواز هزار
  • باد در سايه اقبال تو شهزاده اويس
    دايم از عمر و جواني و جهان برخوردار!
  • نيست پيدا، اين محيط لاجوردي را کنار
    ساقيا! درياي مي در کشتي ساغر بيار!
  • کشتي خورشيد پيکر کانعکاس جرم او
    روز روشن مي نمايد در دل شبهاي تار
  • در بحر پادشاهي قطب چرخ سلطنت
    سايه لطف الهي مايه فضل و هنر
  • آنکه گر شير فلک شمشيرش آرد در خيال
    گرددش چون ناف آهو دل پرازخون جگر
  • طلعتش را پرتو انوار قدسي بر جبين
    خاطرش را نسخه اسرار غيبي در نظر
  • گر براطراف چمن عدلش نشاند شحنه اي
    پرده دار گل شود زي پس نسيم پرده در
  • راست مي خواهي ترازو سنگسار اوليتر است
    تا چرا در عهد جودت سرفرود آرد به زر؟
  • شهسواران در ميان نيزه ها جولان کنان
    چون بر اطراف نيستان روزکين شيران نر
  • بي قرار از دست اسبان سنگ گويي سنگ را
    بادپايان نعلها کردند در آتش مگر
  • سنگ حکمت گرنه بر دندان شمشير آمدي
    از مخالف در جهان نگذاشتي يک جانور
  • دين پناها شهرتي دارد که در جنگ احد
    کس نبود الا احد با احمد پيغامبر!
  • طالب انگشترين در زينهارست اين زمان
    آنکه جست انگشترين ملک جم زين پيشتر
  • صنوبر اربدل راست نيست بنده قدت
    چراست اين همه دل در هواي قد صنوبر؟
  • زسرکشي سر نرگس اگر بخواب فروشد
    عجب مدار که دارد پياله اي دوسه در سر
  • بباد رفت سر لاله در هوا و هنوزش
    بدر نمي رود از سرخيال باده و ساغر
  • نمود صورت بادام در نقاب شکوفه
    چنانک ديده خوبان زطرف شقه چادر
  • چو نقش آينه در قيد آهن است هميشه
    معارض تو شد از روي عکس برابر
  • زلال خاطرم آن در هواي مدح تو صافي
    روا مدار که گردد زهر غبار مکدر