نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
رفته بودم ز سر شعر و هواي درشاه
باز
در
خاطرم اين مطلع غرا آورد
گل رعنا چو سر نرگس مخمور گران
ديد
در
ساغر زرين مي حمرا آورد
پادشاهي که کمال شرف پادشهيش
نقص
در
سلطنت بهمن و دارا آورد
ظل حق، شيخ اويس، آنکه ز آفات فلک
ملک را
در
کنف چتر فلک سا آورد
آنکه
در
دعوي عدلش چو خرد برهان خواست
آيت معدلت مملکت آرا آورد
دهر پيرست و جهان زال و تو کيخسرو عهد
قوتي
در
تن پيران که برنا آورد
تير قهر تو پي سخت عجايب دارد
که به هر جاي که
در
رفت مفاجا آورد
بهترين صورتي انديشه اخلاص تو بود
زان تصور که خرد
در
دل دانا آورد
نور خورشيد ضمير تو
در
آن بقعه که تافت
شاخ زربار همه عقد ثريا آورد
گريه بيوه زن و اشک يتيمان عراق
اي بسا آب که
در
ديده خارا آورد
«يارب » نيم شب و آه سحرگاه ضعيف
اي بسا رخنه که
در
گنبد اعلا آورد
تا
در
اطراف جهان زمره مردم خواهند
به زبان ذکر جهانداري کسري آورد
خورشيد کرم، شيخ اويس آنکه ثريا
در
کوکبه همت او بي سپر آمد
هر سر که به خاک
در
او گشت مشرف
همچون فلک از دور ازل تاجور آمد
في الجمله، يکي جست و برون شد زميانه
والقصه، يکي از
در
زنهار درآمد
مرغ شکسته بال دل من که روز و شب
پرواز
در
هواي رخ يار مي کند
شاهي که
در
هلاک اعادي به روز رزم
احياي رسم حيدر کرار مي کند
روشن شد اين که از غضب اوست کافتاب
خوناب لعل
در
دل احجار مي کند
پوشيده نيست کز کرم اوست کاسمان
ديباي سبز
در
بر اشجار مي کند
در
قطع و فصل دشمن بداصل بدگهر
تيغ تو پاکي گهر اظهار مي کند
کانکس که کرد
در
حق دارا بدي هنوز
نقاش نقش او همه بردار مي کند
در
حسب حال تذکره نظم کرده ام
نظمي که کسر لؤلؤ شهوار مي کند
سرسبز باد گلبن جاه تو تازرشک
در
چشم دشمنان مژه چون خار مي کند!
خوشه نهاد سر به کمرگاه تو مگر
آمد که با تو دست هوس
در
کمر کند
ليکن چنين حديث پراکنده چون کسي
در
بندگي خواجه نيکو سير کند؟
دارم از عشق قدت شکل مه نو
در
درون
زندگامي جان بدان شکل صنوبر مي کند
نيکبخت آن است کوهندوي چشم ترک توست
يا غلامي
در
داراي صفدر مي کند
تا نهد پا بر سر ايوان قدرش آفتاب
دست محکم
در
کمربند دو پيکر مي کند
ديده فتح و ظفر را ميل
در
ميل آسمان
از غبار شاهراهت کحل اغبر مي کند
آسمان بربست دست دشمنت، خونش بريز
گرچه خون خود
در
عروقش فعل نشتر مي کند
روز خفاش است کور از کوربختي زانکه او
دشمني
در
خفيه با خورشيد خاور مي کند
تاج گل را کز زرش گاورسه کاري کرده اند
شبنمش آويزهاي
در
و گوهر مي کند
مغفر لعل شقايق کوه بر سر مي نهد
جوشن مواج نيلي بحر
در
بر مي کند
برکشد آواز ابر و
در
چکاند از دهن
گوشه هاي باغ ازان پرلؤلؤي لالا شود
بس عجب مرغي حريص افتاده است اين آدمي
کز براي دانه اي صدبار
در
دريا شود
آن کند حقا که رستم کرد
در
مازندران
برسرگردان زخيلت گر پري تنها شود
در
ثناي حضرتت شاها زبحر خاطرم
هر گهرکان سر برآرد لؤلؤي لالا شود
در
بوستان به ياد دهان تو غنچه را
هر دم هزار بوسه صبا بر دهان دهد
بر دم گمان که هست ميان تراکمر
اما کجا ميان تو تن
در
گمان دهد
تا چند
در
هواي جمالت به آب چشم
بر چهره لاله کارم و برزعفران دهد؟
صفراي چهره را چو علاجي کنم سؤال
از ديده
در
جواب مرا ناردان دهد
ماند به پسته تو دهن طفل غنچه را
گردايه صبا، شکرش
در
دهان دهد
چون منبع حيات نگردد به خاصيت
آن لب که بوسه بر
در
شاه جهان دهد؟
در
ملک دست يار قلم گشته عدل او
تا تاب گوشمال کمند و کمان دهد
اي سروري که راي تو
در
ضبط مملکت
هر دم خجالت خرد خرده دان دهد!
«شايد که بعد خدمت سي سال
در
عراق
نانم هنوز خسرو مازنداران دهد»
بنفشه
در
شکن و پيچ راست مي ماند
به حلقه اي که سر زلف يار بگشايد
زمانه زهره ندارد که بي اشارت او
در
خز اين کان و بحار بگشايد
چو تيغ رزم شکوه تو
در
ميان بندد
به دست کين کمر کوهسار بگشايد
چو کلک فکر ضمير تو
در
بيان آرد
به نوک آن گره روزگار بگشايد
صفحه قبل
1
...
1152
1153
1154
1155
1156
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن